دختر شهید عماد مغنیه: پدرم آرزوی آزادی فلسطین را در سر داشت

دختر شهید عماد مغنیه با بیان برخی ویژگی‌های این شهید بزرگوار به‌عنوان یک پدر و یک فرمانده مقاومت، گفت: پدرم رؤیای آزادی فلسطین را در سر داشت.
کد خبر: ۴۱۲۶۷
تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۷ - 16February 2015

دختر شهید عماد مغنیه: پدرم آرزوی آزادی فلسطین را در سر داشت

به گزارش دفاع پرس، 7 سال از شهادت رهبر نظامی افسانهای حزبالله گذشته است اما هر روز ابعاد و زوایایی جدید از زندگی این فرمانده مقاومت فاش میشود. به همین دلیل این بار بهسراغ دختر این شهید بزرگوار رفتیم تا بیشتر با خصوصیات روحی و جهادی آن آشنا شویم.

فاطمه دختر شهید عماد مغنیه در این گفتوگو ناگفتههای جدیدی را از این شهید بازگو میکند؛ از رؤیاهای این شهید و رابطه نزدیک وی با سید حسن نصرالله و رابطه پدر و فرزندی میگوید ...

وی با بیان "هر بار پدرم را میدیدم تصور میکردم آخرین دیدار است" گفت: شهید عماد مغنیه رؤیای آزادی فلسطین را در سر داشت.

رابطه مغنیه با نصرالله

همه و حتی دشمنان پیش از دوستان میدانند که رابطه خاصی بین سید حسن نصرالله و شهید عماد مغنیه وجود داشت و در واقع رابطه پدرم با نصرالله رابطه عشق به فرماندهی بود که حتی یک لحظه در فدا کردن خانوادهاش برای حفظ جان او و در راه او دریغ نمیکرد و بسیار تأکید داشت تا دوستی و اطاعت تمام و کمال خود از سید نصرالله را به وی ابراز دارد، از همین رو روابط این دو مبتنی بر اعتماد متقابل بود و سید حسن نصرالله نیز به توانمندیها و قابلیتها و تدبیر شهید مغنیه اطمینان داشت.

پس از شهادتش بود که پی بردم پدرم یکی از فرماندهان حزبالله بود و البته شهادت او عجیب یا غیرمنتظره نبود زیرا هر بار که او را میدیدیم تصور میکردیم این آخرین دیدار است.

رؤیای دیرین مغنیه

آزادی فلسطین رؤیایی بود که پدرم همواره در انتظار تحقق آن بود و ده روز پیش از شهادت به یکی از دوستان و همرزمان خود توصیه کرد صبور باشد زیرا صبر کلید گشایش است.

آنچه در زیر میآید مصاحبه تسنیم با فاطمه دختر شهید عماد مغنیه است

رابطه پدر و فرزندی

او پدری کاملاً طبیعی بود و تمام وظایف پدری را انجام میداد و ما همواره با او در ارتباط بودیم. وجه تمایز رابطه من با او این بود که ما دو دوست بودیم در نتیجه من بسیاری از مسائل را با او در میان میگذاشتم، همانطور که با هر کدام از دوستانم این رابطه را داشتم.

میتوانم او را بهحکم ارتباطی که بین ما وجود داشت، پدر بنامم اما نمیدانستم او از فرماندهان حزبالله است و فقط پس از شهادت ایشان بود که بهواسطه کسانی که با ایشان در جریان فعالیت جهادی همراه بودند، به این موضوع پی بردم و جالب اینکه افراد زیادی با پدرم دیدار و ملاقات داشتند و سالها با او در تماس بودند بدون اینکه هویت واقعی او را بشناسند.

بیتردید با توجه به صحبتهای دوستان و آشنایان پدرم، متوجه شدم که  ایشان در دو حالت یعنی در جایگاه پدر و یا یک فرمانده، یک ویژگی مشترک داشتند و آن اینکه هیچ گاه اهل تعارف نبودند، بلکه همواره راحت برخورد میکردند و خودجوش بودند، از همین رو وقتی کسی با او همنشین میشد به خونگرمی او پی میبرد بهاضافه اینکه احساس میکرد او از نظر عاطفی و احساسی نیز به طرف مقابل خود توجه دارد.

حضور پدرم کوتاه اما تأثیرگذار بود

بهدلیل کار و مشغله زیاد، چندان کنار ما نبود و حضور فیزیکی نداشت، بلکه حضور و تأثیر او کمّی بود زیرا بیشتر اوقات مشغول فعالیت بود، با این حال همان لحظات کوتاهی را که کنار ما میگذراند، تأثیر گذار بود.

او میتوانست با یک جمله به عمق وجود و افکارم پی ببرد زیرا ما را بهخوبی میشناخت و بیشتر صحبتهایش در واقع حامل نکاتی برای بهتر شدن یک رفتار یکی از ما بود.

شهادت او عجیب و غیرمنتظره نبود

همه ما میدانستیم که پدرم بهدلیل شرایط کار و فعالیت از سوی سرویسهای اطلاعاتی متعددی در دنیا تحت تعقیب قرار دارد، از همین رو تمام اقدامات امنیتی برای ما به اجرا گذاشته میشد زیرا با توجه به ارتباط با او میتوانستیم به نقطه ضعفش تبدیل شویم.

هر بار که او را میدیدیم، خدا را شکر میکردیم و هنگامی که با او وداع میکردیم همواره احتمال میدادیم که دیگر بازنگردد از همین رو همه دیدارهای ما میتوانست آخرین دیدار باشد.

یک بار به ما گفت این احتمال هست که خبر شهادت او اعلام نشود و یا اینکه حزبالله بر اساس ملاحظاتی و خط مقاومت او را بهعنوان شهید یا رزمنده خود معرفی نکند، از همین رو از ما میخواست در این صورت صبور باشیم و بر این موضوع سرپوش بگذاریم و هر تصمیمی را که حزبالله میگیرد بدون چون و چرا بپذیریم.

بنابراین با این تفاسیر دیگر خبر شهادت او برای ما عجیب یا غیرمنتظره نبود، هرچند بیتردید این خبر دردناک است، زیرا عزیزی را از دست دادیم که هر لحظه آرزو میکردیم در آرزوها و رؤیاهای یک خانواده  که بنابر شرایط حاکم به تأخیر میافتاد، حضور داشته باشد و همه ما بهخوبی میدانستیم که پدرم آرزوی تحقق رؤیای خود یا همان آزادی فلسطین را در سر داشت.

همه و حتی دشمنان پیش از دوستان میدانند که رابطه خاصی بین سید حسن نصرالله و شهید عماد مغنیه وجود داشت و در واقع رابطه پدرم با نصرالله رابطه عشق به فرماندهی بود که حتی یک لحظه در فدا کردن خانوادهاش برای حفظ جان او و در راه او دریغ نمیکرد و بسیار تأکید داشت تا دوستی و اطاعت تمام و کمال خود از سید نصرالله را به وی ابراز دارد، از همین رو روابط این دو مبتنی بر اعتماد متقابل بود و سید حسن نصرالله نیز به توانمندیها و قابلیتها و تدبیر شهید مغنیه اطمینان داشت.

رابطه عماد با امام خمینی(ره)

اما رابطه او با امام  خمینی(ره) از همان نخستین دیدار پس از پیروزی انقلاب اسلامی شکل گرفت.

مادربزرگم در این باره گفت که پدرم اولین بار فقط ده دقیقه با رهبر ایران ملاقات کرد و دومین بار نیز دیدار نیمساعته با ایشان داشت و روزی که پس از این دیدار به لبنان آمد سراسر شور و اشتیاق بود و برای مقابله با دشمن صهیونیستی لحظهشماری میکرد.

پدرم آن روز در حالی که حزبالله بهطور رسمی وجود نداشت، به مادرش گفت که  امام خمینی(ره) به گروهی که آن را حزبالله مینامند، اطمینان دارد.

مادربزرگم همچنین گفت که شهید مغنیه از آن لحظه به بعد دیگر آرام و قرار نداشت و بیتابی او از ترسیم تصاویر امام خمینی(ره) بر دیوارها آغاز شده و تا  فرماندهی عملیات شهادت طلبانه احمد قصیر پیش رفت و از همین جا میتوان به رابطه او با ایران و رهبری آن که حامل شعار کمک به مستضعفان جهان است، پی برد.

