چهل‌سالگی سرو/ شهید «عباسعلی باطبی»؛

نمی‌توانم بپذیرم که قدرت انقلاب بازیچه سیاستمداران شده است

در فرازی از وصیت‌نامه شهید «عباسعلی باطبی» آمده است: ای حسین، من برای زنده ماندن تلاش نمی‌کنم از مرگ نمی‌هراسم به شهادت دل بسته‌ام و از همه چیز دست شسته‌ام ولی نمی‌توانم بپذیرم که ارزش‌‍های الهی و حتی قدرت انقلاب بازیچه سیاستمداران و تجار ماده پرست شده است.
کد خبر: ۴۱۳۹۳۸
تاریخ انتشار: ۱۳ شهريور ۱۳۹۹ - ۰۸:۲۰ - 03September 2020

نمی‌توانم بپذیرم قدرت انقلاب بازیچه سیاستمداران و تجار ماده‌پرست شده استبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در سالروز شهادت شهید «عباسعلی باطبی» از شهدای شهرستان بهشهر فصل‌هایی از زندگی‌نامه و وصیت‌نامه این شهید را از نظر می‌گذرانیم.

زندگی‌نامه شهید:

در سال 1347 چونان آفتاب، در تقدیر «علی‌اكبر و عذرا» درخشید؛ نورسیده‌ای با نام «عباس‌علی»، برخاسته از دامان پدر و مادری زحمتكش و متدین در بهشهر.

دوره ابتدائی او در دبستان «كمال‌الملك» زادگاهش طی شد. سپس با گذراندن مقطع راهنمایی در مدرسه «شهید مفتح» بهشهر، تحصیلاتش را تا پایه سوم متوسطه در دبیرستان «شهید مطهّری» این شهر ادامه داد.

او به سبب تربیت و توجه پدر و مادر، پیوسته در ادای واجبات و مستحبات، کوشا بود و از انجام محرمات، روی گردان. قرآن ـ این مصحف نورانی ـ را نیز، چراغ راه خود قرار می‌داد و از فرامینش بهره‌ها می‌برد.

او همواره خود را به زیور فضایل اخلاقی می‌آراست. از این‌رو، اطاعت‌پذیری و ادبش نسبت به والدین، زبانزد بود. گذشته از آن، به دلیل صدق گفتار و رفتار با دیگران، از شانی درخور نزدشان بهره‌مند بود.

اما پدر از روزهای انقلاب و فعالیت‌های فرزندش چنین می‌گوید: «برای مدتی، مدارس تعطیل بود. وقتی که باز شد، بچه‌ها شعار مرگ بر شاه و زنده باد خمینی سر دادند. نیروهای ژاندارمهم  به مدرسه رفتند تا بچه‌ها را دستگیر کنند. اگرچه، مردم در خانه‌های‌شان را باز گذاشته بودند تا کسانی که شعار می‌دادند، گرفتار ماموران نشوند و به منزل‌شان پناه ببرند. با این‌حال، عباس‌علی در آن روز، توسط نیروهای ژاندارم دستگیر شد و کتک خورد. من وقتی نزدیک ظهر از آمل برگشتم و از موضوع با خبر شدم، به ژاندارمری رفتم ودیدم او در یک اتاق سیمانی که فقط یک موکت در آن پهن شده بود، تنها گوشه‌ای نشسته است و دارد نماز می‌خواند. در نهایت ساعت هشت همان شب، او را آزاد کردند.»

عباس‌علی بعد از طی دوره آموزش نظامی در پادگان گهرباران ساری، راهی جبهه دهلران شد و در عملیات والفجر 6 حضور پیدا كرد. سپس با اتمام این مأموریت، در واحد اطلاعات ـ عملیات مشغول به خدمت شد.

او در سال 1363 به جبهه جنوب شتافت و همراه گردان پیاده امام محمدباقر(ع) در عملیات بدر شركت كرد. بعد از پایان عملیات، به واحد اطلاعات لشكر 25 كربلا ملحق شد و خود را برای انجام عملیات‌های قدس 1، 2 و 3 آماده كرد. او در سال 1364 با حضور در گردان اَدوات واحد 106، راهی عملیات غرورآفرین والفجر 8 شد.

عباس‌علی در سال 1365، جامه پاسداری را به تن كرد و بعد از اتمام مراحل آموزش نظامی سپاه در پادگان آموزشی شهید بیگلو در هفت تپه، به گردان ادوات واحد 106، و از آنجا به جزیره مینو عزیمت كرد. او در حین این مأموریت، از ناحیه پا مجروح شد و به بهشهر برگشت؛ امّا قبل از بهبودی كامل، مجدد خود را به منطقه فاو ـ ام‌القصر رساند.

و در نهایت، عباس‌علی در 65/6/13، طی عملیات پدافندی در فاو، به جمع یاران شهیدش پیوست. سپس با بدرقه اهالی بهشهر، در بوستان «بهشت فاطمه» این شهر آرام گرفت.

«حسن حسن‌زاده» از چگونگی شهادت هم‌رزمش، این‌چنین یاد می‌کند: «ساعت سه صبح روز عملیات، غسل شهادت کرد. گفتم: عباس! چطور شد که امروز غسل شهادت کردی؟ گفت: این آخرین باری است که مرا می‌بینی. دو ساعت بعد به اتفاق او و دیگر بچه‌ها به سمت خط مقدم رفتیم. بعد از چند دقیقه درگیری، یک خمپاره 60 به یک متری ما خورد و چند ترکش به گلوی عباس اصابت کرد. من ترکش را در آوردم و گفتم: نزدیک بود شهید شوی داداش! خندید و گفت: خدا رحم کرد. اما لحظاتی بعد، یک توپ به نیم‌متری عباس و حسین عمرانی خورد و هر دوی‌شان به شهادت رسیدند.»

وصیت‌نامه شهید:

بسم الله الرحمن الرحیم

ان المومنین رجال صدقوا عاهدو الله علیه.....«قرآن کریم»

با درود و سلام خداوند بر پیامبر گرامی اسلام خاتم الانبیاء حضرت محمد مصطفی (ص) و با درود بر امامان بخصوص حضرت مهدی موعود منجی عالم بشریت، و با درود و سلام بر نائب بر حقش رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی و با درود به شهیدان و رزمندگان اسلام.

خدایا! من شمعم می‌سوزد تا راه را روشن کنم فقط از تو می‌خواهم که وجود مرا تباه نکنی و اجازه دهی تا آخر بسوزم و خاکستری از وجودم باقی نماند و خدایا به میدان مبارزه آمده ام با دشمنانی قوی که دولتهای بزرگ پشتیبان بودند پنجه درافکندم در حالی که از ضعف مادی خود آگاهی داشتم اما به اسلحه شهادت مجهز شدم و با قدرت و ایمان و عشق به میدان آمدم عظمت روح را بر ماده کوبیدم و از جان خودگذشتم از قید و بندهای مادی آزاد گردم و بتوانم با عظمت روح سخن بگویم با سوز زندگی عشق روشنی بخشم با برندگی حقیقت بتازم با غرش رعد کلمه حق را بر منافقین و ملحدین بکوبم با تازیانه نور این شب یلدا را بدرم و شب پره‌های شب را برای همیشه کور کنم با اسلحه شهادت به میدان بیایم تا با ابدیت و ازلیت به درجه وحدت برسم جز خدا چیزی نمی‌بینم جز خدا چیزی نجویم جز خدا تسلیم چیزی نشوم.

خدایا من دلسوخته ام از دنیا وارسته‌ام از همه چیز خود دست شسته ام ودیگر از کسی و چیزی بیم ندارم دلیلی ندارد که تسلیم ظلم و کفر شوم و خدا را به طاغوت بفروشم من می سوزم تا راه حق را روشن کنم و همه قیود بندها را بریده ام که آزادانه در معرکه حیات جولان دهم.

خدایا خسته و دلشکسته‌ام مظلوم از ظلم تاریخ پژمرده از جهل جماعت ناتوان در مقابل طوفان حوادث ناامید در برابر افق مبهم ومجهول و تنها و بی‌کس، فقیر در کویر سوزان زندگی محبوس در زندان آهنین حیات دل غمزده و دردمند آرزوی آزادی می کند و روح پژمرده‌ام خواهش پرواز دارد تا از این بتکده سیاه ردای خود را به وادی عدم بکشاند، و از هستی برهد در عدم فقط با خدای خود به وحدت برسد.

ای خدای بزرگ تو را شکر می‌کنم که راه شهادت را بر من گشودی، دریچه‌ای از افتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمانها باز کردی و لذت‌بخش ترین امید حیاتم را در اختیار گذاشتی، و به امید استخلاص تحمل همه دردها و غمها و شکنجه‌ها را می‌کردی.

خدایا، آنروزی که تصمیم به شهادت گرفتم و از همه چیز خود گذشتم برای اولین بار وصیت‌نامه نوشتم از همه دردها و غمها آزاد شدم، ببین چگونه در میدان نبرد می خروشم، ببین چگونه در معرکه‌های خونین فرو می‌‍روم، ببین چگونه به گراب خطر غرق می‌شوم، ببین چگونه در کردستان در طوفان حوادث جان می‌دهم، ببین چگونه در دریای مرگ شنا می‌کنم تا به ساحل نجات برسم.

عاشقانه ای، چه قربانی زیبائی، چه عشق بازی تهور آمیزی و اژده های مرگ دهان باز کرده که مرا ببلعد نهیب آتشین اطراف مرا می‌سوزاند هم چون پر کاه بر موج حوادث در میان این دریای طوفانی بالا و پایین می رود سرنوشت مبهمی، چه دردها، چه غمها، چه مصیبت‌ها، چه شهادت‌‍ها، چه محرومیت‌ها، چه ظلمها و چه جنایت‌ها، نمی‌دانم بر من چه می‌گذرد. شهادت ساده‌ترین راه نجات من است.

خدایا تو را شکر می‌کنم که حسین را آفریدی، ای خدای حسین ترا شکر می‌کنم که، راه پر افتخار شهادت را در جلوی پای زرمندگان نهادی. ای حسین، ای شهید بزرگ آمده‌ام تا با تو راز و نیاز کنم، دل پر درد را به سوی تو بگشایم، از انقلابیون دروغین گریخته‌ام؛ کسانی که با خون شهید تجارت می‌کنند.

آسمان لاینتاهی عشق می‌‍ورزند و تو را می‌‍خواهد و تو را می‌جوید، ای حسین دردمندم دل شکسته‌ام و احساس می‌کنم که جز تو داروئی تسکین بخش قلب سوزانم نیست، ای حسین من برای زنده ماندن تلاش نمی‌کنم از مرگ نمی‌هراسم به شهادت دل بسته‌ام و از همه چیز دست شسته‌ام ولی نمی‌توانم بپذیرم که ارزش‌‍های الهی و حتی قدرت انقلاب بازیچه سیاستمداران و تجار ماده پرست شده است.

سلام مرا به حاج آقا جباری برسانید اگر شهید شدم وصیت‌نامه بنده دست حاج آقا جباری می‌باشد البته پست کردم نمی‌دانم دستش رسید یا نه، اگر نرسید محل دفنم امامزاده علی‌‍اصغر کنار حمید و سخنرانی و نمازم را حاج آقای جباری بخواند و در نمازجمعه حتما شرکت کنید و ما را دعا کنید.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها