به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، کتاب شناختنامه شهید «ابوالقاسم محمدزاده» به قلم «محمدعلی دیانی» از سوی انتشارات «رسانش نوین» و با حمایت ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مازندران در سال 1396 در هزار تیراژ به چاپ رسید.
در این کتاب 48 صفحهای به موضوعات «از ولادت تا بالندگی»، «دوره تحصیل»، «دوره انقلاب اسلامی»، «دوره دفاع مقدس»، «پیش از عضویت در سپاه»، «پس از عضویت در سپاه»، «عملیاتها و مسئولیتها»، «ازدواج و پس از آن»، «شهادت»، «گفتاری تحلیلی»، «ویژگیهای اندیشهای و رفتاری»، «مهارتهای فردی» و «وصیتنامه شهید» پرداخته شد.
در بخشی از کتاب آمده است:
نقشها و مسئولیتها در انقلاب اسلامی:
ابوالقاسم و برادر بزرگترش ابوالحسن، وقتی که امام خمینی(ره) در پاریس بودند، اعلامیههای امام را در محمودآباد پخش میکردند. ابوالقاسم یک جعبه از اعلامیهها و نوارهای سخنرانی امام (ره) به منزل آورده بود و به اتفاق اعضای خانواده، اعلامیهها را میخواندند گاهی از سر شب تا صبح به سخنرانیها گوش میکردند (پ، 26:3). در روزهای خاطرهانگیز پیروزی انقلاب اسلامی ابوالقاسم به همراه حدود 20 نفر از دوستان و هم کلاسیهای هنرستانی در فعالیتهای انقلابی شرکت میکردند. آبان 1357 مدرسهها که تعطیل شده بود، همراه هممدرسهای با حضورشان راهپیماییها را گرمتر و موج اعتراضات مردمی علیه رژیم را بیشتر میکردند. در واپسین روزهای منتهی به پیروزی انقلاب که مبارزات اوج گرفت و عمومی شد، این 20 نفر نیز در سراسر راهپیماییها حضوری مؤثر داشتند.
بیستویکم بهمن 1357 وقتی مردم راهپیمایی گستردهای انجام دادند، در صدد برآمدند تا پاسگاه ژاندرمری محل را خلع سلاح کنند. ابوالقاسم که با غُسل شهادت در صف مبارزه حاضر شده بود، به داخل پاسگاه رفت؛ مأموران پاسگاه او را تهدید به مرگ کردند و از خواستند که آجا را ترک کند، اما وی شجاعانه به کار خود ادامه داد. ژاندرمها با تیراندازی و پرتاب انواع نارنجک جنگی با مردم مقابله کردند. بر اثر انفجار نارنجکها، تعداد زیادی ترکش بررپای چپ روی مچ و پاشنهی ابوالقاسم اصابت کرد؛ به گونهای که این ترکشها تا روز شهادت در پایش بود.
تقی ذبیحی، از همدورهایهای ابوالقاسم درباره آن روز میگوید: «چون جمعیت زیاد بود، همدیگر را گم کردیم. لحظاتی بود دیدم که داد و فریاد مردم به سوی آسمان بلند شد. خود را به محل حادثه رساندیم و ناگهان متوجه شدیم که پس از انفجار نارنج در مقابل پاسگاه ژاندرمری قاسم از ناحیه پا مجروح شد». اببوالقاسم را به بیمارسستان آمل (17 شهریور فعلی) منتقل کردند. در حالی که بستری ببود، خبر پیروزی انقلاب اسلامی را شنید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ابوالقاسم در درگیریهای شهر محمودآباد در جریان مقابله با بحرانسازی گروهکهای مخالف از جمله مجاهدین خلق (منافقان)، کمونیستها و محاربان نقش به سزایی ایفا کرد. او مظلومیتی ذاتی داشت تا به اندازهای که حتی بچههای انجمن اسلامی بعضی از شهرها مانند آمل و بابل به خوبی او را نمیشناختند، تا این که او را دقیقتر درر جریان یک درگیری با منافقان به عمق سادگی، خلوص، مظلومیت و تدّین او پیبردند. ابوالقاسم همراه و همگام با برادر بزرگ¬ترش، ابوالحسن در صحنهها حضور داشت.
مادر ابوالقاسم دربارهی فعالیتهای انقلابی او در تظاهرات آمل میگوید: «تظاهرات و درگیری به وجود آمده بود و قاسسم در آن روز زخمی شد تا حدی که قسمتی از گوشت پایش کنده شده بود. عدهای از منافقین دوباره جمع شدند تا او را بگیرند ناگهان فردی به نام آقای لاسمی او را گرفت و به خانه برد و درون انبار، در زیر کاه، مخفی کرد تا این که منافقین و عناصر ضد انقلاب وارد حیاط خانه شدند و هرر چه گشتند نتوانستند او را پیدا کنند. بعد از این که آنها رفتند، قاسم را بیرون آوردند». ابوالقاسم همواره در صف اولِ میدان مقابله با گروهکها و جریانهای معاند با انقلاب حضور داشت، به طوری که عَلَم هدایت همسالان هنرستان و برخی جوانان شهر بر عهدهی وی قرار داشت.
به دلیل داشتن روحیهی دلاوری و توجه و اهتمام زیادی به ورزش و با داشتن آمادگی جسمانی مناسب و ویژگی بدنی بسیار بالا، سردمداریِ رزمهای شهری با وی بود، تا آنجا که منافقان نیز با شناختن از نزدیک شدن به او احساس وحشت و واهمه داشتند. با پیروزی انقلاب، ابوالقاسم مسئولیت بیشتری برای حضور در عرصههای دیگر حمایت از انقلاب اسلامی را احساس میکرد که نقطه عطف آن، حضور تمام عیار در جبهههای جنگ تحمیلی است.