طبیعی است که این رابطه ادامه یافته دستاوردهای زیادی را به ثمر نشاند که بخشی از آن در تاریخ ثبت شده و بخش دیگری نیز بهدلیل ادامه درگیریها محرمانه باقی مانده است.

رابطه شهید مغنیه با سید محمدحسین فضلالله

رابطه پدرم با محمدحسین فضلالله نیز در اصل از خانواده آغاز شد، به این معنی که مادربزرگم امّعماد که شاگرد سید محمدحسین فضلالله بود، همواره با منزل ایشان در ارتباط و تماس بود.

سید فضلالله در دهه هشتاد سمبل و الگوی یک اسلامگرا بود که به نام مقاومت اسلامی فعالیت میکرد و در آن زمان از نظر آگهیبخشی سیاسی و مذهبی نقش مهمی ایفا کرد.

امّعماد نیز در زمینه مذهبی در منطقه «السیاح» و «الغبیری» که سید محمدحسین فضلالله در آنجا ساکن بود، فعالیت داشت، از همین رو رابطه آنان دوستانه و بسیار مستحکم بود و تا زمانی که سایر جوانان مانند پدرم تصمیم گرفتند گروهی در حمایت از چهرههای اسلامگرا تشکیل داده تا از آنان در برابر ترور احتمالی محافظت کنند، این روابط ادامه داشت.

پدرم مسئول گروه محافظت از سید محمدحسین فضلالله بود، زیرا ایشان برای پدرم حکم پدر معنوی را داشتند.

شهید مغنیه سیستم محافظتی خاصی نداشت

هرچند بسیاری شهید عماد مغنیه را معمایی میدانستند که همه را شگفتزده کرده و اسطوره بود و به شبحی تبدیل شده بود که سرویس اطلاعاتی 42 کشور او را تحت تعقیب قرار داده بودند، اما پدرم سیستم خاصی برای محافظت شخصی نداشت و شخصاً محافظت از خود را بهعهده داشت و در برخی موارد نیز قوانین را نمیپذیرفت، زیرا بسیار مشتاق زندگی ساده و معمولی بود.

یک بار به من و مادرم قول داد در منزل من به دیدارمان بیاید، و گرچه تأخیر او برای ما عجیب نبود، اما آن روز بیش از معمول منتظر او ماندیم تا جایی که نگران شدیم.

با گذشت زمان طولانی از ساعت دیدار با پدرم، متوجه شدیم یک نفر در فواصل زمانی مختلف به پنجرههای اتاقی که در آن نشسته بودیم و در طبقه اول قرار داشت، سنگریزه پرتاب میکند، از پنجره بیرون را نگاه کردم و پدرم را دیدم که روی زمین بهدنبال سنگریزه است، از چیزی که میدیدم مبهوت ماندم زیرا از خود میپرسیدم: چطور کسی که سرویسهای اطلاعاتی کشورهای متعدد بهدنبال او هستند میتواند چنین کاری بکند؟

بهسرعت بهسمت او دویدم و او با لبخند مسحور کنندهاش به استقبال ما آمد و یک مشت سنگریزه که جمع کرده بود، به من داد و آنجا بود که متوجه شدم سر ساعت به منزل رسیده، اما کسی را که در اصلی ساختمان را برایش باز کند، ندیده بود.

شاید این نخستین بار است که این اطلاعات در مورد پدرم فاش میشود به این معنی که او هربار از پس یک اتفاق، این بخش از شخصیت خود را که دوستدار زندگی است به تصویر میکشید زیرا باوجود اینکه خطر او را تهدید میکرد همیشه اصرار داشت ما را ببیند و ما را با خود به محلهای مختلف میبرد.

خاطرات شیرین و ماندگار

از جمله محلهایی که با یکدیگر به آنجا میرفتیم، رستوران «مروش» بود و آنجا بود که همواره مثل یک خانواده با یکدیگر جمع میشدیم.

مروش که رستورانی قدیمی در خیابان الحمرا در بیروت است بیشتر از 60 سال قدمت دارد و یکی از اماکن تاریخی آن به شمار میآید که متأسفانه بهدلیل بازسازی این منطقه مدتی است تعطیل شده است اما ما از آنجا بهعنوان اعضای یک خانواده خاطرات شیرینی داریم.

پس از جنگ تابستان 2006 و اعلام آتشبس بار دیگر ما یکدیگر را در این رستوران دیدیم  و پدرم از دیدن ما خوشحال بود.

در آن موقع پدرم به فکر موضوع مهاجرانی بود که خانههایشان ویران شده بود و موضوع بحث ما نیز همین بود در نتیجه به ما گفت که مقاومت خانههایی را برای این افراد اجاره خواهد کرد و قول خواهد داد که کل ضاحیه را بازسای کند.

اسرائیل هنوز از مغنیه احساس خطر میکند

با وجود گذشت هفت سال از شهادت حاج عماد مغنیه هنوز فرماندهی نظامی دشمن صهیونیستی او را تهدیدی برای خود میداند، زیرا ایشان از جمله کسانی بودند که در داخل حزبالله بر تأسیس مؤسسات مختلف تأکید داشته و با اداره مسائل بهصورت انفرادی و به دست یک نفر مخالف بودند چرا که یک نفر بهطور طبیعی و یا بهحکم ماهیت درگیریها در معرض خطر از دست دادن جان خود قرار دارد.

بر همین اساس بود که پدرم و سایر رزمندگان مقاومت تأکید داشتند تأسیس نهادهای نظامی و اجتماعی و نیز تربیتی و فرهنگی میتواند ضامن ادامه فعالیت و افزایش سطح مهارت مقاومت شود.

از  آنجا که مغنیه به اسطوره هر جوان مبارزی تبدیل شده بود و منظورم از رزمنده فقط یک جوان نظامی نیست بلکه جوانانی هستند که در زمینه فنی و رسانهای و فرهنگی فعالیت میکنند، از همین رو یکی از دوستانم خاطرهای را از روزهای نخست نامزدی خود برایم تعریف کرد.

او به من گفت: ما در روزهای نخست نامزدی بودیم که حاج عماد مغنیه به شهادت رسید و از آنجا که خیلی با همسرم قدم میزدیم یک بار او در حالی که مورد مسائل آینده صحبت میکرد، گفت که آرزویش این است که عماد مغنیه به یک فرهنگ تبدیل شود، همانطور که در زمینه امنیتی و نظامی یک اسطوره و الگو است.

این چنین بود که مغنیه پس از شهادتش نیز همچنان زنده است و بهنظر من به همین دلیل است که بیش از پیش دشمن صهیونیستی را نگران کرده است و این نشان میدهد که عماد مغنیه زنده است.

توصیه شهید به یکی از رزمندگان 10 روز پیش از شهادت

پدرم چیزی بهنام وصیت ندارد و اهل توصیه و نصیحت مستقیم نبود، بهعبارت بهتر ما بهعنوان یک خانواده هرگز به یاد نداریم که پدرم در جای اختصاصی نشسته و ما را بهطور مستقیم نصیحت کرده باشد، بلکه زندگی او بسیار شتابانتر از این بود که بتواند این کار را بکند، به همین دلیل همواره بهطور غیرمستقیم مسائل مورد نظر خود را یادآور شده گوشزد میکرد.

دستنوشته مغنیه

پدرم وصیت مکتوب ندارد و بهطور کلی دستنوشتهای از او به جا نمانده است، بهویژه اینکه هر چیزی را که یادداشت میکرد بعد از بین میبرد و این اقدام در چارچوب تدابیر امنیتی که ایشان رعایت میکرد، جا داشت زیرا معتقد بود هر نوشتهای بهمعنی به جا گذاشتن یک اثر است و سیاست او این بود که هیچ اثری به جا نماند.

با این حال ما یک دستنوشته از او داریم که ده روز پیش از شهادت در پاسخ به یکی از رزمندگانی که با او فعالیت داشت و در کار خود با مشکل روبهرو شده بود، نوشته بود.

در این دستنوشته آمده است: این کار نیازمند صبر است زیرا صبر کلید گشایش است.

بهنظر من این پاسخ در شرایطی که امت اسلام در آن به سر میبرد، یک وصیت است.

تصاویر و نوارهای صوتی و تصویری ضبطشده از شهید مغنیه اندک است اما ما تمام تصاویری را که از او در پایگاههای اینترنتی و اجتماعی وجود داشت، جمعآوری کردیم و این تصاویر پس از شهادت ایشان بهسرعت زیادی منتشر شد.

بعضی از این عکسها مونتاژ شده و برخی نیز به او نسبت داده میشوند و در مورد چند عکس دیگر نیز داستانهایی گفته میشود که واقعی نیست.

کتاب فتوکپی برابر با اصل

در نتیجه ما بهعمد این تصاویر را منتشر کرده و داستان واقعی آن را در کتابی تحت عنوان «تصاویر برابر اصل»، بازگو میکنیم.

این کتاب بهزبان عربی بوده و به دو زبان فارسی و انگلیسی ترجمه شده است.

سال گذشته ایران اسلامی کنفرانسی را تحت عنوان «جوانان و بیداری» برگزار کرد که جوانانی از کشورهای مختلف اسلامی در آن شرکت داشتند.

دیدار با امام خامنهای

این کنفرانس در پی شعلهور شدن آتش خیزش مردمی در برخی کشورهای عربی برگزار شد و ما در جریان آن افتخار پیدا کردیم با رهبر ایران آیتالله خامنهای ملاقات کنیم و من بهعنوان فرزند شهید عماد مغنیه و بهنمایندگی از جوانان لبنان در این کنفرانس صحبت کردم.

من در این کنفرانس گفتم: رخدادهای جاری در کشورهای عربی از جمله انقلاب مردمی علیه رژیمهای استبدادی ادامه راهی است که امام خمینی(ره) بههدف سرافرازی اسلام و مسلمانان و قدرت و نهضت آنان آغاز کرده و انقلاب اسلامی را تحقق بخشید تا تمدن مبتنی بر اسلام ناب محمدی(ص) را پایه گذاری کند زیرا تا زمانی که قدرت و اعتماد به نفس و آگاهی نباشد، نمیتوان زمام امور دنیا را به دست گرفت و این چیزی است که امام خمینی(ره) در ما زنده کرد.

طبیعی است که با آغاز خیزش مردمی در کشورهای عربی این سؤال مطرح بود که چه اتفاقی در جریان است و این سؤال پس از رخداهای مصر بیش از پیش قوت گرفت.

در این میان ما سراسر شور و اشتیاق در انتظار آیندهای بهتر بودیم و اکنون منتظریم ببینیم روزهای آینده چهچیزی را برای ما رقم خواهد زد، اما در هر حال خون شهیدان همواره نویدبخش آیندهای بهتر است.

جهاد مغنیه در مسیر شهادت گام نهاد

جهاد جوانی پر از شور زندگی بود و رابطه من با او فقط رابطه خواهر و برادری نبود بلکه رابطه دو دوست بود. او به پدرمان قول داد که در راه او گام بردارد و از لحظهای که خود را برای اولین بار فرزند شعید عماد مغنیه معرفی کرد در مسیر شهادت گام برداشت.

شهادت جهاد در واقع به پا خاستن و زندگی است و ما این مفاهیم را در چشمان جوانان هم سن و سال او که او را تا خانه ابدیاش تشییع کردند، دیدیم و اینگونه است که پیروزی رقم میخورد زیرا پیروزی فقط آن نیست که در تاریخ ثبت شده یا خواهد شد، بلکه اهمیت پیروزی در اصول ارزشمند اخلاقی و دینیای که در لایههای داخلی یک جامعه نهفته است، نمود مییابد.

وعده بازگشت به پدر

با گذشت هفت سال از شهادت عماد مغنیه من به او میگویم: مشتاق لبخند تو هستم، هیچ یک از ما در خانه لبخند تو را فراموش نکردهایم، لبخند تو وطنی است که یک روز به آن بازخواهیم گشت، همانگونه که جهاد بازگشت و همه ما این قول را به شما میدهیم.


منبع:تسنیم

نظر شما
پربیننده ها