دفاع مقدس در آیینه ی مطبوعات (1)

سرداری که دلخوشی حاج‌ قاسم بود

حاج‌علی می‌گفت بسیج جهانی موردنظر امام‌خمینی(ره) را در آن سوی مرز‌ها تشکیل داده‌ایم
کد خبر: ۴۲۳۲۰
تاریخ انتشار: ۱۱ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۳ - 02March 2015

سرداری که دلخوشی حاج‌ قاسم بود

به گزارش دفاع پرس، هر از گاهی خبر آسمانی شدن آنها دلمان را میلرزاند. اما اینان حتی اگر علقمه و قتلگاه را ندیده باشند، شعارشان «یا لیتنا کنا معکم» است و این فصل لاینفک حیات سربازان روحالله و علمداران امامخامنهای است. نوجوانی سردار شهید محمدعلی اللهدادی در لشکر 41 ثارالله و در دفاع مقدس گذشت. او عمری با لباس رزم آماده به خدمت بود تا زمانی که مأموریت مستشاری در منطقه سوریه به حاجعلی پیشنهاد داده شد، اما دیگر برای ماندن آرام و قرار نداشت. اللهدادی از جاماندههای کاروان دفاع مقدس بود که به فرموده رهبری، معبر شهادتش را در جوار حرم عمه سادات زینب کبری(س) یافت و آسمانی شد. آنچه در پی میآید روایتی است از زندگی تا شهادت محمدعلی اللهدادی در همکلامی با همسر و همرزمانش.
 
 

معصومه کاردوست، همسر شهید:

میدانستم با یک رزمنده ازدواج کردهام
 
 

زندگی با شهید اللهدادی را چگونه شروع کردید؟

ما نسبت فامیلی با هم داشتیم، از دوران کودکی ایشان را میشناختم. در نهایت بعد از خواستگاری خانواده حاجعلی از من، در سال 1365 در بحبوحه جنگ تحمیلی با هم ازدواج کردیم. آن زمان علی 22 سال داشت. رزمنده بود و در جنگ حضور داشت و همواره در رفت و آمد به جبهه بود. مهریهام 80هزار تومان به همراه 5 سکه بود. حلقه ازدواجمان هم انگشتر عقیق شد. مراسم سادهای گرفتیم و در نهایت زندگیمان را در روستای پاریز آغاز کردیم. 20 روز بعد از ازدواجمان حاجعلی راهی منطقه عملیاتی شد. اکنون از ایشان دو پسر و یک دختر به یادگار دارم.

در زمان ازدواج نگران نبودنها و شهادت احتمالی همراه زندگیتان نبودید؟

از همان زمان خوب میدانستم راهی را که امثال حاجعلی برگزیدهاند، انتهایش یا شهادت است، یا جانبازی یا اسارت... ایشان در جبهه بارها مجروح هم شده بود. در سال 1363 از ناحیه پا، سال 1365 از ناحیه گونه و گردن، سال 1367 هم در شلمچه از ناحیه زانوی پا ترکش خورد و مجروح شد. حاجعلی در چند سال حضور در جنگ در عملیاتهای مختلفی چون کربلای یک، 4، 5 و8، والفجر8، بدر، خیبر، مرصاد و... حضور داشت و با وجود این همه حضور در مناطق عملیاتی من دیگر میدانستم که با یک رزمنده ازدواج کردهام و باید با همه چیز این زندگی کنار بیایم. همسرم از سال 1361 تا پایان جنگ یعنی عملیات مرصاد در جنگ حضور داشت، با هر بار رفتنهایش دل من را هم با خود میبرد، دلتنگی یک طرف بود و تکلیف و جهاد ما هم یک طرف... با هر بار خداحافظی، تصور میکردم دیگر بازگشتی برای همسرم نیست.

شهادت ایشان در سوریه خیلی زود در رسانهها انعکاس یافت، شما هم از همین طریق باخبر شدید؟

بله، من هم خبر شهادتش را از طریق رسانهها شنیدم و بعد با پرس و جو از دوستان مطمئن شدم که صحت دارد. ایشان همواره به من میگفتند که از قافله شهدا عقب ماندهاند و دلتنگ شهادت و دوستان شهیدشان بودند. در مدتی که در سوریه بودند به من میگفتند نمیدانم چه دعایی کردی که به شهادت نمیرسم. میگفتند دعا کنید که شهید شوم. همیشه از من و مادرش میخواست که برای شهادتش دعا کنیم.

بعد از شهادتش حاجقاسم سلیمانی آمدند و گفتند حاجعلی از همان اولی که خواستند بیایند لبنان و سوریه آمادگی شهادت را داشتند این را میتوانستیم از روحیه و چهره ایشان متوجه شویم.

من راضیام به رضای خدا، جای خالی او برایمان دشوار است وگرنه بالاتر از شهادت که مرگی نیست. وقتی حاجعلی میگفت: دعا کن شهید شوم. من هم میگفتم: انشاءالله عاقبت بهخیر شوی و او در جوابم میگفت سعادتمندترین مرگ شهادت است که امیدوارم خدا نصیبم کند.
 
 
سرهنگ پاسدار کاظم مشهدی بافان، همکار شهید: عشقبازی فرمانده با فرمانبردارش را دیدیم
 
 
سابقه آشنایی شما با شهید اللهدادی به چه زمانی برمیگردد؟

آشنایی من با سردار اللهدادی به سال 1385 بازمیگردد، یعنی زمانی که ایشان به سپاه یزد آمدند. اللهدادی فردی مدیر و مدبر بود که با فکر و برنامهریزی کار میکرد. زمانی که به یزد آمد، برنامههای سپاه را جمع و شروع به پرورش و منسجم نمودن کارها کردند.

سردار اللهدادی را اکثر همراهان و همکاران به عنوان مردی مبارز و ایدهپرداز و آیندهنگر میشناسند، شما هم این ویژگیها را در مدت همراهی با ایشان مشاهده کردید؟

ایشان بسیاری از فعالیتهای اقتصادی را برای سپاه انجام دادند. پروژههای زیادی را برای سپاه راهاندازی و دایر نمودند تا نیروها و مردمی که از آن بهرهمند میشوند در سهولت و آسایش کامل باشند. راهاندازی و ساخت 50 پروژه سنگین و نیمهسنگین سپاه توسط ایشان امری بیسابقه بوده است. سردار تمامی مشکلات راهیان نور سپاه یزد را مرتفع نموده و هماهنگیهای لازم جهت اعزام تا 2000 زائر را به مناطق عملیاتی دفاع مقدس انجام دادند. حاجعلی برای زنده نگه داشتن یاد شهدا در یزد اقدامات کلانی انجام دادند و در برگزاری یادوارهها همواره پیشگام بودند. ایشان راویان زیادی را تربیت کردند و رشد دادند و امروز آن راویان به یاد شهید اللهدادی در حال خدمترسانی به زائران کربلاهای ایران هستند. در انتهای کلام باید بگویم وقتی که سردار اللهدادی وارد یزد شد، خود را خادم سپاه دانست و چون پدری در رأس نیروها قرار گرفت و به عنوان نماینده سردار جعفری در سپاه، فعالیتهای زیادی انجام داد. او میگفت فرمانده بودنش را از حاجقاسم دارد.

چرا؟

سردار اللهدادی میگفت: من فرماندهیام را زمان جنگ از طریق بیسیم و از شخص حاجقاسم سلیمانی تحویل گرفتهام. زمانی که در عملیات کربلای 5 شهید زندی فرمانده تیپ ادوات لشکر ثارالله به شهادت رسید و خبرش به حاجقاسم داده شد، ایشان از طریق بیسیم به من گفت: شما فرماندهی را به دست بگیر. شهید اللهدادی همیشه میگفت: من پابند به تودیع و معارفه نیستم. فقط و فقط فرماندهی و مسئولیتی که به من در کربلای 5 داده شد را به نحو عالی انجام میدهم، باید این حرمت را رعایت کرده و آن را حفظ کنم و همیشه باید مطیع فرماندهام باشم. حاجعلی خیلی علاقهمند به فرماندهان رده بالای خود بود. بسیار هم ولایتپذیری داشت و طبق فرموده آنها عمل میکرد.

یعنی ارتباط نزدیکی بین شهید اللهدادی و سرلشکر سلیمانی وجود داشت؟

بله، شهید اللهدادی علاقه زیادی به سردار سلیمانی داشت و میگفت: سردار سلیمانی به من گفته است که دلخوشی من در سپاه به چند نفر است. به ویژه به دو نفر، یکی احمد کاظمی که شهید شد و دیگری به شما دلخوشم آقای اللهدادی.

بنابراین سردار اللهدادی همیشه میگفت: همه دنیا را کنار میگذارم و میخواهم طوری کار کنم، فرماندهام که به من دلخوش است مأیوس نشود و تا آخر به من دلخوش باشد. انصافاً هم همه ما دلخوشی فرمانده را به سربازش دیدیم، حاجقاسم سلیمانی در زمان تدفین شهید اللهدادی وارد قبر شد. خودش پرچم ابا عبداللهالحسین را پهن کرد و جنازه اللهدادی را در قبر گذاشت. عبای سیدحسن را روی پیکر شهید گذاشت و تربت امام حسین(ع) را در قبر نهاد و زیارت عاشورا خواند. عشقبازی فرمانده را با فرمانبردارش دیدیم. حاجعلی روزهای حضورش در سوریه را با شور و شعف تعریف میکرد و میگفت: بسیج جهانی را که امام خمینی همواره مد نظر داشتند و میفرمودند در آن سوی مرزها تشکیل دادهایم.
 
 

علی محققی، همرزم دوران دفاع مقدس شهید:

جذابیت خاصی داشت
 
 

آشناییتان با شهید اللهدادی چگونه صورت گرفت؟

اولین آشناییام با شهید اللهدادی در سال 1365 و در میدان کارزار صورت گرفت و این آشنایی تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت. حدود 28 سال با هم همراه بودیم. من از طرف تیپ ادوات به جبهه اعزام شدم که فرماندهی تیپ ادوات هم به عهده سردار اللهدادی بود.

در اولین روز آشنایی و در ساعات اولیه دیدار من و شهید اللهدادی با هم از منطقه غرب یعنی سقز به سمت میاندواب همسفر شدیم. ایشان تمام مسیر را رانندگی کردند چون راننده نتوانسته بود همراه ما باشد خودشان این مسئولیت را بر عهده گرفتند. من آن زمان ایشان و مسئولیتشان را نمیشناختم، تا اینکه به میاندواب رسیدیم. در آنجا یکی از بچهها رو به من کرد و گفت: میدانی راننده چه کسی بود؟! من هم گفتم: نه نمیدانم. گفت: فرمانده ادوات، آقای اللهدادی. سردار خیلی متواضع بود. دوست نداشت کاری روی زمین بماند و خودش هم همیشه پیشقدم بود و در خط مقدم همه صحنهها حاضر. شهید اللهدادی کارش را از دیدهبانی در جنگ آغاز کرده و در نهایت فرمانده تیپ ادوات شده بود.

من هم چون در دیدهبانی ادوات بودم مورد توجه و علاقه اللهدادی قرار داشتم. ایشان دیدهبانی را خیلی دوست داشت. خوب میدانست که مشکلترین و سختترین کار در ادوات دیدهبانی است. در کمین یا خط مقدم دیدهبان باید حضور داشته باشد. اللهدادی فرمانده تیپی بود که گاهی دیدهبانی هم میکرد. با تمام وجود مسئولیتهای سنگینی که بر عهده داشت این کار را هم در برنامه خود قرار داده بود. من درعملیاتهایی چون کربلای یک، نصر 4، والفجر 10، مرصاد و... با حاجعلی همراه بودم.

به عنوان کسی که سالها با شهیداللهدادی سابقه دوستی و همراهی چندین ساله دارید، ویژگیهای بارز اخلاقی ایشان را چگونه توصیف میکنید؟

در چند سالی که با شهید اللهدادی همراه بودم میتوان به چند ویژگی ایشان اشاره کنم فرماندهای جذاب بود. جذابیت خاصی داشت. هر کسی با ایشان معاشرت میکرد شیفتهاش میشد. خاکی و مهربان، متدین و صبور بود. در سختترین شرایط که بچهها درگیر بودند و اذیت میشدند و فشار عملیات و شرایط جبهه بر آنها تأثیر بدی گذاشته بود، حاجعلی لبخندی بر لبش داشت که همه آن مسائل و دشواریها را از بین میبرد. بچهها وقتی حاجعلی را میدیدند خستگیشان در میآمد.

با خودمان میگفتیم: او فرمانده تیپ است و کارش چند برابر ما، اما اینگونه با شعف و صبوری در حال جهاد است و در برابر سختیها لبخند میزند، حالا ما که مسئولیت چندانی نداشتیم وقتی ایشان را میدیدیم انرژی مضاعف میگرفتیم. ایشان آدم کم حرفی هم بود. تا سؤالی از حاجعلی نمیپرسیدند، صحبت نمیکرد. اما اگر میخواست حرف بزند، با همان یک جملهاش حکم نهایی داده و فصلالخطاب بود. آن زمان تیپ ادوات 3 هزار نیرو داشت و حاجی شاید 21 ساله هم نبود. فرماندهای که 3هزار نفر را هدایت میکرد. تیپ ادوات آن زمان سه گردان داشت. گردان پشتیبانی آتش، گردان ادوات سبک و گردان ضدزره و در هر گردان
800 ـ 700 نیرو بود. در کنار این گردانها تدارک تسلیحات، تعمیرگاه، ادوات و... هم بود. اما حاجی به همه نیروها سرکشی میکرد. حاجعلی خیلی حواسش به کارش بود و همیشه جوانب کارش را در نظر میگرفت.

آخرین دیدارتان با شهید چگونه گذشت؟

آخرین مراسمی که حاجی را دیدم در مراسم ختم پدرش بود پیشانیاش را بوسیدم و گفتم حاجی دست ما را هم بگیر و ما را هم دعا کن. یک نگاه کرد و لبخند زد و گفت: التماس دعا...

به یکی از دوستانم گفتم حاجعلی انگار یک طوری دیگر شده، نورانیتش عجیب آدم را یاد شهدا و شبهای قبل از عملیات میاندازد. دوستم هم پاسخ داد: شهادتش نزدیک است.

حاجی حرف اول را در منطقه مأموریتیاش در سوریه میزد. مدتی بعد خبر شهادت حاجعلی را شنیدیم.
 
 

مهدی رحمانی ، همکار شهید:

همیشه منافع مردم را درنظر میگرفت
 
 

اللهدادی را چگونه انسانی یافتید؟

من از سال 1374 زمانی که سردار اللهدادی در کرمان جانشین لشکر 41 ثارالله بودند، با ایشان آشنا شدم و تا زمان شهادت همراهشان بودم. در ادامه همکاری در تهران، کرمان و یزد با ایشان همراه بودم.

سردار در تهران فرمانده تیپ زرهی 27 رسولالله بودند و بعد از خدمت در تهران به یزد منتقل شده و با تجمیع سپاههای استانی فرمانده سپاه الغدیر شدند که تا سال 1391 این مسئولیت را بر عهده داشتند. بعد وارد سپاه قدس شده و در مباحث برون مرزی فعالیت میکردند.

حاجعلی اللهدادی انسانی آیندهنگر بودند. همه چیز را برای همه میدیدند و با حداقلها میساختند و تمام آنچه بر عهدهشان بود را به نحو احسن انجام میدادند. ایشان رضایت خدا و مردم را در اولویت همه کارهایشان قرار داده بودند و به آن توجه میکردند.

هر کاری را که آغاز میکردند تا انتها ادامه میدادند و پیگیر بودند. حتی اگر خودشان هم آغازکننده نبودند، چون منافع عموم مردم را در آن میدیدند، پیگیری میکردند تا کار به نحو احسن انجام شود. خوب به خاطر دارم در یک پروژه مسکنسازی که مدتی میشد آغاز به کار کرده بود، از سوریه تماس میگرفتند و پیگیر کار میشدند و روند آن را مورد بررسی قرار میدادند. همیشه هم توصیه میکردند که اگر مشکلی هست بگویید و در این امور جدیت به خرج دهید.

سردار اللهدادی نشانههای شهادت را در خود داشت؟

یک سال قبل از رفتنشان زمانی که تودیع شدند رنگ و بوی شهادت در چهره ایشان دیده میشد. در ماههای آخر در کرمان به من گفتند: مهدی دعا کن که شهید شوم. خیلی برای من سخت بود اما چون آرزو داشت، دوست داشتم که ایشان به این افتخار برسد. بعد از شهادت حاجعلی من هنوز خودم را پیدا نکردهام. نمیدانم رابطهای که باید بین خودم و ایشان تعریف کنم را چه باید نام بگذارم. رابطه پدر و فرزندی یا رابطه برادری و... حاجعلی رضایت خدا را از خودش در شهادت میدانست. خوشحالم که به آرزویش رسید.

 

منبع:روزنامه جوان

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار