از شام تا مدینه ـ 4؛

بازگشت اهل حرم بدون سالار حرم

اهل حرم امام حسین (ع) در حالی از شام بلا به مدینه نبوی برمی‌گشتند که دیگر امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) و اغلب جوانان هاشمی همراه آن نبودند و تنها پناه آنها امام سجاد بود که باید بعد از این بار سنگین امامت را در دوران اختناق بنی امیه و بنی مروان به دوش بکشد.
کد خبر: ۴۲۰۴۳۳
تاریخ انتشار: ۱۸ مهر ۱۳۹۹ - ۰۲:۱۸ - 09October 2020

بازگشت اهل حرم بدون سالار حرمبه گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، اربعین حسینی همیشه یادآور رجعت کاروان اسرا به مدینه طیبه است، مدینه‌ای که دیگر صدای امام حسین (ع) در آن شنیده نمی‌شود. از طرفی ایام اربعین حسینی مرور مصائبی است که خواهران و دختران سیدالشهدا (ع) متحمل شدند.

در آستانه اربعین حسینی در حالی که عزاداران حسینی از سعادت پیاده روی اربعین محروم هستند، مرور حوادث شام و روزهای بعد از آن خواندنی خواهد بود. قسمت چهارم این نوشتار را که بر اساس کتاب منتهی‌الامال تنظیم شده است در ادامه می‌خوانید.

بازگشت غم‌بار

يزيد اهل بيت رسالت (ع) را طلبيد و ايشان را ميان ماندن در شام با حرمت و كرامت و برگشتن به سوى مدينه با صحت و سلامت مخير گردانيد. گفتند: «اول مى‌خواهيم ما را رخصت دهى كه به ماتم و تعزيه آن امام مظلوم قيام نماییم.»

گفت: «آن‌چه خواهيد بكنيد.»

خانه‌‎اى براى ايشان مقرر كرد و ايشان جامه‌هاى سياه پوشيدند و هر كه در شام بود از قريش و بنى هاشم در ماتم و زارى و تعزيت و سوگوارى با ايشان موافقت كردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زارى كردند و در روز هشتم ايشان را طلبيد نوازش و عذرخواهى کرد و تكليف ماندن شام كرد. چون قبول نكردند محمل‌هاى مزين براى ايشان ترتيب داده و اموال براى خرج ايشان حاضر كرد و گفت: «اين‌ها عوض آن‌چه به شما واقع شده.»

جناب ام‌کلثوم (ص) فرمود: «اى يزيد چه بسيار كم حيایی، برادران و اهل بيت مرا كشته‌اى كه جميع دنيا برابر يك موى ايشان نمى‌شود و مى‌گویی اين‌ها عوض آن‌چه من كرده‌‎ام.»

پس یزید نعمان بن بشير را كه از اصحاب رسول خدا (ص) بود طلب كرد و گفت: «تجهيز سفر كن و اسباب سفر از هر چه لازم است براى اين زن‌ها مهيا كن و از اهل شام مردى را كه به امانت و ديانت و صلاح و سداد موسوم باشد با جمعى از لشكر به جهت حفظ و حراست اهل بيت و ملازمت خدمت ايشان برگمار و ايشان را به جانب مدينه حركت ده.»

يزيد حضرت سيد سجاد (ع) را طلبيد در مجلس خلوتى و گفت: «خداوند لعنت كند پسر مرجانه را، به خدا قسم اگر من در نزد پدرت حاضر بودم آن‌چه از من طلب مى‌کرد عطا مى‌كردم و به هر چه ممكن بود مرگ را از او دفع مى‌دادم و نمى‌گذاشتم كه كشته شود لكن قضاى خدا بايد جارى شود، اكنون از براى برآوردن حاجت تو حاضرم به هر چه خواهى از مدينه براى من بنويس تا حاجت تورا برآورم.»

پس امر كرد كه آن حضرت را جامه دادند و اهل بيت را كِسوه پوشانيدند و با نعمان بن بشير، رسولى روانه كرد و وصيت كرد كه شب ايشان را كوچ دهند در همه جا اهل بيت (ع) از پيش روى روان باشند و لشكر در عقب باشند به اندازه‌اى كه اهل بيت (ع) از نظر نيفتند و در منازل از ايشان دور شوند و در اطراف ايشان متفرق شوند به منزله نگاهبانان و اگر در بين راه يكى از ايشان را وضویی يا حاجتى باشد براى رفع حاجت پياده شود همگان باز ايستند تا حاجت خود را بپردازد و بر نشيند و چنان كار كنند كه خدمت‌كاران و حارسان كنند تا هنگامى كه وارد مدينه شوند. پس آن مرد به وصيت يزيد عمل کرد و اهل بيت عصمت (ع) را به آرامى و مدارا كوچ مى‌داد و از هر جهت مراعات ايشان مى‌کرد تا به مدينه رسانيد.

نعمان بن بشير با سى نفر، اهل بيت (ع) را حركت دادند به همان طريق كه يزيد دستور داده بود تا به مدينه رسيدند. پس فاطمه بنت اميرالمؤمنين (ع) به خواهرش جناب زينب (ص) گفت: «اين مرد به ما احسان كرد آيا ميل داريد كه ما در عوض احسان او چيزى به او بدهيم؟»

جناب زينب (ص) فرمود: «ما چيزى نداريم به او عطا كنيم جز حُلّى خود.»

پس بيرون كردند دست برنجن و دوبازو بندى كه با ايشان بود و براى نعمان فرستادند و عذرخواهى از كمى آن کردند. او رد كرد جميع را و گفت: «اگر اين كار را من براى دنيا كرده بودم همين‌ها مرا كافى بود و بدان خشنود بودم ولكن واللّه من احسان نكردم به شما مگر براى خدا و قرابت شما با حضرت رسول (ص).»

زمانى كه عيالات حضرت سيدالشهدا (ع) از شام به مدينه مراجعت مى‌كردند به عراق رسيدند به (دليل راه) فرمودند كه ما را از كربلا ببر، پس ايشان را از راه كربلا سير دادند، چون به سر تربت پاك حضرت سيد الشهدا (ع) رسيدند جابر بن عبداللّه را با جماعتى از طايفه بنى هاشم و مردانى از آل پيغمبر (ص) را يافتند كه به زيارت آن حضرت آمده بودند. پس در يك وقتى به آنجا رسيدند كه يكديگر را ملاقات کردند و بناى نوحه و زارى و لطمه و تعزيه‌دارى گذاشتند و زنان قبائل عرب كه در آن اطراف بودند جمع شدند و چند روز اقامه ماتم و عزادارى کردند.

مكشوف باد كه بعد از شهادت حضرت حسين (ع) عمر سعد نخست سرهاى شهدا را به نزد ابن زياد روانه كرد و از پس آن روز ديگر اهل بيت (ع) را به جانب كوفه برد و ابن زياد بعد از شناعت و شماتت با اهل بيت (ع) ايشان را محبوس ‍ داشت و نامه به يزيد بن معاويه فرستاد كه در باب اهل بيت (ع) و سرها چه عمل نمايد. يزيد جواب نوشت كه به جانب شام روان بايد داشت. لاجرم ابن زياد تهيه سفر ايشان کرده و ايشان را به جانب شام فرستاد.[1]

چون اهل بيت (ع) از شام بيرون شدند طى مراحل و منازل کردند تا نزديك به مدينه شدند، چون نزديك مدينه رسيدند حضرت على بن الحسين (ع) محلى را كه سزاوار دانست فرود آمد و خيمه‌ها بر افراخت و فرمود به بشيربن جَذلَم كه از ملازمين ركاب بود: «اى بشير خدا رحمت كند پدر تو را او مردى شاعر بود آيا تو نيز بهره اى از صنعت پدر دارى؟»

عرض كردم: «بلى يا بن رسول‌اللّه، من نيز شاعرم.»

فرمود: «پس برو داخل مدينه شو و شعرى در مرثيه اباعبداللّه (ع) بخوان و مردم مدينه را از شهادت او و آمدن ما آگاه كن.»

بشيرحسب‌الامر حضرت سوار بر اسب شد و به سوى مدينه تاخت تا داخل مدينه شد، چون به مسجد حضرت پيغمبر (ص) رسيد صدا به گريه و زارى بلند كرد و گفت: «اى اهل مدينه ديگر در مدينه اقامت نكنيد كه حسين (ع) شهيد شد و به اين سبب سيلاب اشك از چشم من روان است، بدن شريفش در كربلا در ميان خاك و خون افتاده و سر مقدسش را بر سر نيزه‌ها در شهرها مى‌گردانند.»

آن وقت فرياد برآورد: «اى مردم اينك على بن الحسين (ع) با عمه‌ها و خواهرها به نزديك شما رسيده‌اند و در ظاهر شهر شما رحل خويش فرود آورده‌اند و من پيك ايشانم به سوى شما و شما را به حضرت او دلالت مى‌كنم.»

گویی بانگ بشير نفخه صور بود كه عرصه مدينه را صبح نشور ساخت، مخدرات محجوبه بى‌پرده از خانه‌ها بيرون شدند و با صورت‌هاى مكشوفه و گيسوهاى آشفته و پاهاى برهنه بيرون دويدند و روها بخراشيدند و صداها به ناله و زارى بلند كردند و فرياد واويلاه و واثبوراه كشيدند و هرگز مدينه به آن حالت مشاهده نگشته بود و روزى از آن، تلخ‌تر و ماتمى از آن، عظيم‌تر ديدار نشده بود.

بشير جاريه‌اى را ديد كه اشعارى در مرثيه حضرت سيدالشهدا (ع) خواند آنگاه گفت: «اى ناعى تازه كردى حزن و اندوه ما را و بخراشيدى جراحت قلوبى را كه هنوز بهبودى نپذيرفته بود، اكنون بگو چه كسى و از كجا مى‌رسى؟»

گفت: «من بشير بن جَذلَمم كه مولايم على بن الحسين (ع) مرا به سوى شما فرستاده و خود آن حضرت با عيالات ابى عبداللّه (ع) در فلان موضع نزديك مدينه فرود آمده.»

مردم بشیر را بگذاشتند و به سوى اهل بيت (ع) بشتافتند او نيز عجله كرده و اسب بتاخت وقتى رسيد ديد اطراف خيمه سيد سجاد (ع) چنان جمعيت بود كه راه رفتن نبود از اسب پياده شد و راه عبور نيافت لاجرم خود را به نزديك خيمه آن حضرت رسانيد ديد آن حضرت از خيمه بيرون تشريف آورد در حالتى كه دستمالى بر دست مباركش گرفته و اشك چشم خويش را پاك مى‌كند و خادمى نيز كُرسى حاضر كرد و حضرت بر او نشست.[2] لكن گريه چنان او را فرو گرفته كه خوددارى نمى‌تواند نمايد و صداى مردم نيز به گريه و ناله بلند است و از هر سو آن حضرت را تعزيت و تسليت مى‌گفتند و آن بقعه زمين از صداهاى مردم ضجه واحده گشته، پس حضرت ايشان را به دست مبارك اشاره فرمود كه لختى ساكت باشيد چون ساكت شدند آغاز خطبه فرمود كه حاصل و خلاصه آن چنين است:

«حمد خداوندى را كه رب‌العالمين و رحمن و رحيم، فرمان گذار روز جزا و خالق جميع خلائق است و آن خداوندى كه از ادراك عقل‌ها دور است و رازهاى پنهان نزد او آشكار است، سپاس مى‌گذارم خدا را به ملاقات‌هاى خَطْب‌هاى عظيم و مصائب بزرگ و نوائب غم اندوز و اَلَم‌هاى صبر سوز و مصيبتى سخت و سنگين.

ايهاالناس حمد خداى را كه ما را ممتحن و مبتلا ساخت به مصيبت‌هاى بزرگ و به رخنه بزرگى كه در اسلام واقع شد.
همانا كشته شد اباعبداللّه (ع) و عترت او و اسير شدند زنان و فرزندان او و سر مباركش را بر سر نيزه كردند و در شهرها بگردانيدند و اين مصيبتى است كه مثل و شبيه ندارد.

ايهاالناس كدام مردانند از شماها كه بعد از مصيبتى دل شاد باشند و كدام چشم است كه پس از ديدار اين واقعه اشك‌بار نباشد و اشك خود را حبس ‍ نمايد همانا آسمان‌هاى هفت‌گانه براى قتل حسين (ع) گريستند و درياها با موج‌هاى خود سرشك ريختند و اركان آسمان‌ها به خروش آمدند و اطراف زمين بناليدند و شاخه‌هاى درختان آتش از نهاد خود برآوردند و ماهيان درياها و لجه‌ها بحار و ملائكه مقربين و اهل آسمان‌ها جميعا در اين مصيبت هم‌دست و هم‌داستان شدند.

ايهاالناس كدام دلى است كه از قتل حسين (ع) شكافته نشد و كدام قلبى است كه مايل به سوى او نشد و كدام گوشى است كه اين مصيبت را كه به اسلام رسيد بتواند شنيد.

ايهاالناس ما را طرد كردند و دفع دادند و پراكنده کردند و از ديار خود دور افكندند، با ما چنان رفتار كردند كه با اسيران ترك و كابل كنند بدون آن‌که مرتكب جرم و جريرتى شده باشيم؛ به خدا سوگند اگر به جاى آن سفارش‌ها كه در حق حرمت و حمايت ما فرمود؛ به قتل و غارت و ظلم بر ما فرمان مى‌داد از آن‌چه كردند زيادتر نمى‌كردند فَاِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ.

اين مصيبت ما چقدر بزرگ و دردناك و سوزنده و سخت و تلخ و دشوار بود، ازحق‌تعالى خواهانيم كه در مقابل اين مصائب به ما رحمت و اجر عطا كند و از دشمنان ما انتقام كشد و داد ما مظلومان را از ستمكاران باز جويد.»

چون كلام آن حضرت به نهایت رسيد با اهل بيت (ع) آهنگ مدينه كردند چون نظر ايشان بر مرقد منور و ضريح مطهر حضرت رسالت (ص) افتاد فرياد كشيدند: «واجداه وامحمداه حسين تو را با لب تشنه شهيد كردند و اهل بيت محترم را اسير كردند بدون آن‌که رحم بر صغير و كبير كرده باشند.»

پس بار ديگر خروش از اهل مدينه برخاست و صداى ناله و گريه از در و ديوار بلند شد. حضرت زينب (ص) چون به در مسجد حضرت رسول (ص) رسيد دو بازوى در را بگرفت و ندا كرد: «اى جد بزرگوار همانا برادرم حسين (ع) را كشتند و من خبر شهادت او را براى تو آورده‌ام.»

و پيوسته آن مخدره مشغول گريه بود و اشك چشمش خشك نمى‌شد و هرگاه نظر مى‌كرد به سوى على بن الحسين (ع) حزن او تازه مى‌شد.

[1] و آن‌چه از قضاياى عديده و حكايات متفرقه سير ايشان به جانب شام از كتب معتبره نقل شده چنان می‌کند كه ايشان را از راه سلطانى و قُرى و شهرهاى معموره عبور دادند كه قريب چهل منزل مى‌شود و اگر قطع نظر كنيم از ذكر منازل ايشان و گوییم از بريه و غربى فرات سير ايشان بوده آن هم قريب به بيست روز مى‌شود. چه مابين كوفه و شام به خط مستقيم يك صد و هفتاد و پنج فرسخ گفته شده و در شام هم قریب یک ماه در موضعى كه ايشان را از سرما وگرما نگاه نمى‌داشت نگه داشته بودند. پس با ملاحظه اين مطالب، خيلى مستبعد است كه اهل بيت بعد از اين همه قضايا از شام برگردند و روز بيستم شهر صفر كه روز اربعين و روز ورود جابر به كربلا بوده به كربلا وارد شوند. به‌علاوه آن‌که احدى از اجلا فن حديث و معتمدين اهل سير و تواريخ در مقاتل و غيره اشاره به اين مطلب نكرده‌‎اند. با آن‌که ديگر ذكر آن از جهاتى شايسته بود بلكه از سياق كلام ايشان انكار آن معلوم مى‌شود؛ چنان‌که شيخ مفيد و ابن اثير و طبرى و قرمانى و ديگران ذكرى از سفر عراق نيست بلكه شيخ مفيد و شيخ طوسى و كفعمى گفته‌اند كه در روز بيستم صفر، حرم حضرت ابى‌عبداللّه الحسين (ع) رجوع كردند از شام به مدينه و در همان روز جابر بن عبداللّه به جهت زيارت حسين (ع) به كربلا آمد و اول كسى است كه حسين (ع) را زيارت كرد.

و بعضى احتمال داده اند كه اهل بيت (ع) در حين رفتن از كوفه به شام به كربلا آمده‌اند و اين احتمال به جهاتى بعيد است. و هم احتمال داده شده كه بعد از مراجعت از شام به كربلا آمده‌اند لكن در غير روز اربعين بوده، چه سيد و شيخ ابن نما كه نقل كرده‌‎اند ورود ايشان را به كربلا به روز اربعين مقيد نساخته‌اند و اين احتمال نيز ضعيف است به سبب آن‌که ديگران مانند صاحب روضة الشهدا و حبيب السير و غيره كه نقل كرده‌‎اند مقيد به روز اربعين ساخته‌اند. مسلم است كه ورود جابر به كربلا در روز اربعين بوده و به‌علاوه آن‌چه ذكر شد تفصيل ورود جابر به كربلا در كتاب مصباح الزائر سيد بن طاوس و بشارة المصطفى كه هر دو از كتب معتبره است موجود است و ابدا ذكرى از ورود اهل بيت (ع) در آن هنگام نشده با آن‌که به حسب مقام بايد ذكر شود.

[2]  اول منبرى كه براى ذكرمصائب حضرت سيدالشهدا (ع) نصب شد در مدينه بود كه به استقبال آمدند و خادمى‌كرسى آورد و حضرت سجاد (ع) بالاى آن رفت و شرح شهادت پدر بزرگوار خود را بيان فرمود.

انتهای پیام/ 161

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار