به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در زادروز شهید «محمدحسین طاطیان» از شهدای بهشهر زندگینامه و وصیتنامه این شهید منتشر میشود.
زندگینامه شهید:
سال ۱۳۳۹ که «قربانعلی و صدیقه» برای چندمین بار در تبوتاب تولد فرزندشان بودند، قدوم «محمدحسین» شادی دوبارهای به کاشانه این زوج کشاورز به ارمغان آورد.
هفت سالگی محمدحسین که از راه رسید، وارد دبستان «نظامی» زادگاهش «بهشهر» شد. سپس با پایان دوره راهنمایی در مدرسه «آیتالله کوهستانی» در همین شهر، تحصیلاتش را در دبیرستان «شهید عباسزاده» فعلی بهشهر ادامه داد. اگرچه، او به قصد عزیمت در جبهه، تحصیلات متوسطهاش را ناتمام رها کرده بود؛ اما در تابستان ۱۳۵۹ با شرکت در امتحانات نهایی رزمندگان، در آموزشگاه شبانهروزی کشاورزی آمل، موفق به اخذ مدرک دیپلم شد.
محمدحسین که تربیتیافته پدر و مادری متدین و محب اهلبیت بود، از همان طفولیت، به مکتبخانه رفت و مفاهیم و تعالیم قرآن را نزد شخصی به نام «مُلاباجی» آموخت. در بزرگسالی نیز، در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی هر چه تمامتر در پیش گرفت.
در اوصاف اخلاقی این فرزند نیکسیرت، همین بس که پیوسته خود را به زیور خصائل و فضایل نیک میآراست. از اینرو، محبوب همگان بود. او در رفتار و گفتار با والدین نیز، ادب و تواضع به خرج میداد و در همه امور، رضایتشان را مدنظر قرار میداد.
محمدحسین در آبان ۱۳۵۷، ضمن لبیک به فرمان تاریخی امام خمینی مبنی بر ترک پادگان، چونان قطرهای به سیل خروشان انقلابیون پیوست.
به گفته برادرش «علی»، «او از مهرههای تأثیرگذار در کشاندن دانشآموزان به کوچه و خیابان، و شرکت در تظاهرات ضد طاغوت بود. علاوه بر آن، ضمن انجام تحرکات سیاسی، با چریکهای فدایی خلق که با گرفتن پلاکارد در تظاهرات شرکت میکردند، برخورد میکرد.»
«علیاکبر» نیز در تکمیل صحبتهای برادر اذعان میدارد: «بعد از پیروزی انقلاب، به عنوان بسیجی، مقابل بازار المهدی در خیابان امام فعلی بهشهر که منافقان در آنجا روزنامه میفروختند، میرفت. بعد، همه روزنامهها را میگرفت و میگفت: تا من هستم، کسی نباید اینجا روزنامه بفروشد.»
محمدحسین بعد از پیروزی نهضت اسلامی مردم ایران، به عنوان عضو افتخاری کمیته، حفاظت از بانک ملی بهشهر را به عهده گرفت.
سال ۱۳۵۸ که گروهک کومله و دموکرات در کردستان آشوب به پا کرده بودند، محمدحسین جزء اولین نیروهایی بود که جهت سرکوبی اشرار و مزدوران داخلی، با همراهی شهید «حسینعلی مهرزادی» عازم آن منطقه شد.
ناگفته نماند که او در کنار حضور در میادین نبرد، در زمینه ورزش نیز فعالیت داشت.
گفتههای حجتالاسلام «سیدرسول حسینی»، مسئول سابق تبلیغات لشکر ۲۵ کربلا، خود گواه این مدعاست: «محمدحسین هرگاه که در پادگان قدم میزد، اگر لباس هم به تن نداشت، او را از پشت سر میشناختم و میفهمیدم که یک فرد نظامی است. او هیکل ورزیدهای داشت و در مسابقات دوی نیروهای ارتش و سپاه کشور، مقام اول را به دست آورده بود.»
محمدحسین در ۲۷ مهر ۱۳۵۹، در کسوت تکتیرانداز راهی سردشت شد و در این جبهه آسیب دید.
سپس در سال ۱۳۶۰، به عنوان آرپیجیزن، جانشین دسته در مریوان و مسئول دسته گردان امام علی، دوشادوش دیگر برادران رزمندهاش به ادای تکلیف پرداخت.
در سال ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲، با انتصاب به سمت جانشین و فرمانده گروهان در گردان امام علی، مشغول خدمت شد.
همزمان با پوشیدن جامه پاسداری در ۲ آذر ۱۳۶۲، مربیگری تربیت بدنی در واحد آموزش سپاه بهشهر را به عهده گفت. او در کسوت مربی تکنیک در پادگان شهید بیگلو در اهواز و فرماندهی گردان نیز، خدمات شایانی از خود به جا گذاشت.
آخرین آوردگاه محمدحسین در مناطق جنگی، حضورش به عنوان دیدهبان واحد اطلاعات ـ عملیات لشکر ۲۵ کربلا به فرماندهی شهید محمدحسن طوسی در پاسگاه ترابه بود؛ و عاقبت، او در ۲۹ اسفند ۱۳۶۳ در هورالعظیم، مجروح شد و بعد از نوزده روز، در بیمارستان «قائم» مشهد به درجه رفیع شهادت نائل گشت. سپس، با همدلی اهالی شهر، در بوستان «بهشت فاطمه» آرام گرفت.
و، اما روایت برادرش، که حکایتی است دلنشین! «مادرم خیلی دوست داشت که شهادت یکی از فرزندانش را ببیند. هر بار که محمدحسین میخواست به جبهه برود، مادرم بند پوتینهایش را میبست. میگفت: من باید این کار را بکنم تا حداقل کاری برای جبهه کرده باشم. خبر شهادت محمدحسین، یک روز بعد از فوت مادرم به ما رسید.»
وصیتنامه شهید:
پدر و مادر! شما چشم من هستید، ولی امام قلبم. بودن چشم میشود زندگی کرد، ولی بدون قلب هرگز
مرگ اگر مرد است گوی نزد من آی
تا در آغوشش فشارم تنگ تنگ
خداوندا! معبودا! پروردگارا! سپاس و حمد بیپایان ما نثارت باد که که ما را آفریدی و زیست به ما بخشیدی تا عبد و بنده خالص تو باشیم؛ وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ
نیافریدیم جن و انس را و خلق نکردیم مگر برای عبادت.
آنها که ما نتوانستیم عبد و مخلص و مطیع و طبیب باشیم، پس چه بهتر که جان ناقابل ما را که خودت به ما بخشیدی بستانی، و باز چه بهتر توفیق جانبازی و شهادت را در رکاب حجت، ولی فقیه، و اولی الامر، تو امام امت را در آغوش کشیم.
خدایا! ما را ببخش و بیامرز.
و ما را بانیکان محشور کن، و بعد بنده حقیر گنهکار پاسدار «محمد حسین طاطیان» با چشمانی باز و بصیرت تمام خط سرخ شهادت را که خط محمد و آل علی است انتخاب کردم، و در این راه حتی مرگ را پس از آن نیز بدن استخوان من ندای اسلام و ولایت فقیه و امام و روحانیت در خط امام و بالاخره شهادت را سر دهد و لبیک به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین مظلوم در کربلای ۶۱ هجری بیابان تفتیده نینوا و کربلاهای ایران پاسخ خواهد گفت.
یا حسین شهید یا سالار شهیدان و یا سیدالشهدا اگر ما تا آن زمان نبودیم تا یاری نمائیم. امروز رهبرمان را تنها نخواهیم گذاشت، و گفتیم و میگوئی که تا خون دررگ ماست خمینی رهبر ماست؛ و این بدن پاره، پاره و قلب از حرکت ایستاده ما گواهی خواهد داد آ «قدر خون میدهیم و جانبازی و ایثار و فداکاری میکنم، تا درخت اسلام بارور گردد، و مقدمه ظهور امام زمان (عج) فراهم شود، تا روح ما که زنده و جاوید است آرام گردد، که خداوند فرموده است. یا ایها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه نفس مطمئن بازگشت به معبود حقیقی در جهت رفتن به لقا الله است.
خدایا! خونهای پاک و مطهر را از ما بپذیر، همچون خونی که امام حسین مظلوم (ع) از حلقوم نازنین علی اصغر در هوا پاشید و گفت: خدایا این قربانی را بپذیر؛ و ما نیز میگوئیم الهم تقبل منا.
بنده حقیر محمد حسین طاطیان، فرزند قربانعلی، متولد ۱۳۳۹، ساکن بهشهر پاسدار در خانواده متوسط کارگری و مومن بزرگ شدهام و برای دین اسلام و این حسین زمان عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شدم و بنده گنهکار چندین بار است که به جبهه رفته، ولی لیاقت شهادت نداشتم که شهید شوم؛ و گفتهام خدایا این بار شهادت را نصیبم گردان.
خدایا! انشاءلله که شهادت نصیبم میگردد. خدایا، خدایا عمر تباهی دارم در لحظههای عمرم آرزویم این بود که بتوانم خدمت در راه تو داشته باشم. این بزرگترین افتخاریست برای من که چنین زمانی زیست میکنم و افتخاری والا در چنین موقعیت حساس تحت رهبری چنین امامی به جنگ با کفار و چه زیبا و دوست داشتنی است، اینگونه زندگی کردن پدر و مادر به پدران و مادران دیگر شهید بگوئید که برای شهادت فرزندانی را که از دل و جان خود بیشتر دوست دارند به سوی الله رفتهاند غمگین نباشید و به آنها دلداری داده و تبریک بگوئید.
مادر جان! همیشه به شما گفته بودم که من امانتی هستم از طرف خدا در نزد شما و روزی باید پیش او باز گردم؛ و امروز همان روز است مرا اگر خفهام کنند سازش نخواهم کرد، که در حقیقت را قربانی مصلحت نمیکنم و از مردم شهیدپرور میخواهم که اگر بدی از من دیدهاند مرا ببخشند.
مادرجان! بر سر قبر من ننویسید، «جوان ناکام» بلکه من به کام خود رسیدهام که همان شهادت است و مرا در گلزار شهدا در بهشت فاطمه سارو در کنار همسنگرم سعید صادقی دفن کنید در سر قبر من عکس امام امت خامنهای، فخرالدین حجازی و شهید بزرگوار هاشمینژاد و خلبان شهید شیرودی بگذارید.
از امت شهیدپرور ایران مخصوصاً بهشهر میخواهم که پشتیبانی از مجلس شورای اسلامی و روحانیت مبارزدر خط امام – سپاه پاسداران و دولت خدمتگزار نمایند.
مادر جان! نماز مرا حتما امام جمعه محترم شهرستان بهشهر حاج سید صابر جباری بخواند، و سخنرانی و در روز سوم برادر جباری، و در روز هفتم برادر فخرالدین حجازی، و یا امام جمعه محترم گرگان حجه السلام نورمفیدی سخنرانی نماید.
مادر جان! به شما گفته بودم که من میروم و دیگر برنمیگردم، و بزرگترین آرزوی من این است که اولین شهید محل و کوچه و خانوادهام باشم؛ و در مراسم من شیرینی پخش کنید، و از خانوادهام میخواهم لباس سیاه نپوشند، و گریه نکنند، و از تمام ملت ایران مخصوصاً امت حزبالله بهشهر میخواهم که، امام را تنها نگذارند و او را یاری نمایند، و به حرفهای پدرانه ایشان گوش فرا دهند؛ و در آخر چند جمله پند و نصیحت و دعا:
۱- تا ظلم است مبارزه است ما هستیم زیر پرچم توحید لااله الا الله مبارزه کنید، و این را به خود تلقین نمائید.
۲- عاشقان شهادت! برخیزید. برخیزید که ظهور صاحب الزمان نزدیک میباشد.
۳- بار الها! یاریمان ده تا پاسدار حرمت خون شهیدان باشیم.
۴- خدایا! با تو پیمان بستهام که تا پایان راه برویم و همچنان بر پیمانمان استواریم. برادرانم! رفتند تا مکتب ابراهیم زنده بماند، برادرانم! به میدان نبرد رفته تا فردا ستارگانت را یاری کنند، از یک سر باید شهید شویم تا آینده زنده بماند و از آن سوی دیگر باید تا فردا شهید نشود. پس امروز شهید میشوم تا فردا زنده بماند.
۵- خدایا! تو میدانی که چه میکشم پنداری که، چون شمع ذوب میشوم آب میشوم و ز مردن نمیهراسم، اما میترسم بعد از ما ایمان را سر ببرند بارالها همه چیز مرا بگیر، فقط و فقط یک روز حکومت صاحبالزمان (عج) را ببینم.
۶- خدایا! بارالها! سید مظلوم ما جباری عزیز، امام محترم ما را محافظت بفرما.
خواهرانم! با حجاب اسلامیتان میتوانید سنگر محکمی باشید و بر دهن این یاوهگویان بکوبید و زینبوار محکم و استوار باشید که اینگونه خواهید بود.
برادرانم! جبههها را گرم بگذارید همچنانکه تاکنون همیشه بارها در جبههها حاضر شدهاید و دست از اسلام برنداشتید، و در نمازجمعه شرکت مستمر داشته باشید. به خلقهای بیخلق بگوئید که دست از سر مسلمین بردارند به منافقان کوردل بگوئید، این قدر دفاع از ضد انقلاب نکنند. برادران حزبالله به این منافقان کوردل ضد انقلاب و به اصطلاح خلقی و یا حزب کثیف توده یا جنبش مسلمانان مبارز و ... امان ندهید، تا تفکر و اندیشه اسلامیتان را محو و نابود نمایند؛ و همیشه و در همه حال با هم باشید و یک لحظه و آنی از خط امام امت خارج نشوید.
در خاتمه از تمام کسانی که عامل اختلاف هستند، درخواست میکنم که اختلاف سلیقهها را کنار بگذارید، و عامل اختلاف نگردند که باعث خوشحالی آمریکا و ضدانقلاب گردد، با هم برادر باشید، و تحت تأثیر فریبنده یک مشت افراد که بد شما را میخواهند و نه انقلاب را قرار گیرید.
خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی ا نگهدار.
فرزند کوچک شما
محمد حسین طاطیان ۲۵/۳/۱۳۶۳
انتهای پیام/