چهل‌سالگی سرو/ شهید «اسماعیل عباسی»؛

تا می‌توانید سنگرهای ایمان و تقوا را پر کنید/ در مقابل خون شهدا مسئول هستید

در فرازی از وصیت‌نامه شهید «اسماعیل عباسی» آمده است: ای بسیجیان تا می‌توانید این سنگرهای ایمان و تقوا را پرکنید چون که وجود شما در پیشرفت انقلاب شکوهمندمان ضروری است.
کد خبر: ۴۲۲۶۳۸
تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۹ - ۱۴:۳۹ - 20October 2020

تا می‌توانید سنگرهای ایمان و تقوا را پر کنید/ در مقابل خون شهدا مسئول هستیدبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس وصیت‌نامه شهید «اسماعیل عباسی» از شهدای شهرستان قائمشهر منتشر می‌شود.

شهید «اسماعیل عباسی» فرزند «ابراهیم» در 28 اسفند 1344 در روستای ذیلیت قائمشهر به دنیا آمد و در تاریخ سوم اردیبهشت 1365 در تنگه لولان اشنویه به شهادت رسید.

وصیت‌نامه شهید:

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

السلام علیک یا اباعبدالله انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم

سلام بر شهدای کربلا و جنگ تحمیلی بخصوص سرور شهیدان آقا ابا عبدالله الحسین (ع) و با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و ملت شهیدپرور، خوب و مهربان. خداوندا تو می‌دانی در زمانی زندگی می‌کنیم که ظلم و فساد و غارت و چپاولگری و عصیان و طغیان بشر زمین را فراگرفته و گاهی در آسمانها و کهکشانها به نام جنگ ستارگان این انسان ضعیف تو گردنکشی می‌کند.

اگر به صدای زمین که قرآن کریم هم فرموده روی آن قدم می‌زنیم گوش کنیم به ما می‌گوید ای انسان چه شده است تورا که اینقدر با غرور بر رویم قدم می‌گذاری در حالی که بعد از چندی به من تبدیل خواهی شد؟ تیمور کجاست؟ تاتار چه کرد؟ خاقان چه شد؟ فرعون شداد، جالوت، چنگیز، هیتلر، آقا محمدخان قاجار و بقیه کجایند؟

ای تاریخ خونبار اسلام، ای قلبهای خونین، ای سرهای بی‌تن و ای تنهای بی‌سر! ای تاریخ بی‌قلم! ای خیبرنویسان! اکنون با خون عزیزانمان نامه را بنویسید. حماسه سلحشوران کربلا و خونبار عاشورا را بنویسید و به تاریخ بگوئید که روزش آتشین است و غروبش خونین.

ای زمین، ای آسمانها، ای خورشید، ای ستارگان چه شده است شما را؟ ای دنیا زبان‌داران بی‌زبان، ای قلم‌داران بی‌قلم، ای زمین گرم خوزستان شما را به خدا بما بگوئید چه کرده‌اند این عزیزان، بما بگوئید، ای دشتها، ای رودها، و ای خاکریزها، چه آفریدند این سنگرسازان بی‌سنگر؟ گفتند به خدا می‌گوئید که ما دیدیم در عصری که انسانها را با سلاح‌های خورشیدی شناسایی کرده و با اشعه لیزر از بین می‌برند افرادی از سرزمین غریب بپاخاستند و در دل شب و در کنار این نخلستانها در این جاده‌های خونین و تاریک ولوله تاسوعا داشتند ما ملائک را می‌دیدم که برایشان اشک شوق می‌ریختند آیا شنیدی آنها چه گفتند؟ مگر فرمانده و سلاح نداشتند؟

گفت: چرا اما آنها در دل شب، در زیر لب، مولای غریبی را صدا می‌کردند و گاهی از حال می‌رفتند اما در نیمه‌های شب بود دیدم همین افراد بر آب زدند، گذشتند و تمام لانه‌های شیطان را تصرف کردند و تو گویی ملائک نیز با آنها می‌جنگیدند، دشمنان در مقابلشان مثل برگ می‌ریختند، چهره‌شان زیبا و براق، لبخندی بر لب با زبانی ستبر پیشانی‌بندی خونین، ایمانی استوار و صبری چون ایوب داشتند آنقدر سریع می‌جنگیدند که گوی پیامی را از امام خود برای مولایشان حسین می‌بردند.

گفتم: ای زمین از فردای آن روز این سلحشوران برایم بگو.

گفت: من فکر می‌کنم اینان فرزند عیسی و یاور موسی و امت ابراهیم خلیلند آری فردای آن روز دیدم در مقابل شربت‌های آتشین و بمب‌های دشمن استقامت کردند آری من شهادت می‌دهم آنان فرزند داود و از قبیله اسحق و نوح و سلاله‌های کربلا حسینند.

