به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجانشرقی، شهید «فرج فرامرزی» در 26 مهر سال 1325 شمسی در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. پدرش مغازه «علافی» داشت و علاوه بر کار در مغازه، در مسجد «یاری» مارالان نیز از خادمین مسجد بود که در مجالس و سخنرانیها چای میداد. مادرش از جمله زنان پاک دامن و با ایمانی بود که تنها سرمایهاش خانواده و عشق به اهل بیت(س) بود.
همین عشق او باعث شده بود تا در مراسمهای عزاداری امام حسین(ع) «فرج» را در آغوش گرفته و در آن شرکت کند. طوری که کودک خردسالش از همان دوران طفولیت عشق به سیدالشهداء(ع) را از شوری اشکهای مادر چشید و تجربه کرد و در محیط مذهبی خانواده با عشق و ایمان ریشه دار بزرگ شد و ایمان و اعتقاد به مقدسات در وجودش رشد پیدا کرد.
فرج از هوش سرشاری برخوردار بود و همین خصوصیات، او را از دیگر همسالان خود جدا میکرد. در7 سالگی وارد مدرسه شد و تا پایان کلاس ششم با نمراتی عالی دوران ابتدایی را به پایان رسانید. او که جوانی غیور بود برای کمک به امرار معاش خانواده، بعد از اتمام دوران ابتدایی وارد بازار کار شد و کمک خرج خانواده خود گردید. او از خدمت سربازی معاف شد و سالها شکرگزار این بود که در حکومت ظالم پهلوی خدمت نکرده است.
حضور او در هیاتهای حسینی باعث شده بود تا از آگاهی سیاسی بالایی برخوردار شود. در همین هیاتها بود که فهمید یکی از علماء مرجع تقلید به نام «سید روح الله خمینی(ره)» توسط رژیم شاه به خارج از کشور تبعید گردیده.
در سال 1350 شمسی ازدواج کرد و ثمره آن تولد اولین فرزند پسرش به نام «امیر» در اول شهریورماه سال 1352 و دومین فرزندش به نام «قدیر» در 26 دیماه سال 1353متولد شد و دخترش نیز در 21 مهرماه1361به دنیا آمد.
آقا فرج در کنار سایر مبارزان علیه رژیم منفور پهلوی در پخش اعلامیههای حضرت امام(ره) و حضور در راهپیماییها فعالیتهای سیاسی خوبی داشت. او که جوانی سرشار از انرژی بود خستگی را نمیشناخت و برای رسیدن به پیروزی تلاش میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران یکی از اعضای فعال مسجد مارالان و از اهل هیاتهای حسینی در حسینیه مارالان شد. او علاوه بر زنجیرزنی، نوحه خوانی و عزاداری نیز میکرد.
با شروع جنگ تحمیلی او در پشتیبانی از رزمندگان اسلام، شب و روز در تلاش بود. در همان سالها در بنیان دیزل تبریز مشغول به کار شد و پس از مدت کوتاهی، رفتن خود به جبهه را مطرح کرد اما مدیریت آن زمان مخالف رفتن نیروهایش به جبهه بود.
عشق فرج در رفتن به جبهه با وجود داشتن سه فرزند لحظهای او را رها نمیکرد. تا اینکه در سال 1361 برگ ماموریت خود را از بنیان دیزل به شرط عدم دریافت حقوق، را دریافت کرد و با توکل به خدا با شوق زیادی عازم جبهه شد.
اولین حضورش در عملیات مسلمبنعقیل در غرب کشورمان بود. با وجود تمام مشکلات خانوادگی، در جبهه ماند و جنگید، در عملیات خیبر در جزایر مجنون حضور یافت. او در زیر آتش شدید دشمن در آن عملیات با تمام وجود، مهمات را به خط مقدم میرساند.
وی در عملیات کربلای 5 یکی از بهترینهای گردان حضرت امام حسین(ع) بود. روحیهی بالای او سرمنشا روحیه برای دیگران به حساب میآمد. شوخ طبعیهایش به موقع و بدون تحقیر و توهین به دیگران بود. بچههای گردان خیلی دوستش داشتند و گاه به شوخی برایش شعر ساخته و با هم میخواندند گد آقا فرج دایانما کانالدا قان توکولر.
در سال 1356 شمسی در شلمچه مجروح شد و مدتی برای درمان درتبریز ماند و بابهبودی نسبی عازم سنگرهای عشق شد. در نوحهخوانی و سینه زنی زبانزد رزمندگان لشکر عاشورا بود، با اخلاص و بیریا میخواند.
نغمههایش از عشق به اهل بیت سرچشمه میگرفت و ریشه در باورهای مذهبیاش داشت. او اهل عمل بود و در برخی از مقاطع، قطراتی از دریای بیکران خاطراتش را در دفتر خود ثبت میکرد. بیگمان یکی از اسناد معتبر دفاع مقدس دست نوشتههای به یادگار مانده از رزمندگان اسلام است.
