اعجاز کلام حضرت زینب (س) در جمع کوفیان

وقتی کوفیان بی‌وفا امام خویش را تنها گذاشتند و مسبب شهادت ایشان و اسیری اهل بیتش شدند، حضرت زینب (س) با همه مصائبی که داشت خطبه‌ای بلیغ ایراد فرمودند که نشان از اعجاز کلام آن حضرت داشت.
کد خبر: ۴۱۳۷۹۷
تاریخ انتشار: ۱۳ شهريور ۱۳۹۹ - ۰۲:۳۶ - 03September 2020

اعجاز کلام حضرت زینب (س) در جمع کوفیانبه گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، در تاریخ کربلا وقایع روز عاشورا همان اندازه واجد اهمیت است که وقایع اسارت اهل بیت امام حسین (ع)، ابدا نمی‌توان این دور را از هم تفکیک کرد چرا که هر دو به مثابه ستون‌های یک قیام واحد است.

به بیان دیگر قیام امام حسین (ع) با شهادت ایشان به پایان نرسید و امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) ادامه این نهضت را به عهده داشتند. 

از آنجایی که امام سجاد (ع) مأمور به جهاد با شمشیر نبودند، بهترین سلاح مبارزه ایراد خطبه‌ بود که این وظیفه مهم را در درجه اول حضرت زینب (س) به عهده داشتند و در کنار ایشان حضرت ام‌کلثوم خواهر آن حضرت و فاطمه بنت الحسین انجام وظیفه کردند.

متن زیر بخشی از کتاب شریف «منتهی‌الآمال» تالیف «شیخ عباس قمی» است که به ورود اسرای کربلا به شهر کوفه می‌پردازد.

قیام به خطبه

چون ابن زياد را خبر رسيد كه اهل بيت (ع) به كوفه نزديك شده‌‎اند، امر كرد سرهاى شهدا را كه ابن سعد از پيش فرستاده بود باز برند و پيش روى اهل بيت سر نيزه‌ها نصب كنند و از جلو حمل دهند و به اتّفاق اهل بيت به شهر در آورند و در كوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه و سلطنت يزيد بر مردم معلوم گردد و بر هول و هيبت مردم افزوده شود، و مردم كوفه چون از ورود اهل بيت (ع) آگهى يافتند از كوفه بيرون شتافتند.

از مسلم گچكار روايت کرده‌اند كه گفت: عبیدالله بن زياد مرا به تعمیر دارالامارة گماشته بود هنگامى كه دست به كار بودم كه ناگاه صيحه و هیاهویی عظيم از طرف محلات كوفه شنيدم، پس به آن خادمى كه نزد من بود گفتم كه اين فتنه و آشوب در كوفه چيست؟

گفت: همين ساعت سر مردى خارجى كه بر يزيد خروج كرده بود می‌آورند و اين انقلاب و آشوب به جهت نظاره آن است.

پرسيدم كه اين خارجى كه بوده؟

گفت: حسين بن على (ع)!؟

چون اين شنيدم صبر كردم تا آن خادم از نزد من بيرون رفت آن‌وقت لطمه سختى بر صورت خود زدم كه بيم آن داشتم دو چشمم نابينا شود. آن‌وقت دست و صورت را كه آلوده به گچ بود شستم و از پشت قصر الاماره بيرون شدم تا به كناسه رسيدم پس در آن هنگام كه ايستاده بودم و مردم نيز ايستاده منتظر آمدن اسيران و سرهاى بريده بودند كه ناگاه ديدم قريب به چهل محمل و هودج پيدا شد كه بر چهل شتر حمل داده بودند و در ميان آنها زنان و حَرَم حضرت سيّدالشهدا (ع) و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه ديدم كه على بن الحسين (ع) را بر شتر برهنه سوار است و از زحمت زنجير خون از رگ‌های گردنش جارى است.

مسلم گفت كه مردم كوفه را ديدم كه بر اطفال اهل بيت رقت و ترحم می‌کردند و نان و خرما و گردو براى ايشان می‌آوردند آن اطفال گرسنه می‌گرفتند، امّ‌‎كلثوم آن نان پاره‌ها و گردو و خرما را از دست و دهان كودكان می‌ربود و می‌افکند، پس بانگ بر اهل كوفه زد و فرمود: صدقه بر ما اهل بيت روا نيست. اى اهل كوفه! مردان شما ما را می‌کشند و زنان شما بر ما می‌گریند، خدا در روز قيامت ما بين ما و شما حكم فرمايد.

هنوز اين سخن در دهان داشت كه صداى ضجه و غوغا برخاست و سرهاى شهدا را بر نيزه كرده بودند آوردند، و از پيش روى سرها، سر حسين (ع) را حمل می‌دادند و آن سرى بود تابنده و درخشنده، شبیه‌ترین مردم به رسول خدا (ص) و طلعتش چون ماه می‌درخشید و باد، محاسن شريفش را از راست و چپ جنبش می‌داد.

