از شام تا مدینه ـ 2

کلام حضرت زینب (س) کاخ ظلم را ویران کرد

خطبه حضرت زینب (س) در شام در حقیقت ادامه قیام حسینی است، قیامی که پایه‌های کاخ ظلم اموی را ویران کرد و پرده از روی نفاق یزیدیان انداخت.
کد خبر: ۴۲۰۴۲۵
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۹ - ۰۲:۲۰ - 07October 2020

کلام حضرت زینب (س) کاخ ظلم را ویران کردبه گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، اربعین حسینی همیشه یادآور رجعت کاروان اسرا به مدینه طیبه است، مدینه‌ای که دیگر صدای امام حسین (ع) در آن شنیده نمی‌شود. از طرفی ایام اربعین حسینی مرور مصائبی است که خواهران و دختران سیدالشهدا (ع) متحمل شدند.

در آستانه اربعین حسینی در حالی که عزاداران حسینی از سعادت پیاده روی اربعین محروم هستند، مرور حوادث شام و روزهای بعد از آن خواندنی خواهد بود. قسمت دوم این نوشتار را که بر اساس کتاب منتهی‌الامال تنظیم شده است در ادامه می‌خوانید.

فتح شام با خطبه زینبی

يزيد ملعون چون از ورود اهل بيت (ع) آگهى يافت مجلس آراست و به زينت تمام بر تخت خويش نشست و ملاعين اهل شام را حاضر كرد، از آن سوى اهل بيت رسول (ص) را به سرهاى شهدا در باب دارالاماره حاضر كردند در طلب رخصت بازايستادند. نخستين، زَحْر بن قيس مأمور بردن سر حضرت حسين (ع) بود، رخصت حاصل كرده بر يزيد داخل شد، يزيد از او پرسيد: «واى بر تو خبر چيست؟»

گفت: «يا اميرالمؤمنين بشارت باد تو را كه خدايت فتح و نصرت داد همانا حسين بن على (ع) با هيجده تن از اهل بيت خود و شصت نفر از شيعيان خود بر ما وارد شدند ما بر او عرضه كرديم كه جانب صلح و صلاح را فرو نگذارد و سر به فرمان عبيداللّه بن زياد فرود آورد و اگر نه مهياى قتال شود ايشان طاعت عبيداللّه بن زياد را قبول نكردند و جانب قتال را اختيار کردند.

پس بامدادان كه آفتاب طلوع كرد با لشكر بر ايشان بيرون شديم و از هر ناحيه و جانب ايشان را احاطه كرديم و حمله گران افكنديم و با شمشير تاخته بر ايشان بتاختيم و سرهاى ايشان را موضع آن شمشيرها ساختيم، آن جماعت را هول و هرب پراكنده ساخت چنان‌که به هر پستى و بلندى پناهنده گشتند بدانسان كه كبوتر از باز هراسنده گردد، پس سوگند به خدا يا اميرالمؤمنين به اندك زمانى كه ناقه را نحر كنند يا چشم خوابيده به خواب آشنا گردد تمام آن‌ها را با تيغ درگذرانيد و اول تا آخر ايشان را مقتول و مذبوح ساختيم.

اينک جسدهاى ايشان در آن بيابان برهنه و عريان افتاده با بدن‌هاى خون آلوده و صورت‌هاى بر خاك نهاده خورشيد بر ايشان مى‌تابد، و باد، خاك و غبار برايشان مى‌انگيزاند و آن بدن‌ها را عقاب‌ها و مرغان هوا زيارت كنند در بيابان دور.»

چون آن ملعون سخن به پاى آورد يزيد لختى سر فرو داشت و سخن نكرد پس سر برآورد و گفت: «اگر حسين را نمى‌كشتيد من از كردار شما بهتر خشنود مى‌شدم و اگر من حاضر بودم حسين را معفوّ مى‌داشتم و او را عرضه هلاك و دمار نمى‌گذاشتم. ابن زياد تخم عداوت مرا در دل تمام مردم كشت.»

یزید عطایی به زحر نداد و او را از نزد خود بيرون كرد.

پس مُخَفّر بن ثَعْلَبه كه مأمور به كوچ دادن اهل بيت (ع) از درِ دارالاماره درآمد و ندا در داد و گفت: «من مُخَفّر بن ثعلبه هستم كه لئام فَجَره را به درگاه اميرالمؤمنين يزيد آورده‌ام.»

حضرت سيد سجاد (ع) فرمود:«آن‌چه مادر مُخَفّر زاییده شريرتر و لئیم‌تر است.»

