به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجانشرقی، 14 بهمنماه سال 1346 شمسی در یکی از روزهای سرد زمستان در خانوادهی شکوفه غنچهای زیبا رو شکفت که نامش را «عبدالله» گذاشتند. پدر و مادر عبدالله انسانهایی نجیب و با ایمان بودند که در محیطی پاک و سالم کودک خود را رشد میدادند.
کودکی خردسالشان نه در حرف بلکه در عمل ایمان و تقوا را از پدر و مادر میآموخت وقتی پدر و مادر عبدا... به نماز میایستادند، عبدا.. که کودکی بیش نبود دستهای کوچکش را به سوی آسمان می گرفت و دعا میخواند.
محیط مذهبی خانه باعث شد تا از 5 سالگی نماز خواندن را به خوبی یاد بگیرد. در 7 سالگی وارد دبستان شد و از آنجا که دانش آموز باهوش و زرنگی بود با عشق درس می خواند و از آموختن هرگز خسته نمیشد.
ادب و نزاکت، اخلاق پسندیده و نمرات عالی اش باعث شده بود تا همه در مدرسه دوستش داشته باشند. در مقطع راهنمایی نیز دردرسهایش درخشش خوبی داشت.
عبدالله در اوایل سنین نوجوانی بود که انقلاب شد و او نیز در کنار تحصیل همراه با برادر بزرگش در راهپیماییهای قبل از انقلاب اسلامی شرکت کرد. او که عاشق راستین امام (ره) بود در مقابله با رژیم پهلوی از هیچ کاری دریغ نمیکرد.
با ورود به دبیرستان در رشته ی ریاضی ادامه ی تحصیل داد و دورهی دبیرستان وی همزمان شد با شروع جنگ تحمیلی.
او که 15 سال بیشتر نداشت شبها در مسجد محله شان نگهبانی میداد و در پشتیبانی از رزمندگان اسلام از هیچ کاری دریغ نمیورزید تا اینکه در کلاسهای عقیدتی و نظامی پایگاه مقاومت به عنوان یکی از چهرههای برتر شناخته شد و با تمام سن کمی که داشت به خاطر شعور اجتماعی بالایی که داشت مورد احترام دوستان و آشنایان شد.
دست نوشتههای ارزشمندی که از سال 1361 به یادگار مانده گواه بر فهم و شعور بسیار بالای اوست. در این دست نوشته در مورد بیان منطق شهید در صدر اسلام و دعوت کوفیان از امام حسین(ع) و قیام آن حضرت و وفاداری یارانش می نویسد و لبیک گویی به حضرت امام خمینی(ره) را لبیک گویی به امام حسین(ع) میداند.
در سال 1362 شمسی برای آموزشهای نظامی 45 روزه لباس مقدس بسیجی را بر تن کرد که خاطرات آن ایام را در دفتر خاطرات خود ثبت کرده است.
چهارم اسفندماه سال 1362 عازم جبهه های حق گردید و خود نیز این اعزام را یکی از لحظات با شکوه زندگانیش میدانست و در دفتر خاطراتش با اشاره به آن روز می نویسد: «...پس از چند روز رفت و آمد بالاخره توفیق یافتم که با لباس مقدس بسیجی با استقبال بی نظیر حزب الله در ساعت 5 عصر با وداع پدر و مادر و اعضای پایگاه مقاومت و برخی از دوستان سوار ماشین شوم. عجب لحظهی با شکوهی...».
عبدالله عازم جبهههای جنوب شد و با گردانهای سپاهیان حضرت محمد(ص) در عملیات خیبر شرکت کرد. در این عملیات سرنوشت ساز در کنار سایر رزمندگان برای حفظ جزایر مجنون تلاش بسیاری کرد و خود نیز مجروح گردید.
پس از چند روز استراحت در خانه و بهبودی مجدداً به جبهه باز گشت و در گردان شهید مدنی که فرماندهی آن بر عهدهی سردار شهید اصغر قصاب عبداللهی بود، سازمان یافت به گروهان 2 که «صمد قنبری» فرمانده آن گروهان بود ملحق شد.
حضور در جمع این گروهان تنها فراگیری فنون رزم نبود بلکه درسهای انسانسازی و خودسازی بخش دیگری از آنها بود. عبدالله از خصوصیات و اخلاق فرمانده اش درسهای بسیاری یاد گرفته بود. یکی از جملات زیبایش که از او به یادگار مانده و حاصل حضور او در کنار انسانهای وارسته بوده این است که: «نباید در خانه نشست بلکه باید در جنگ نقش ایفا کرد» و به راستی که خود نیز نقش آفرین غرور یک ملت بود.
عبدالله نمونهی بارز یک مسلمان حقیقی بود. او ایمان کاملی به روایتی از امام علی (ع) داشت که می فرماید: به حساب خود برسید قبل از اینکه به حسابتان برسند. در روزهایی که در جزیره مجنون در ماموریت پدافندی بود، در دفترچه خاطرات خود به حساب اعمالش رسیدگی کرده و سوالهای خواندنی خوبی از خود کرده است.
در جایی از خود می پرسد آیا نماز را اول وقت و حدالامکان به جماعت میخوانم ؟ و پاسخ میدهد : بلی تا جایی که توانسته باشم همواره نماز را در اول وقت خوانده و خواهم خواند. و در جایی دیگر دوباره می پرسد: هفته ای چند شب نماز شب می خوانم؟ و دوباره پاسخ میدهد تا جایی که امکان داشته باشد و مواقعی که وقت نماز شب گذشته است قضای آن را به جا میآورم ... اینها همه نمونه های کوچکی هستند از زندگانی بزرگ مردان جنگ.
شهید عبدالله شکوفه، دائم الذکر بود و اکثر روز ها با وضو، مداحی و نوحه خوانی را در گردان امام حسین (ع) شروع کرد . اگر چه تجربه های سرود خوانی را از اوایل نوجوانی داشت. در دسته ی خودشان دعای توسل و کمیل را می خواند و در دفاترش نوحه هایی از کتابهای شاعران اهل بیت یادداشت می کرد. مضمون بیشتر نوحه هایش از عشق و علاقه به شهید و شهادت بود. همزمان با نوحه خوانی ، سینه زنی می کرد و چه زیبا ذکر می گفت که : «خدایا هر چه از تو به ما رسد الحمدلله و هر چه از ما به تو رسد استغفرالله ... »
در عملیات بدر شجاعانه جنگید و حتی تا مرز شهادت پیش رفت اما مصلحت الهی بر این بود که زنده بماند و بر خدمات و نامه نیک اعمال خود بیفزاید.
در کنار نوحه خوانی پس از عملیات بدر در گردان حضرت سیدالشهدا(ع) آموزش غواصی را در سرمای استخوان سوز خوزستان به پایان رسانید. وقتی آماده ی اعزام به عملیات والفجر هشت درفاو بود با شور و حال خاصی لباسهای غواصی را می پوشید.
انگارخود نیز می دانست این آخرین باری است که لباسهای غواصی را به تن می کند. و به زودی به دوستانش که ماهها بود در فراق شهادت آنها رنج می برد می پیوندد.
آنهایی که روز شمار جنگ را می دانند یا خود در صحنه بوده اند خوب می فهمند که عبور از اروند رود در آن عملیات نه تنها ملت ایران را بلکه تمام دنیا را به تعجب و حیرت وا داشت.
آن روز بیخبران برتری قدرت ایمان را برسلاح فهمیدند. شهید عبدالله با دلاوری هایی که از خود نشان داد پس از شکستن خط دشمن، که از سخت ترین مراحل عملیات والفجر 8 بود و در جنگهای دنیا کم نظیر( اروند رودخانه ای وحشی که با سرعت 70 کیلومتر در جریان است ) عبدالله و همرزمانش با استفاده از تاکتیک غافل گیری به لطف خدا دشمن را غافلگیر کرده و با اعتقاد و ایمان راسخی که داشتند پس از شکستن خط با عراقی ها در گیر می شوند و در نبردی تن به تن در اثر اصابت گلوله در 21 بهمن 1364 نقش بر زمین شده و شربت شیرین شهادت را مینوشد.
برگرفته از کتاب حنجره های زحمی (روایت 51 نوحه خوان شهید لشکر 31 عاشورا) اثر اسماعیل وکیلزاده
انتهای پیام/