آنچه از مقاتل معتبره معلوم می‌شود حمل ايشان بر شتران بوده كه جهاز ايشان پلاس و رو پوش نداشته بلكه در ورود ايشان به كوفه حالتى بوده كه محصور ميان لشكريان بوده‌اند چون خوف فتنه و شورش مردم كوفه بوده؛ چه در كوفه شيعه بسيار بوده و زن‌هایی كه خارج شهر آمده بودند گريبان چاك زده و موها پريشان كرده بودند و گريه و زارى می‌نمودند.

چون اهل بيت را بر آن شتران بى روپوش و برهنه وارد كردند، زنان كوفه به حال ايشان رقّت كرده گريه و ندبه آغاز نمودند. در آن حال على بن الحسين (ع) را ديدم كه از كثرت علّت مرض رنجور و ضعيف گشته و (غل جامعه) بر گردنش نهاده‌اند و دست‌هایش را به گردن مغلول کرده‌اند و آن حضرت به صداى ضعيفى می‌فرمود كه اين زن‌ها بر ما گريه می‌کنند پس ما را كه كشته است؟!

در آن‌وقت حضرت زينب (س) آغاز خطبه كرد، و به خدا قسم كه من زنى با حيا و شرم، اَفْصَح و اَنْطَق از جناب زينب دختر على (ع) نديدم كه گويا از زبان پدر سخن می‌گوید، و كلمات امیرالمؤمنین (ع) از زبان او فرومی‌ریزد، در ميان آن ازدحام و اجتماع كه از هر سو صدایی بلند بود به‌جانب مردم اشارتى كرد كه خاموش باشيد، در زمان نفس‌ها به سينه برگشت و صداى جرس‌ها ساكت شد آنگاه شروع در خطبه كرد و بعد از سپاس يزدان پاك و درود بر خواجه لَوْلاك فرمود:

اى اهل كوفه، اهل خديعه و خذلان! آيا بر ما می‌گریید و ناله سر می‌دهید هرگز بازنایستد اشك چشم شما، و ساكن نگردد ناله شما، جز اين نيست كه مثل شما مثل آن زنى است كه رشته خود را محكم می‌تابید و بازمی‌گشود چه شما نيز رشته ايمان را ببستيد و باز گسستيد و به كفر برگشتيد، نيست در ميان شما خصلتى و شيمتى جز لاف زدن و خودپسندی كردن و دشمن‌داری و دروغ گفتن و به شیوه كنيزان تملّق كردن و مانند اَعدا غمّازى كردن، مَثَل شما مَثَل گياهی است كه در مَزْبَله رویيده باشد پس بد توشه‌ای بود كه نفس‌های شما از براى شما در آخرت ذخيره نهاده و خشم خدا را بر شما لازم كرد و شما را جاودانه در دوزخ جاى داد پس آنكه ما را كشتيد بر ما می‌گریید.

سوگند به خدا كه شما به گريستن سزاواريد، پس بسيار بگریید و كم بخنديد؛ چه آنكه ساحت خود را به عيب و عار ابدى آلايش داديد كه لوث آن به هيچ آبى هرگز شسته نگردد و چگونه توانيد شست و با چه تلافى خواهيد كرد كشتن جگرگوشه خاتم پيغمبران و سيّد جوانان اهل بهشت و پناه نيكويان شما و مَفْزَع بليّات شما و علامت مناهج شما و روشن كننده محجّه شما و زعيم و متكلّم حُجَج شما كه در هر حادثه به او پناه می‌بردید و دین و شريعت را از او می‌آموختید.

آگاه باشيد كه بزرگ وِزرى براى حشر خود ذخيره نهاديد، پس هلاكت از براى شما باد و در عذاب به روى درافتید و از سعى و كوشش خود نوميد شويد و دست‌های شما بريده باد و پيمان شما مورث خسران و زيان باد، همانا به غضب خدا بازگشت نموديد و ذلّت و مسكنت بر شما احاطه كرد، واى بر شما آيا می‌دانید كه چه جگرى از رسول خدا (ص) شكافتيد و چه خونى از او ريختيد و چه پردگيان عصمت او را از پرده بيرون افكنديد، امرى فظيع و داهيه عجيب به جا آورديد كه نزديك است آسمان‌ها از آن بشكافد و زمين پاره شود و کوه‌ها پاره گردد و اين كار قبيح و ناستوده شما زمين و آسمان را گرفت، آيا تعجب كرديد كه از آثار اين كارها از آسمان خون باريد؟

آنچه در آخرت بر شما ظاهر خواهد گرديد از آثار آن عظیم‌تر و رسواتر خواهد بود؛ پس بدين مهلت كه يافتيد خوش‌دل و مغرور نباشيد؛ چه خداوند به مكافات عجلت نكند و بيم ندارد كه هنگام انتقام بگذرد و خداوند در كمينگاه گناهكاران است.

پس آن مخدّره ساكت گرديد و من نگريستم كه مردم كوفه از استماع اين كلمات در حيرت شده بودند و می‌گریستند و دست‌ها به دندان می‌گزیدند.

در اين وقت حضرت على بن الحسين (ع) فرمود: اى عمّه! خاموشى اختيار فرما و باقى را از ماضى اعتبار گير و حمد خداى را كه تو عالمى می‌باشی كه معلم نديدى، و دانايى باشى كه رنج دبستان نكشيدى، و می‌دانی كه بعد از مصيبت جزع كردن سودى نمی‌کند و به گريه و ناله آنكه از دنيا رفته بازنخواهد گشت.

مردم صداها به صيحه و نوحه بلند كردند و زنان گيسوها پريشان نمودند و خاك بر سر می‌ریختند و چهره‌ها بخراشيدند و طپانچه‌ها بر صورت زدند و ندبه به ويل و ثبور آغاز كردند و مردان چندان بگريستند كه هیچ‌گاه ديده نشد كه زنان و مردان چنين گريه كرده باشند.

پس حضرت سيد سجاد (ع) اشارت فرمود مردم را كه خاموش ‍ شويد و شروع فرمود به خطبه خواندن پس ستايش كرد خداوند يكتا را و درود فرستاد محمد مصطفى (ص) را پس از آن فرمود كه:

ايّها النّاس! هركه مرا شناسد شناسد و هر كس نشناسد بداند كه منم على بن الحسين بن على بن ابى‌طالب (ع) منم پسر آن كس كه او را در كنار فرات ذبح كردند بی‌آنکه از او خونى طلب داشته باشند، منم پسر آنكه هتك حرمت او نمودند و مالش را به غارت بردند و عيالش را اسير كردند، منم فرزند آنكه او را به قتل صبر كشتند  و همين فخر مرا كافى است.

اى مردم! سوگند می‌دهم شما را به خدا آيا فراموش كرديد شما كه نامه‌ها به پدر من نوشتيد چون مسئلت شما را اجابت كرد از در خديعت بيرون شديد، آيا ياد نمی‌آورید كه با پدرم عهد و پيمان بستيد و دست بيعت فرا داديد آنگاه او را كشتيد و مخذول داشتيد، پس هلاكت باد شما را براى آنچه براى خود به آخرت فرستاديد، چه زشت است رأیی كه براى خود پسنديديد، با كدام چشم به‌سوی رسول خدا (ص) نظر خواهيد كرد هنگامى كه بفرمايد شماها را كه كشتيد عترت مرا و هتك كرديد حرمت مرا و نيستيد شما از امّت من.

چون سيّد سجاد (ع) سخن بدين جا آورد صداى گريه از هر ناحيه و جانبى بلند شد، بعضى بعضى را می‌گفتند هلاك شويد و ندانستيد. ديگرباره حضرت آغاز سخن كرد و فرمود:

خدا رحمت كند مردى را كه قبول كند نصحيت مرا و حفظ كند وصيّت مرا در راه خدا و رسول خدا و اهل بيت او؛ چه ما را با رسول خدا (ص) متابعتى شايسته و اقتدائى نيكو است.

مردمان همگى عرض كردند كه یا بن رسول اللّه! ما همگى پذيراى فرمان توییم و نگاهبان عهد و پيمان و مطيع امر توییم و هرگز از تو روى نتابيم و به هر چه امر فرمایی تقديم خدمت نمائیم و حرب كنيم با هر كه ساخته حرب تو است و از در صلح بيرون شويم با هر كه با تو در طريق صلح و سازش است تا هنگامى كه يزيد را ماءخوذ داريم و خونخواهى كنيم از آنان‌كه با تو ظلم كردند و بر ما ستم نمودند حضرت فرمود:

هيهات! اى غدّاران حيلت اندوز كه جز خدعه و مكر خصلتى به دست نكرديد مگر باز اراده كرده‌ايد كه با من روا داريد آنچه با پدران من به جا آورديد، حاشا و كلاّ به خدا قسم هنوز جراحاتى كه از شهادت پدرم در جگر و دل ما ظاهر گشته بهبودى پيدا نكرده؛ چه آنكه ديروز بود كه پدرم با اهل بيت شهيد گشتند.

هنوز مصائب رسول خدا (ص) و پدرم و برادرانم مرا فراموش نگشته و حزن و اندوه بر ايشان در حلق من كاوش مى‌كند و تلخى آن در دهانم و سينه‌ام فرسايش مى‌نمايد و غصه آن در راه سينه من جريان مى‌كند، من از شما مى‌خواهم كه نه با ما باشيد و نه برما.

انتهای پیام/ 161

نظر شما
پربیننده ها