به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس زندگینامه و وصیتنامه سردار شهید «حجتالله نعیمی» را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
در 9 مهر 1344، هنگاهی که درهای علم و دانش به روی دانشآموزان باز شد، او از مادر و پدری مهربان و مقید به مسائل دینی، به نام «شیرین و علیمحمد»، در روستای فیروزکلای آمل پا به عرصه هستی گذاشت. خانواده بر اساس اعتقادات و باورهای دینی، اورا «حجتالله» نامیدند.
حجتالله همانند دیگر همسن و سالانش، در آغوش گرم و پر مهر و محبت خانواده رشدونمو کرد. او از کودکی به مسائل دینی علاقه داشت. همراه با پدر به مسجد میرفت و از همان دوران نیز، اذان میگفت. بماند که در مراسم مذهبی نیز، شرکت میکرد.
وقتی به سن مدرسه رسید، همراه با دوستانش، در سنگر علم و دانش، شروع به تحصیل کرد. ابتدائی را در مدرسه شهید «بهروز غلامی» فعلی با موفقیت سپری کرد. مقطع راهنمائی حجتالله، مصادف شد با مرحله شکلگیری وسیع مبارزات ملت ایران علیه نظام منحوس پهلوی در سال57 ـ56. بنابراین روح بلند و تشنهاش پای او را به فعالیتهای سیاسی و مذهبی آن دوران باز کرد.
پدرش میگوید: «او بسیار مودب و حرف گوشکن بود. به مسائل اعتقادی و دینی علاقه داشت و از همان کودکی رعایت میکرد. به درسش اهمیت میداد. پس از تعطیلی از مدرسه، خودش درسش را میخواند. او همچنین، کارهای دیگرش را خودش انجام میداد. در طول تحصیل، دبیران و دوستانش از او راضی بودند.»
او پس از پایان دوره راهنمائی، برای مقطع متوسطه، به دبیرستان «هفتم تیر» پاشاکلای دشت سر رفت. در آن زمان انقلاب به پیروزی رسیده بود.
در سال 58 به فرمان حضرت امام (ره) بسیج شکل گرفت. لذا، او قصد ترک تحصیل کرد. اما پدرش در اینخصوص میگوید: «یکروز حجتالله گفت میخواهم ترک تحصیل کنم. چون انقلاب شده و ما بسیجی نداریم و ما باید به این انقلاب کمک کنیم. من باید بسیجی یا سپاهی شوم. من گفتم: پسرم! یک روز این تحصیل و درس به کارت میآید. برو؛ اما تحصیل را رها نکن. و همین طور هم شد و وقتی وارد بسیج و بعد هم پاسدار شد، هرگز درس را رها نکرد.»
حجتالله در امور خانه و کشاورزی، به مادر و پدرش کمک میکرد. او همچنین در پایگاه به بسیجیان آموزش نظامی میداد. او با ذوب در شخصیت و اندیشه حضرت امام، کتابهای ایشان را مطالعه میکرد. وقتی جنگ شروع شد، به خانوادهاش گفت: «من باید به جبهه بروم. مملکت به من نیاز دارد. وقتی امام پیام میدهد، من نمیتوانم شانه خالی کنم.»
حجتالله، در 28 خرداد 63، لباس سبز سپاه را زیور تن کرد و پس از آن، در بخش اطلاعات و عملیات، مشغول به خدمت شد. او در عملیاتهای مختلفی در مناطق مختلف جنوب و غرب کشور شرکت کرد. با اینکه او چندین مرتبه، از نواحی مختلف بدن مجروح شد، اما این مجروحیتها، هیچگاه او را از ادامه مسیر منع نکرد.
«عالیه باقری» ـ همسر شهید ـ میگوید: «او دوست پسرعمویم بود و از اینطریق، با اوآشنا شدم. در او اخلاق و رفتار حسنه، ایمان و اعتقاد و احترام به بزرگترها را دیدم. آبان 66 با او ازدواج کردم و تقریبا هشت ماه عقد بودیم که او شهید شد. در طول این مدت، سیمایش بهگونهای بوده، رفتار و سکناتش خاص بود. به همه میگفتم که او زیاد با من زندگی نمیکند؛ او شهید میشود.»
او در خصوص دیدگاه حجتالله به شهادت میگوید: «من چون پدرم به مدت دو سال مفقودالاثر شده بود، یکبار به او گفتم: تو چقدر به جبهه میروی؟ لااقل تو بمان! ایشان در جوابم گفت: پدر تو شهید شد؛ ما راهشان را ادامه میدهیم. جبهه ما وجب به وجبش شهدا خون ریختند.»
این سردار رشید اسلام، سرانجام در تک دشمن در منطقه جنوب در جزیره مجنون، هنگامی که مسئول محور یک اطلاعات و عملیات بود، در تاریخ 4/4/67، پس از نبردی جانانه و تن به تن با دشمن، هدیه سرخ الهی را به تن پوشید و جان به جانآفرین تسلیم کرد. اگرچه، پیکر مطهرش به مدت ده سال، بر خاک تفتیده و غرقه به خون شهدا باقی مانده بود، که در مهر 76، بهوسیله گروه تفحص، به زادگاهش برگشت و پس از تشییع پرشور به وسیله مردم ولایتمدار زادگاهش، در منزل ابدی به خاک آرمید.
وصیتنامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
اِنّا لِله وَ اِانا عَلیه راجعون «بازگشت همه به سوی خداست»
اِنَّ الَذینَ قالوُا رَبّنا الله ثُمَّ استَقامُوا تَتَنّزلَ عَلَیهِم المَلائکه اِلّا تَخافُوا وَ لا تَحزَنوا وَ بَشَرو بِالجَنّهالّتی کُنتُم تُوعَدُون .
آنهائی که گفتند پروردگارا ما خداوند یکتاست و بر این گفته استقامت نشان داده و در ایمان خود پایدار شدند و فرشتگان بر آن نازل میشوند (بشارت میدهند ) که دیگر هیچ ترسی (از آینده) و هیچ غم و اندوهی از گذشته خود نداشته باشید و شما را به همان بهشتی که انبیاء وعده دادند بشارت باد سلام بر روزی که تولد شدم و روزی که میمیرم و دوباره زنده میشوم هر روزی که خورشید در پس کوهها پنهان میشود، گوئی که ما از دنیا رفتهایم ولیکن روز دیگر با طلوعش حیات را در خود احساس میکنیم، همگی در کام مرگ فرو خواهیم رفت، و این واقعیتی انکار ناکردنی است اما خوشا به حال آنکه این غرب حقیقتشان نیست و در طلوع و تسخیر شادمانه و شادند.
دنیا سرای امتحان است و همچون دریای عمیقی است که انسانهای بسیاری در آن غرق گشته اند و به هلاکت رسیدهاند. پس ای انسان، ای کسی که خود را پیرو شیعه علی (ع) میدانی همهنگونه که در بحر تلاطم شناوری، سعی و تلاش در کسب نماز آخرت بنما که سعادت ابدی در آنجاست، در این عالم همچون مسافری هستیم و در این مسافرت که اندازه طول عمرمان است آزمایش میشویم اگر بارمان را خوب بستهایم و توشه را همان راه فراهم نمودیم سفرمان را به خیر و خوبی به پایان خواهیم رساند، و اگر خوب از آزمایش الهی بر نیامدیم آینده هولناک و عذابهای دردناک نصیبمان میشود (و خواهد شد) امروز نبرد مقدسی که ملت مسلمان ما با صدام و حزب بعث در حقیقت اتحاد نامقدس استکبار جهانی دارند علاوه بر آنکه به وظیفه انسانی و وجدانی خود عمل میکنند (دفاع از خاک میهن اسلامی) با این وسیله فضای توحید را نیز آزاد ساخته و زمینه حاکمیت توحید را در عراق هم فراهم آورده و برای نجات مستضعفان آن مرز و بوم جان نثاری میکنند. هدف ما در این نبرد مقدس نابودی شرک و گسترش آئین الهی و نجات مستضعفان است.
ان الصبح لقریب (همانا صبح نزدیک است)
آری امروز اسلام است که در برار کفر ایستاده و مقاومت می کند و جنگ ما جنگ اسلام و کفراست نه جنگ عرب و عجم، برادر کشی نیست بلکه کافر کشی است و آنانکه آرزوی شرکت در جنگهای رسول خدا (ص) را داشته بدانند که امروز این آرزو تحقق یافته و فرزند رسول خدا (ص) در جبهههای حق و آرزوهایش صادقند و آنانکه سالیان سال در زیارت نامه حضرت امام حسین (ع) میخوانند:
یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزا عظیما (ای کاش ما با شما بودیم تا به فوز بزرگ میرسیدیم) بدانند امروز زمینه آن فوز عظیم فراهم آمده است.
کربلای امروز ما جبهه ایست نه در هزار کیلومتر بلکه وسعت آن به امتداد تاریخ است و جبهه امروز ما سابقه چهار ساله ندارد که دارای سابقه ایست بس طولانی، به طول فاصله حق تا باطل و مبارزات پیگیر این دو.
هان ای رهروان خط ابراهیم (ع) بت شکن، ای امت پیامبر (ص) بزرگ اسلام، و ای عاشقان حسینی (ع) بهوش باشید که مائده رحمت الهی (جهاد) گسترده شده است مبادا از این سفره ی پر فیض محروم مانید که ذالک هوالخسران المبین (من میروم تا لبیک بگویم) به ندای حسینی زمان امام امت و راهی را باز کنم برای پیروان امام حسین (ع) و می روم تا فرعون و فرعونیان زمان را از روی زمین به زبالهدان تاریخ بیندازم. خدایا مارا موج خروشان کن و همچون درختی پر ثمر قرار بده.
سوگند به خون شهدا هرگزاز هدف خود که مقدس است دست بر نمیدارم و قسم به آنکس که جان من در قبضه اوست، هزار مرتبه درمیدان پیکار به خاک و خون غلطیدن از مردنی که بر روی بستر صورت گیرد گواراتر و شیرین تر است. و شما از بابت من نگران نباشید و این مایه شکر و افتخار برای من و شماست که در این راه به درجه شهادت برسیم. بارالها راهی که مورد پسند توست به من هدایت فرما تا در این راه به دیدارت شرفیاب شوم که این آخرین سیر تکاملی من و آرزوی دیرینه من میباشد. بارالها این دنیا برای من زندان است که می خواهم درب این زندان را با شهادت باز کنم.
سخنی با پدر و مادر و برادران و خواهرانم
مادر گرامی: الان که من در این نبرد علیه دشمنان خورده اسلام شرکت میکنم که داغی در دلتان گذاشتهام و تو ای مادر مهربان و عزیز من میدانم که برای آمدن من از جبهه روز شماری میکنید و الان در مجلس عزای من نشستهای و بطور ظاهری گزیان و نالان هستی اما چه کنم خدا مرا به مهمانی دعوت کرده است و من عاشقانه به ملاقات خدا شتافتم.
مادر عزیز: پسرت رفت به صحرای کربلای ایران – خوزستان داغ ، تا شاید درد حسینی را با تمام گوشت و پوستش حس کند.
پدر عزیزم : میدانم که برای من زحماتهای فراوان کشیدهاید و مرا به این سن رساندهاید که من حتی ذره ای از زحمات شما را جبران نکردم اما این را بدان که در این موقعیت و وضعیت فعلی که تمام کفر در مقابل اسلام به ستیز مشغولند اسلام به من بیشتر احتیاج داشت و من آگاهانه خون را تقدیم اسلام کردم و شما دیگر سیمای ظاهری مرا نمیبینید. پدر جانم فرزندت رفت تا شاید بوی خون حسینی به مشامش برسد.
برادران گرامی من: خیلی علاقه داشتم که در جوار شما باشم اما جبهه مقدم بر تمام این تمایلات می باشد و از اینکه برای شما خوب برادری نکردم مرا عفو کنید و شما را به خداوند بزرگ میسپارم.
برادران مهربانم: برادر شما رفت تا شاید با خون ناقابلش راه کربلا را برای تمام دلهایی که هوای کربلا دارد را باز کند.
خواهران عزیز و نور چشمانم: می دانم با شهادت من میسوزید و در نبود من و از اینکه سیمای ظاهری مرا نمیبینید گریان و نالان هستید، و امیدوارم که راه زینب (س) را پیشه کنید و صبر داشته باشید.
خواهرانم: برادرتان رفت تا شاید بتواند به رنگ بریده حسینی بوسه زند.
از امت حزب الهی میخواهم که حضورشان را در صحنه حفظ کنند و در کارهایشان به خدا توکل کنند. جبههها، شهداء، امام و... را فراموش نکنید. خواهران حزب اللهی با حجاب خود این سد آهنین در مقابل توطئه های استکبار جهانی و ایادی داخلی آنها ، ثابت کنند ننگ را نمیپذیرند، از دوستان و رفیقها و آشنایان و فامیلها می خواهم که همیشه به یاد خدا بوده و جبهه و جنگ را سرلوحه کار خودشان قرار داده و به فعالیتهای دیگر خود ادامه داده و در مقابل چهرههای فساد و نفاق شدیداً مبارزه کنید. همه شما را به خدای بزرگ میسپارم.
مجلس مرا زیاد سنگین نگیرید. خلاصه اگر آن سعادت (شهید شدن) نصیب من شد اگر جنازه من به دست شما نرسید که هیچ اصلاً ناراحت نباشید و اگر جنازهام به دست شما رسید مرا در درون حیاط مسجد جامعه فیروز کلاه بغل پسر عمویم دفنم کنید و ما را دعا کنید از رفیق ها و دوستان و آشنایان می خواهم که بیشتر به فکر انقلاب و امام بوده و جبههها را خالی نکنید به خانوادههای شهدا احترام بگذارید و ما روایت داریم که خداوند میگوید: اگر کسی در راه برپا کردن حکومت جهانی اسلام شهید شد من او را در پناه خودم حفظ میکنم و اگر کسی دل خانواده آنها را درد بیاورد مثل اینکه دل مرا درد آورده است و اگر کسی دل آنها را خوشحال کند، دل مرا خوشحال کرد.
برای من، چون من دقیقاً ندانستم چند روز روزه قضا دارم شما برای من 50 روز برایم روزه بگیرید و من تا آنجا که یاد دارم نماز را می خواندم ولی اشکال ندارد آنکسی که این پنجاه روز روزه مرا میگیرد باید بداند اگر روزه مرا میگیرد نباید غیبت کند و کارهای دیگر ... و در خلال این پنجاه روز روزه گرفتن نماز را هم بخواند. در مراسم ختم و هفت و چهله و سالگرد و هر مراسمی باشد، قرآن را به روبه روی عکس من بگذارید تا بدانند که من در راه قرآن شهید شدم و هر کس بر سر مزار من گریه و زاری کند من از او ناراحت میشوم و اگر برای من میخواهید گریه کنید در جای خلوت گریه کنید عوض من برای امام حسین (ع) گریه کنید. کتابهای مرا تحویل انجمن اسلامی بدهید.
انتهای پیام/