در عملیات کربلای 5 که در گردان امام حسین (ع) بود حماسههای بسیاری خلق کرد که خود نیز در گوشهای از دفترخاطراتش این گونه نوشته است: بسم الله الرحمن الرحیم. با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب و پیروزی لشکر اسلام انشاءالله، شب عملیات که با نام مبارک حضرت فاطمهی زهرا(س)، در مورخه 18 دیماه 1365 بعد از سخنرانی فرمانده عزیزمان برادر امین شریعتی(فرمانده لشگر) به دستور فرمانده گردان امام حسین(ع) سردار اسلام برادر «مصطفی پیشقدم» روانهی کانالها شدیم.
شب در سنگر نشسته بودم، چه شب خلوتی بود. با راز و نیاز معشوق خود پروردگار متعال. چه شب آرام و با صفایی بود. به یاد مولا علیبنابیطالب(ع) افتادم. شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان مهمان «ام کلثوم» دخترش بود. علی(ع) مرتب میآمد و به ستارههای آسمان نگاه میکرد و از خبر حضرت خاتم الانبیاء محمد(ص) یاد میکرد که گفته بود «عم اوغلی» در آن شب تو را به قتل میرسانند.
فرج که خود اهل دل بود در زیر آتش گلوله حتی با نگاه به ستارگان نیز به یاد مولایش میافتاد. او که اهل زیارت و دعا بود در 20 اسفند ماه 1365 به زیارت امام رضا(ع) رفته بود و بخشی از دلنوشتهها و مناجات خود را چنین ثبت کرده است.
«یا حسین! چند سال من عمر خواهم کرد که در دنیا با مال و منال دنیا سرگرم بشوم؟ خدایا! مرا در این دنیا روزی دادهای. عیال و اولاد دادهای من هم اگر لیاقت داشته باشم در راه دین تو و نهضت امام حسین(ع) از همهی لذت های دنیا دست کشیده و به یاد آخرین وداع امام حسین(ع) افتادهام، تو را قسم میدهم به خون پاک شهدای روز عاشورا. تو را قسم میدهم به جان حضرت مهدی ارواحنا له الفداء شهادت گمنام برایم نصیب فرما.
در دعاهایش از خداوند طلب شهادت میکرد. در دست نوشتههایش نیز این آرزو را بارها نوشته و از خدا آن را طلبیده بود. در واپسین لحظههای عمر خود نوشته است در این آخرین لحظه هایم به زیارت امام هشتم علیبنموسیالرضا(ع) مشرف شدم و از حضرت رضا(ع) شهادت را خواستهام و میدهد انشاالله نا امید نمیکند. عید را به تبریز نخواهم رفت تا در جبهه در سنگرم عید بگیرم و با معشوق خودم، پروردگار مهربان. خدایا عیدی را بده اول پیروزی اسلام بعد از آن شهادت در راه خودت واینکه در رختخواب از دنیا نروم. انشاالله.
بعد از عملیات کربلای 5 که اکثر دوستانش آسمانی شده بودند، بیقراری را میشد در تمام وجودش دید. عروج سرداران شهید «مصطفی پیشقدم» و «محمد بالاپور» به گامهای او تا رسیدن به راه مقدسی که برگزیده بود سرعت بیشتری بخشید.
فرج همچون دیگر انسانهای عاطفی عاشق همسر و سه فرزندش بود و این عشق در نامهای که خطاب به دو پسرش نوشته بود کاملا احساس میشود. در این نامه، گذشته از درسهای اخلاقی و مردانگی و سفارش به حفظ اسلام چنین نوشته است، امروز چون روزهای خیلی سختی است و اسلام در خطر میباشد، وجود پدرتان در جبهه خیلی ضروری است. آنهایی که در این چند سال خوابیدهاند و هنوز جبهه را درک نکردهاند همیشه میخورند و میخوابند.
بعد از نوشتن این مقدمه خطاب به فرزندانش سفارش میکند که در خط ولایت باشید و از دین و قرآن مجید و اسلام حراست و نگهداری کرده و در صحنهها حضور داشته باشید. بعد از آن با روحیه دادن به فرزندانش مینویسد، از بمبارانها نترسید. از اخبار شنیدم تبریز بمباران هوایی شده است. اصلا نترسید صدام هیچ غلطی نمیتواند بکند. به زودی انشاالله در حرم شش گوشهی آقا ابا عبد الله حسین(ع) در زیارت هستیم، انشاءالله.
حدود 3 ماه پس از نوشتن این نامه بود که در عملیات نصر 7در ارتفاعات دپازا در منطقه سردشت شرکت کرده و با اصابت ترکش به شدت زخمی و در بیمارستان امام تبریز بستری شد ولی او قصد پرواز داشت و با پروردگارش مناجات میکرد تا اینکه در23 مردادماه سال 1366شمسی به شهادت رسید.
انتهای پیام/