به گزارش فضای مجازی دفاع پرس:
پاییز 88 برای ماموریت کاری رفته بودیم مازندران
به رسم ادب به مادر شهیدان احمد و محمد کشوری هم در شهر کیاکلا سری زدیم...
برایمان از کرامات شهیدانش گفت
و از خوبی های محمد که نوجوانی 17 ساله بود و بعد از شهادت احمد با اجازه مادر به جبهه رفت
از اینکه مثل یک دختر تو خونه برای مادرش کار می کرد
و هیچ وقت به مادرش بی احترامی نکرد
البته حاج خانم دائم از لفظ مامان استفاده می کرد:
گفتم مامان من طاقت مفقود شدنت رو ندارم، روی همه لباسهات اسمت رو بنویس که اگه شهید شدی گمنام نشی...
می گفت:
خبر محمد رو که آوردند رفتیم پیکر رو ببینیم...
وارد که شدیم دیدم محمد در داخل تابوت سرش پشت به من و رو به دیواره
گفتم محمد هیچ وقت به من پشت نمی کرد.
صدا کردم :" محمد..."
دیدم سرش رو به سمت من چرخوند...
همه شوکه شدن و گفتن محمد زنده ست.
رفتیم بالای سرش دیدم چشماش بسته ست.
بازم صداکردم: "محمد..."
این بار چشمانش رو باز کرد...
دوباره گفتم محمد هیچ وقت پاهاش رو جلوی من دراز نمی کرد!
پتو رو از روی پاهاش کنار زدم دیدم پاهاش قطع شده و پایی نداره که جلوی من دراز کرده باشه...
شب اومده بود به خواب دوستش گفته بود به مامانم بگو فقط به احترام شما سرم رو برگردوندم و چشمانم رو باز کردم...
هدیه به روح حاج خانم مادر خلبان شهید احمد کشوری و شهید محمد کشوری صلوات
راوی : برادر جواد تاجیک