گفتم: اوقات‌شان را چگونه سپری می‌کنند؟ گفت: رزمنده کوچکی را دیدم که در غروبی خونین در کنار سنگر نیم سوخته نشستند و با چشمی پر از اشک زیارت عاشورا را می‌خواند و یارانش را از بیست‌و‌هشتمین پاتک دشمن برگشته بودند به آنها گفت خسته نباشید. گفتند ما کاری نکردیم ،خدا کرده. آری وقتی از رسول خدا سئوال می‌کنند یاران شما چه کسانی هستند؟ می‌فرماید بعد می‌آیند و آنقدر عشق به من دارند و آنقدر می‌جنگند که گویی من در میان‌شان هستم. آنان با امام خود بیعت می‌کنند و از بصره می‌گذرند و الی بغداد را سقوط می‌دهند و با عرب یگانه می‌شوند و قبیله یهود را تار و مار می‌کنند، آرزو می‌کنم در میان آنها باشم و آن وقت اشک از دو دیدگان مبارک رسول خدا جاری شد. تو گویی مناظر خونین دجله و فرات و بصره و فاو را می‌دیدند و یا قلع و قمع شدن لشکریان یهود را به دست این بسیجیان پر توان اسلام نظاره می‌کردند؟

پرسیدم: وقتی آنها نیز می‌خوردند و به زمین می‌افتادند چه می‌گفتند؟ گفت: همه آنان گویی یک مادر داشتند وقتی خون سرشان خضاب صورت‌شان می‌شد به نقطه‌ای خیره می‌شدند و با لبخندی بر لب یازهرا صدا می‌کردند و خاموش می‌شدند گاهی هم آتش دشمن بر سر آنان زیاد می‌شد و دشمن که توان رزم با آنان را نداشت از سلاح‌های مخرّب شیمیایی و ناپالم استفاده می‌کرد. آنان «یافاطمه» «یافاطمه» «یازهرا» «یازهرا» صدا می‌کردند که فوراً زمین غرش می‌کرد هوا منقلب می‌شد، طوفان و غبار بپا می‌کرد و دشمن را به قعر سنگر می‌کوبید آنان با اطمینان قلب می‌جنگیدند و چون کوه استوار بودند و آب و غذا را به یکدیگر تعارف می‌کردند در میدان‌های نبرد گوی سبقت را از هم می‌ربودند.

پرسیدم: ای زمین آیا تو از درون‌شان باخبر شدی؟ گفت: آری آنان در نیمه‌های شب، در دل سنگرها که کلاهخود و چکمه‌هاشان گواه آنان است صورتها و دستهای خود را بر زمین می‌نهادند و رازها می‌گفتند.

گفتم: چه گفتند؟ گفت: آرزوی زیارت مولایشان را داشته و با او صحبت می‌کردند و درد دل می‌کردند می‌گفتند که از راه دور آمدیم، زن و بچه و خانواده را تنها گذاشتیم، با آنکه شهید دادیم مجروح و معلول دادیم، شهرهای ما را زدند، اسیر دادیم در اینجا یک چیز می‌گفتند که سنگ را به گریه می‌انداخت در زیر نور ماه با چشم‌های پر از اشک می‌گفتند: ای کاش مولا جان، ما در کربلا بودیم و نمی‌گذاشتیم تو را تنها گذارند و آنچنان غریب بمانی و وقتی که آخرین نفرات را از دست می‌دهی با قامتی شکسته تکیه بر نیزه کنید و عباس و جعفر را صدا بزنید ولی همه کشته شده و در میدان قتلگاه افتادند، می‌گفتند: ای کاش ما در زمان علی و زهرا که وقتی مولایمان ضربت خورد کسی دست او را نگرفت تا به خانه برساند، برودیم. دیگر نتوانستم این وصایای عظیمی را که آنها در دل شب به من می‌گفتند تحمل کنم لذا خود نیز با آنان گریستم و صدای ضجه آنان گاهی باد را از وزیدن باز می‌داشت.

ای دنیا، مخصوصاً ای استعمارگران، شما باید بدانید که با فرستادن کارشناسان نظامی و مستشار از اردن و مصر نمی‌توانید جلوی این سیل عظیم انقلاب اسلامی را بگیرید که نتیجه‌اش آن صدام قادسیه به حادثیه مبدل شد، نتیجه تو را هم دیدم سپاه هفت تو را به سپاه رفت تبدیل کردند و بزودی ان‌شاءالله فرمانده لعنتی سپاه تو الرشید به الضعیف تبدیل خواهد شد و کوک این عروسک تو تمام خواهد شد که حزب خدا همیشه پیروز است و بزودی آن حدیث مولایمان بوقوع خواهد پیوست ان‌شاءالله.

سلام بر پدر و مادر و برادران و خواهرانم که اجازه دادند در نبرد با استعمارگران شرکت کنم و امیدوارم که خدا هم از من راضی باشد.

و شما ای مادر، مرا ببخشید که نتوانستم بزرگترین آرزوی شما را برآورده کنم و می‌دانم که شما را زیاد زحمت می‌دادم من این را خوب می‌دانم که مرا با چه چیزهایی بزرگ کردید، مادرم به یاد دارم روزی را که پول نداشتم تا برای خودم مداد بخرم و به مدرسه بروم شما با دست‌های خودتان تخم مرغ به من دادید و من بردم یک مداد گرفتم.

مادر، بخوبی یادم می‌آید که چقدر برایم زحمت کشیدی تا مرا به اینجا رساندی، یک وقت اجر خودت را ضایع مکن و مگو که من تورا با زحمت بزرگ کرده‌ام، تو که یکبار رفتی چرا باز هم؟ چرا آنها که نرفته‌اند نمی‌روند؟

خوب مادر، بخدا من دست خودم نبود که به جبهه رفتم. این عشق به الله بود، این عشق به حسین بود. مادرم صبر داشته باش و توکل به خدا کن چون خدا با ماست و تو ای برادرم، خواهشی از شما دارم اینکه درست را خوب بخوان، چون ما فعلاً احتیاج زیادی به مهندس و دکتر متعهد به مکتب داریم. برادرم هیچ وقت سنگر مدرسه را خالی نکن چون ما هرچه داریم از همین‌هاست. سنگر بسیج راهم پر کن.

می‌خواهم چند کلمه‌ای با برادران انجمن صحبت کنم. برادران! من کوچکتر از آن هستم که بتوانم برای شما حرفی زده باشم چون در جمع شما برادرانی هستند که واقعاً خالصانه کار می‌کنند و در مقابل سختی‌ها از خدا کمک می‌خواهند. برادرانم! شما هم سنگر مسجد را خالی نکنید، در نماز جماعت شرکت کنید، آخر تا کی ما در خواب خرگوشی باشیم؟ تا کی همین‌طور بایستیم و دشمنان از هر سو تفرقه بیندازند، دیگر بس است.

برادران! بخدا شما مسئول هستید در مقابل خون شهدا؛ شما باید در روز قیامت جوابگوی باشید و پیامی که برای خواهران حزب الله دارم، اینکه حجاب خود را حفظ کنند و چشمان خود را از نامحرم بپوشانید و اگر پیام امام را شنیده باشید، امام فرمود خواهران هم آمادگی خود را اعلام نمایند.

ای خواهران! بزرگترین سنگر شما حجاب است، حجاب خود را حفظ کنید تا مشت محکمی بر دهان یاوه‌گویان و شرق‌گرایان و غرب‌گرایان بزنید شما هم مسئول هستید. در بسیج شرکت کنید. این پیام پیامبرگونه رهبر عزیزمان است تا آنجا که می‌توانید در این سنگر ایمان و تقوا و دانشگاه اسلامی امام حسین (ع) که فرزند زهرای اطهر است شرکت کنید.

اما پیامی که برای برادران عزیز دارم اینکه: برادران! شما که دم از اسلام می‌زنید محض رضای خدا جبهه را پرکنید حتی به خاطر دیدن معجزات الهی در این سنگرهای توحید شرکت فعال داشته باشید. بیائید در بزرگترین جهاد که همان مبارزه با هوای نفسانی است، بمانیم. ای بسیجیان تا می‌توانید این سنگرهای ایمان و تقوا را پرکنید چون که وجود شما در پیشرفت انقلاب شکوهمندمان ضروری است.

اما سفارشی به کلیه فامیل‌ها بخصوص عموی بزرگوارم عباس عباسی دارم که نتوانستم به قولی که داده بودم وفا نمایم اما شما باید با بزرگیتان مرا مورد عفو و بخشش قرار دهید. چون که من بنده‌ای پر گناه و روسیاه در پیشگاه احدیت هستم اگر خلافی از من مشاهده کردید مرا مورد عفو پدرانه قرار بدهید. اگر می‌شود یک طومار برایم از چهل مومن امضاء بگیرید شاید گناهانم بخشیده شود. یک سال روزه و نماز بدهکار هستم. مرا در کنار شهداء محل دفن نمائید. البته جسارت به خانواده‌های شهدا نشود که من لایق همچنین جائی نبودم.

والسلام

«اسماعیل عباسی»

مورخه 6/1/65

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها