گروه استانهای دفاعپرس _ استان قم؛ در سه خاطره «حسین خادمی» از فرهنگیان رزمنده لشکر ۱۷ آمده است: در جبهه مسئول تهیه آب جوش بودم. آب جوش نوبتی بود و به خاطر آن صفی تشکیل شده بود. یک روز سماور را پر از آب کردم. هواپیماهای عراقی شروع به بمباران کردند. یک خمپاره به نزدیک سماور خورد. فریاد زدم: «آهای ایها الناس بیایید آب جوش ببرید! این دفعه هر کس بخواهد دو تا آفتابه آب جوش میدهم»
یک رفیق وسواسی داشتم که بدلیل شدت وسواس سنگرش را از بقیه جدا کرده بود. هر وقت لباس میشست زیر رختخوابش پهن میکرد تا اتو شود. یک روز هواپیما آمد و شروع به بمباران کرد. خمپاره به سرویس بهداشتی نزدیک سنگر خورد و هر چه نجاست بود به این بنده خدا پاشیده شد. از همان روز وسواس را کنار گذاشت و یک هفته بعد هم شهید شد.
مدتی مسئول جوشکاری لشکر بودم. یک موتور تریل شش دنده را که ترکش خورده بود برای تعمیر آوردند. آن را جوش داده و تعمیر کردم. یکی از دوستان موتور را تحویل گرفت تا ببرد. وقتی روشن کرد، سیم گاز موتور گیر کرده بود. او هم که ناوارد بود با موتور سرگردان، ناخواسته در جاده خاکی به سمت دشمن فرار کرد. عراقیها شروع به شلیک خمپاره کردند. وقتی برگشت با سرعت رفت داخل گودال آب گفتم: «چرا رفتی توی آب؟ آهسته گفت: «صدایش را در نیاور. از ترس خودم را خراب کردم!»
انتهای پیام/