به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، شهید «منصور زارع دهآبادی» سی ام شهریور ۱۳۴۲، در محله بشنیغان از توابع شهرستان میبد به دنیا آمد. پدرش حسن، راننده بود و مادرش بمانجان نام داشت. در حد خواندن و نوشتن می دانست. کارگری، نانوایی و بنایی میکرد.
به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیستم اسفند ۱۳۶۳، به عنوان تکتیرانداز در شرق رود دجله عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند تا اینکه پنجم اسفند ۱۳۷۳ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش او را به خاک سپردند.
در ادامه وصیتنامه این شهید بزرگوار را از نظر میگذرانیم:
کسى را که در راه خدا کشته شد، مرده نپندارید بلکه او زنده جاوید است ولیکن شما این حقیقت را درک نمىکنید. به نام آن کس که همه چیزم از اوست، زنده بودنم و مردنم به دست اوست؛ و به نام آنکه معبودم و معشوم اوست. با درود فراوان به امام زمان منجى عالم بشریت و نایب برحقش امام خمینى بنیانگذار جمهورى اسلامى و با سلام فراوان به شهیدان راه حق و حقیقت که با نثار خون پاکشان درخت نوپاى انقلاب را آبیارى کردند و با درود و سلام به رزمندگان کفرستیز کربلاهاى غرب و جنوب ایران و با درود فراوان به پدر و مادر عزیزم و همچنین مردم شهیدپرور میبد.
اى انسانها بیایید لحظهاى فکر کنیم و ببینیم که آیا هدف از خلقت ما و زندگى کردنمان چیست، بیایید چندروزى زندگى کنیم و خوشگذرانىهاى دنیوى را پشت سر بگذاریم و بعد دنیا را به قصد نابودى ترک کنیم یا اینکه زندگى ما چه هدفى را دنبال مىکند؟
برادران و خواهران، این دنیا به خدا قسم ناپایدار است. چند روزى در آن خواهیم بود و باید خانه را به قصد دنیاى جاوید ترک کنیم. این خوشگذرانىها چند روزى بیش نیستند و انسان را با آن همه آرزوهایش ترک مىکنند. این تجملات و خورد و خوراکهاى خوب و در قصرها نشستن و این ظلمها و ستمها کردن سودى ندارد و انسان را به لب پرتگاه نابودى مىرساند. بالاخره برادران زندگى سخت است ولى باید تحمل کرد، باید امیدوار بود، آرى به خدا باید امیدوار بود تا سختى زندگى انسان را نیازارد.
اى مردم شهیدپرور ایران!
لحظهاى به جبههها بنگرید و فکر کنید که به خدا قسم به قول امام عزیزمان این جبههها دانشگاه است، دانشگاهى که در آن هابیلیان درس مىخوانند و درس مىدهند. دانشگاهى که على اصغرها و حبیببن مظاهرها فارغالتحصیل مىشوند و در نهایت به هدف اصلى یعنى شهادت در راه خدا مىرسند. برادران مرگ چیزى نیست که بخواهیم از آن فرار کنیم، بالاخره چیزى است که به سراغ همه مىآید پس چرا باید از مرگ وحشت داشته باشیم چرا هر کارى را انجام مىدهیم ولى وقتى حرف از مرگ به میان مىآید عقب برمىگردیم.
چون مرگ را درک نکردهایم اگر خواستیم درک کنیم باید به جبهه بشتابیم که در آنجا واژه مرگ عوض شده و به شهادت تبدیل گشته که فرزندانتان عاشقانه به سوى آن مىشتابند و این درس را از کتاب آسمانیشان، قرآن آموختهاند. کتابى که سعادت والاى انسان را از قبل به انسان بشارت مىدهد و تنها مکتبى که انسان را به سعادت اخروى مىرساند این اسلام و این قرآن است. پس بیاییم تا دنبالهرو قرآن باشیم.
پدر و مادرم:
پدرجان! در طول زندگیم تو براى من یک پدر واقعى بودى. سختىها و مشقتهایى که تو تحمل کردى به درستى درک کردهام و امیدوارم که از من راضى باشى. باشد که روزى بتوانم زحمات شما را جبران کنم. و، اما اى مادر عزیز و دلبندم! بعداز خدایم تو عزیزترین کس برایم بودى و من هرگز قادر نخواهم بود که زحمات شما را جبران کنم. به امید اینکه خدا به شما اجر و پاداش بدهد. ولى اى مادر! در شهادتم خونسردیت را حفظ کن و مبادا کارى کنى که باعث خوشحالى دشمنان اسلام و امام و روحانیت شود. مادرجان! گریه کن ولى براى امام حسین، گریه کن ولى براى علىاصغر امام حسین، و در آخر مادر حلالم کن.
و، اما اى برادران عزیزم!
از شما مىخواهم که در هیچ حال جبههها را فراموش نکنید. مبادا شیاطین شما را فریب دهند تا اینکه شما از امام و روحانیت جدا شوید بدون شک به شما بگویم مادامى که شما از روحانیت جدا شوید شکست اسلام و زحماتى که از صدر اسلام تاکنون کشیده شده هدر مىرود و شما در پیشگاه خدا مسئولید.
و، اما اى خواهران عزیزم!
در این برهه از زمان شما مسئولیت سنگینى به گردن دارید. حفظ حجابتان همانند خون شهیدانمان است. پس شما با حفظ حجاب چشم دشمنان اسلام را کور کنید. باشد که خداوند اجر و پاداش عظیمى به شما بدهد. در پایان از کلیه برادرانى که از من ناراحتى دارند خواهش مىکنم که مرا حلال کنند و از برادرانى که پولى از من طلب دارند و یا پولى از کسى طلب دارم مىخواهم که به پدرم مراجعه کنند.
انتهای پیام/