در هنگامى كه خبر ورود اهل بيت (ع) به يزيد رسيد آن ملعون در قصر جيرون و منظر آنجا بود و همين كه از دور نگاهش به سرهاى مبارك بر سر نيزه ها افتاد از روى طَرَب و نشاط شعر خواند اظهار شادی کرد و گفت: «رسول خدا (ص) پدران و عشيره مرا در جنگ بدر كشت من خون‌خواهى از اولاد او کردم.»

چون سرهاى مقدس را وارد آن مجلس شوم كردند سر مبارك حضرت حسين (ع) را در طشتى از زر به نزد يزيد نهادند و يزيد كه مدام عمرش به شُرب مدام مى‌پرداخت اين وقت از شُرب خَمْر نيك سكران بود و از نظاره سر دشمن خود شاد و فرحان گشت.

چون سر مطهر حضرت حسين (ع) را به مجلس يزيد درآوردند مجلس شراب آراست و با نديمان خود شراب می‌خورد و با ايشان شطرنج بازى مى‌كرد و شراب به ياران خود مى‌داد و مى‌گفت: «بياشاميد كه اين شراب مباركى است كه سر دشمن ما نزد ما گذاشته است و دل‌شاد و خرّم شده‌ام.»

ناسزا به حضرت حسين (ع) و پدر و جد بزرگوار او مى‌گفت و هر مرتبه كه در قمار بر حريف خود غالب مى‌شد سه پياله شراب می‌نوشید و تَهِ جرعه شومش را پهلوى طشتى كه سر مقدس آن سرور در آن گذاشته بودند مى‌ريخت.

چون سرهاى مبارك را بر يزيد وارد كردند، اهل بيت (ع) را نيز درآوردند در حالتى كه ايشان را به يك رشته بسته بودند و حضرت على بن الحسين (ع) را در غُل جامعه بود و چون يزيد ايشان را به آن هيئت ديد گفت: «خدا قبيح و زشت كند پسر مرجانه را اگر بين شما و او قرابت و خويشى بود ملاحظه شماها را مى‌کرد و اين نحو بد رفتارى با شما نمى‌کرد و به اين هيئت و حال شما را براى من روانه نمى‌كرد.»

چون نزد يزيد ايستادند، حضرت سيد سجاد (ع) رو كرد به يزيد و فرمود: «آيا رخصت مى‌دهى مرا تا سخن گويم؟»

گفت: «بگو ولكن هذيان مگو.»

فرمود: «من در موقفى مى باشم كه سزاوار نيست از مانند من كسى كه هذيان سخن گويد. اى يزيد تو را به خدا سوگند مى‌دهم چه گمان مى‌برى با رسول خدا (ص) اگر ما را بدين حال ملاحظه فرمايد؟»

پس جناب فاطمه دختر حضرت سيدالشهدا (ع) فرمود: «اى يزيد دختران رسول خدا (ص) را كسى اسير مى‌كند؟

اهل مجلس و اهل خانه يزيد از استماع اين كلمات گريستند چندان كه صداى گريه و شيون بلند شد، پس يزيد حكم كرد كه ريسمان‌ها را بريدند و غل‌ها را برداشتند.

چون سر مبارك حضرت سيدالشهدا (ع) را با حضرت على بن الحسين و اسراى اهل بيت (ع) بر يزيد وارد كردند على بن الحسين (ع) را غلّ در گردن بود يزيد به او گفت: «اى على بن الحسين حمد خدايى را كه كشت پدرت را؟»

حضرت فرمود: «لعنت خدا بر كسى باد كه كشت پدر مرا.»

يزيد چون اين بشنيد در غضب شد فرمان قتل آن جناب را داد، حضرت فرمود: «هر گاه بكشى مرا پس ‍ دختران رسول خدا (ص) را كه برگرداند به سوى منزلگاه‌شان و حال آن‌که محرمى جز من ندارند.»

يزيد گفت: «تو برمى‌گردانى ايشان را به جايگاه خودشان.»

پس يزيد سوهانى طلبيد و شروع كرد به سوهان كردن غل جامعه كه بر گردن آن حضرت بود، پس از آن گفت: «اى على بن الحسين آيا مى‌دانى چه اراده كردم بدين كار؟»

فرمود: «بلى، خواستى كه ديگرى را بر من منّت و نيكى نباشد.»

 يزيد گفت: «اين بود به خدا قسم آن‌چه اراده كرده بودم. پس يزيد اين آيه را خواند. ما اَصابَكُمْ مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ اَيْديكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كثيرٍ.»[1]

حضرت فرمود: «نه چنين است كه تو گمان كرده‌‎اى اين آيه درباره ما فرود نيامده بلكه آن‌چه درباره ما نازل شده‌اين است.

ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فىِ الاَرْضِ وَ لا فى اَنْفُسِكُمْ اَلا فى كتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَاَها...»[2]

پس حضرت فرمود: «ماییم كسانى كه چنين هستند.»

پس يزيد فرمان داد تا سر مبارك سیدالشهدا را در طشتى در پيش روى او نهادند و اهل بيت (ع) را در پشت سر او نشانيدند تا به سر حسين (ع) نگاه كنند و چون نظر حضرت زينب (ص) بر آن سر مقدس افتاد بى‌طاقت شد و دست برد گريبان خود را چاك كرد و با صداى حزينى كه دل‌ها را مجروح مى‌كرد نُدبه آغاز کرد و گفت: «يا حُسَينا و اَىْ حبيب رسول خدا و اى فرزند مكه و مِنى، اى فرزند دلبند فاطمه زهرا و سيده نسأ، اى فرزند دختر مصطفى.»

اهل مجلس آن لعين همگى به گريه درآمدند و يزيد خبيث پليد ساكت بود. پس صداى زنى هاشميه كه در خانه يزيد بود به نوحه و ندبه بلند شد و گفت: «يا حبيباه يا سيّد اَهْلَبيْتاه يابن محمداه، اى فرياد رس بيوه زنان و پناه يتيمان، اى كشته تيغ اولاد زناكاران.»

بار دگر حاضران كه آن ندبه را شنيدند گريستند و يزيد بى‌حيا هيچ از اين كلمات متأثر نشد و چوب خيزرانى طلبيد و به دست گرفت و بر دندان‌هاى مبارك آن حضرت كوفت و گفت: «اى كاش ‍ اشياخ بنى اميه كه در جنگ بدر كشته شدند حاضر بودند و مى‌ديدند كه من چگونه انتقام ايشان را از فرزندان قاتلان ايشان كشيدم و خوشحال مى‌شدند و مى‌گفتند اى يزيد دستت شَل نشود كه نيك انتقام كشيدى.»

چون ابو بَرْزَه اَسلمى كه حاضر مجلس بود و از پيش يكى از صحابه حضرت رسول (ص) بوده نگريست كه يزيد چوب بر دهان مبارك حضرت حسين (ع) می‌زند گفت: «اى يزيد واى بر تو آيا دندان حسين را به چوب خيزران مى‌كوبى؟ گواهى مى‌دهم كه من ديدم رسول خدا (ص) دندان‌هاى او را و برادر او حَسَن (ع) را مى‌بوسيد و مى‌فرمود شما دو سيد جوانان اهل بهشت‌ايد، خدا بكشد كشنده شما را و لعنت كند قاتِل شما را و ساخته شده از براى او جهنم را.»

يزيد از اين كلمات در غضب شد و فرمان داد تا او را بر زمين كشيدند و از مجلس بيرون بردند. اين وقت جناب زينب (س) برخاست و فرمود: «حمد و ستايش مختص يزادن پاك است كه پروردگار عالمين است و درود و صلوات از براى خواجه لولاك رسول او محمد و آل او (ع) است. هر آينه خداوند راست فرموده هنگامى كه فرمود: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الّذينَ اَساؤُ السُّوى اَنْ كَذَّبُوا بآياتِ اللّه وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ.[3]

آنگاه روى با يزيد آورد و فرمود: «هان اى يزيد آيا گمان مى‌كنى كه چون زمين و آسمان را بر ما تنگ كردى و ما را شهر تا شهر مانند اسيران كوچ دادى از منزلت و مكانت ما كاستى و بر حشمت و كرامت خود افزودى و قربت خود را در حضرت يزدان به زيادت كردى كه از اين جهت آغاز تكبر و تنمّر کردى و بر خويشتن بينى بيفزودى و يك باره شاد و فرحان شدى كه مملكت دنيا بر تو گرد آمد و سلطنت ما از بهر تو صافى گشت؟

نه چنين است اى يزيد، عنان بازكش و لختى به خود باش مگر فراموش كردى فرمايش خدا را كه فرموده: وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ[4]

آيا از طريق عدالت است اى پسر طُلَقأ كه زنان و كنيزان خود را در پس ‍ پرده‌دارى و دختران رسول خدا (ص) را چون اسيران، شهر به شهر بگردانى همانا پرده حشمت و حرمت ايشان را هتك كردى و ايشان را از پرده برآوردى و در منازل و مناهل به همراهى دشمنان كوچ دادى و مطمح نظر هر نزديك و دور و وضيع و شريف ساختى در حالتى كه از مردان و پرستاران ايشان كسى با ايشان نبود و چگونه اميد مى‌رود كه نگاهبانى ما كند كسى كه جگر آزادگان را بجود و از دهان بيفكند و گوشتش به خون شهيدان برويد و نموّ كند.

چگونه درنگ خواهد كرد در دشمنى ما اهل بيت (ع) كسى كه بغض و كينه ما را از بَدْر و اُحد در دل دارد و هميشه به نظر دشمنى ما را نظر كرده پس بدون آن‌که جرم و جريرتى بر خود دانى و بى‌آن‌که امرى عظيم شمارى و با چوبى كه در دست دارى بردندان‌هاى اباعبداللّه (ع) سيد جوانان اهل بهشت مى‌زنى و چرا شعر نخوانى و حال آن‌که دل‌هاى ما را مجروح و زخمناك كردى و اصل و بيخ ما را بريدى از اين جهت كه خون ذريه پيغمبر (ص) را ريختى و سلسله آل عبدالمطلب را كه ستارگان روى زمين‌اند گسيختى و مشايخ خود را ندا مى‌كنى و گمان دارى كه نداى تو را مى‌شنوند.

البته زود باشد كه به ايشان ملحق شوى و آرزو كنى كه شل بودى و گنگ بودى و نمى‌گفتى آن‌چه را كه گفتى و نمى‌كردى آن‌چه را كه كردى، لكن آرزو و سودى نكند.»

آنگاه حق‌تعالى را خطاب کرد و عرض كرد: «بار الها بگير حق ما را و انتقام بكش از هر كه با ما ستم كرد و نازل گردان غضب خود را بر هر كه خون ما ريخت و حاميان ما را كشت.»

پس فرمود: «هان اى يزيد قسم به خدا كه نشكافتى مگر پوست خود را و نبريدى مگر گوشت خود را و زود باشد كه بر رسول خدا (ص) وارد شوى در حالتى كه متحمل باش وزر ريختن خون ذريه او را و هتك حرمت عترت او را در هنگامى كه حق‌تعالى جمع مى‌كند پراكندگى ايشان را و مى‌گيرد حق ايشان را و گمان مبر البته آنان را كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه ايشان زنده و در راه پروردگار خود روزى مى‌خوردند.

كافى است تو را خداوند از جهت داورى و كافى است محمد (ص) تو را براى مخاصمت و جبرییل براى يارى او و معاونت و زود باشد كه بداند آن كسى كه تو را دستيار شد و بر گردن مسلمانان سوار كرد و خلافت باطل براى تو مستقر گردانيد و چه نكوهيده بدلى براى ظالمين هست و خواهيد دانست كه كدام يك از شما مكان او بدتر و ياوَر او ضعيف‌تر است و اگر دواهى روزگار مرا باز داشت كه با تو مخاطبه و تكلم كنم همانا من قدر تو را كم مى‌دانم و سرزنش تو را عظيم و توبيخ تو را كثير مى‌شمارم؛ چه اين‌ها در تو اثر نمى‌كند و سودى نمى‌بخشد.

لكن چشم‌ها گريان و سينه‌ها بريان است چه امرى عجيب و عظيم است نجيبانى كه لشكر خداوندند به دست طُلَقأ كه لشكر شيطانند كشته گردند و خون ما از دست‌هاى ايشان بريزد و دهان ايشان از گوشت ما بدوشد و بنوشد و آن جسدهاى پاك و پاكيزه را گرگ‌هاى بيابانى به نوبت زيارت كنند و آن تن‌هاى مبارك را كفتارها بر خاك بمالند.

اى يزيد اگر امروز ما را غنيمت خود دانستى زود باشد كه اين غنيمت موجب غرامت تو گردد در هنگامى كه نيابى مگر آن‌چه را كه پيش ‍ فرستادى و نيست خداوند بر بندگان ستم كننده و در حضرت او است شكايت ما و اعتماد ما، اكنون هر كيد و مكرى كه توانى بكن و هر سعى كه خواهى به عمل آور و در عداوت ما كوشش فرو مگذار.

به خدا سوگند كه ذكر ما را نتوانى محو كرد و وحى ما را نتوانى دور كرد و باز ندانى فرجام ما را و درك نخواهى كرد غايت و نهایت ما را و عار كردار خود را از خويش نتوانى دور كرد و رأى تو كذب و عليل و ايام سلطنت تو قليل و جمع تو پراكنده و روز تو گذرنده است در روزى كه منادى حق ندا كند كه لعنت خدا بر ستمكاران است.

سپاس و ستايش خداوندى را كه ختم كرد در ابتدا بر ما سعادت را و در انتها رحمت و شهادت را و از خدا سؤ ال مى‌كنم كه ثواب شهداى ما را تكميل فرمايد و هر روز بر اجر ايشان بيفزايد و در ميان ما خليفه ايشان باشد و احسانش را بر ما دائم دارد كه اوست خداوند رحيم و پروردگار ودود و كافى است در هر امرى و نيكو وكيل است.»

 ادامه دارد...

[1]شوری 30

[2] حدید 22

[3] روم 10

[4] آل‌عمران 178

نظر شما
پربیننده ها