گزارش دفاع پرس از داستان واقعی سرگذشت پنج دختر راه گم کرده

فرار به بی‌راهه

چهار دختر 15 ساله که از مشکلات روحی و خانوادگی رنج می بردند در یک روز تصمیم به فرار می گیرند که این فرار با خود مخاطرات گوناگونی به همراه داشت اما در نهایت این دخران دریافتند که امن ترین نقطه از دنیا کانون خانواده است.
کد خبر: ۴۲۶۲۷
تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۸:۵۷ - 07March 2015

فرار به بی‌راهه

به گزارش خبرنگار انتظامی  " دفاع پرس "، در تاریخ 4 اسفندماه سال جاری 4 دختر 15ساله دماوندی تصمیم به فرا از منزل می گیرند تا به اتفاق هم به تهران بیاند. در حین فرار با سرگذشتهای متفاوتی مواجه می شوند.

حوالی ساعت 11ششم اسفندماه سال جاری پدری 40 ساله درحالیکه نگران و مضطرب به نظر می رسید خود را به دایره اجتماعی کلانتری 208پایانه جنوب رساند و درخواست کمک کرد و به ماموران گفت: دخترم از شب گذشته تاکنون گمشده است. دخترم که فرشته نام دارد دیروز صبح وقتی به مدرسه رفته تاکنون برنگشته همه جا را زیر پا گذاشتیم از کلانتری، بیمارستان، پزشکی قانونی، خانه دوستان و از همه همکلاس هایش پرس و جو کردیم اما اثری از وی نیافتیم از آنجائیکه بعداً متوجه شدیم سه تن از همکلاس هایش به نام های "فرزانه،"رقیه"،"فرشته"نیز وضعیتی مشابه دختر من را دارند ما دریافتیم که او به اتفاق این سه همکلاسی اش از منزل فرار کرده و به تهران آمده اند برای همین با اقوام خود در پایانه های مسافربری تهران مستقر شدیم تا دخترم را پیدا کنیم.

به دنبال اظهارات پدر پرستو، ماموران کلانتری 208پایانه جنوب ضمن اخذ مشخصات ظاهری این 4 دختر با بیسج تمام امکانات خود عملیات های همه جانبه خود را در داخل ترمینال اغاز کردند. تحقیقات ماموران ادامه یافت، هنوز چند دقیقه ایی از عملیات حستجوی ماموران کلانتری نگذشته بود که پدر پرستو برای بار دوم هراسان به کلانتری مراجعه کرد و اظهار داشت: دقایقی پیش  پسرم تماس گرفت که خواهرم با دوستانش پیدا شدند.

با پیگیری انجام شده هر 4 نفرشان در دایره اجتماعی کلانتری 208پایانه جنوب حاضر شدند و در حالیکه نادم و پشیمان به نظر می رسیدند و مدام گریه می کردند به سوالات مددکار اجتماعی پرونده یکی پس از دیگری پاسخ دادند.

در این رابطه فرزانه در پاسخ به این سوال که چه چیزی باعث شد تا فکر فرار به سر شما بزند گفت: دو روز گذشته چهاراسفندماه فرشته 15ساله و پرستو 15ساله که مشکلات فراوان خانوادگی داشتند به خاطر این مشکلات عدیده خانوادگی هر دوی تصمیم به خودکشی گرفتند،پس از اینکه قرار می گذارند تا خودکشی کنند این موضوع را به من که همکلاسی آنان هستم درمیان می گذارند، من نیز بلافاصله موضوع خودکشی "فرشته و پرستو" را با خواهر بزرگترم که فهیمه نام داشت در میان گذاشتم.

فهیمه نیز با توجه به شرایط نابسامان خود پیشنهاد به فرار از خانه را تنها راه چاره دانست و بعد از نیم ساعت رقیه نیزکه وضعیتی مشابه با آن دو داشت به جمع ما اضافه می شود وقتی هر4همکلاسی 15 ساله به اتفاق فهمیه دور هم جمع شدیم از چگونگی فرار و اسکانمان از همدیگر پرس و جو کردیم.

فهیمه گفت: دخترا نگران نباشید جای آرام و بی دغدغه ایی در شهرستان محمودآباد توسط خواستگارم برایمان اجاره می شود و شما 4 نفر فقط کتاب هایتان را بیاورید و در آنجا فقط درس بخوانید من هم کار می کنم و حتی اگر شد کلیه ام را می فروشم و از همه مشکلاتمان نجات پیدا می کنیم هر کس لباس و گوشی و اگر پولی دارد بردارد بقیه اش به عهده من.

همه با هم متفق القول شدیم تا فردا  5اسفند بعد از مدرسه همه باهم از خانه هایمان فرار کنیم.

بالاخره لحظه موعود فرا رسید و هر 5 نفرمان از شهرستان دماوند عازم تهران شدیم. درحالیکه در میدان امام حسین(ع) تهران از خودرو پیاده شدیم تازه متوجه شدیم که چه اشتباهی کردیم برای همین با سر درگمی فهیمه مواجه شدیم.

فهیمه با این پا و آن پا کردن مسئله بی پولی را مطرح کرد و گفت: برای اینکه به شهرستان محمودآباد برویم می بایست در ترمینال شرق از خودرو پیاده شده و در انجا بلیط اتوبوس بگیریم و از این طریق به شهرستان مذکور برویم اما وقتی من فقط مبلغ 10هزار تومان پول نقد بیشتر همراهم نداشتم تصمیم گرفتم تا به میدان امام حسین بیایم و در انجا بینیم چه کاری می توانیم آنجام دهیم در این لحظه برق النگوی های رقیه در چشمان فهمیه برق زد و این النگو ها تنها راه هزینه سفر بود.

در میدان امام حسین(ع) این النگو ها را به قیمت 400 هزار تومان  به یکی از طلافروشی ها فروختیم .دیگر قضیه فرار بچه ها جدی شده بود و ترس بر ما غلبه کرده بود در همین حین پرستو ناگهان پیشنهاد کرد من می خوام بر گردم، می ترسم، هنوز دیر نشده پدرم منو می کشه، فرشته و رقیه هم زدن زیر گریه ما هم میایم رقیه گفت دلم برای مادرم تنگ شده می خوام بهش زنگ بزنم اما فهیمه طفره می رفت و از آینده روشن می گفت تا اینکه گوشی های بچه ها را گرفت و خاموش کرد و در کیف دستی خود گذاشت تا وسوسه نشوند به خانواده شان زنگ بزنند و آنها را بیشتر نگران نکنند.

در همین حال فهیمه رو کرد و به بچه ها گفت: بچه ها نگران نباشید من یک دوستی در بیمارستان امام حسین دارم و می خواهم یکی از کلیه هایم را بفروشم تا از این طریق موجبات آسایش شما را با اجاره خانه ای در شهرستان محمودآباد فراهم کنم به همین منظور هر 5 دختر عازم بیمارستان فوق شدند و شب را در نماز خانه بیمارستان امام حسین (ع)  به صبح رساندند اما در این بیمارستان هم از دوست فهیمه خبری نبود.

سؤالات متعددی صبح آن روز یکی یکی به ذهن مان خطور می کرد و از فهیمه می پرسیدیم،ابهام سراسر وجودشان را گرفته بود چرا اینجا هستیم چرا ترمینال شرق نرفتیم تا به شمال برویم چرا و چراهای دیگر فهیمه با اعتماد بنفس به آنها گفت:خواستگارم در حق ما نامردی کرد و برایمان جا نگرفت اما الان می رویم ترمینال جنوب و به مشهد می رویم و چون شهر مشهد مکان مسافر پذیری است می توانیم با کارکردن در این شهر با درآمد حاصل از آن امورات خودمان را مدیریت کرده و گذران زندگی کنیم.

در واکاوی و تحلیل شخصیت "فرزانه" مشخص شد وی چندی پیش اقدم به خودکشی کرده و رگ دست خود را بریده و هنوز این زخم تازه به نظر می رسید.

فرزانه از خواهرش فهیمه که برادرش با قمه برای هر مسئله ای به جانش می افتد صحبت کرد و دوستانش در تأیید صحبتهایش از دست زخمی به قمه فهیمه که در نماز خانه بیمارستان نشانشان داد ترس واضطراب داشتند.
فرزانه گفت که یک روز در پارک جلوی مدرسه مشغول خوردن ساندویج با دوستانش بود که برادرش او را مورد ضرب و شتم قرار داد و بسیار تخریبش کرد و از فدا کاری فهیمه می گفت که می خواست در بیمارستان کلیه اش را بفروشد حتی مشتری هم پیدا کرد 40 میلیون تومان هزینه زندگی آینده را بدهد تا خودش و ما آرام زندگی کنیم تمام تلاشش را کرد اما نمی دانست چه کار باید بکند.

رقیه از خودش می گفت که 3 سالش بود که پدر عربش او را ترک کرد و مادرش ازدواج مجدد نمود و نا پدریش همیشه منت به مادرش می گذاشت که دخترت را من با خرج خودم بزرگش کردم و با این نیش و کنایه ها خانه را برای رقیه جهنم سوزان کرده بود.

فرشته دیگر دختر فراری گفت: پدرم اصلا به من پول توجیبی نمی دهد هفته پیش تحقیق درسی داشتم که پدرم هیچ پولی به من نداد و من نتوانستم نمره بیاورم بسیار شرمنده شدم پدرم بسیار مرا تنبیه می کند و هر موقع تهدید به فرار می کردم خانواده ام استقبال می کردند پدر ومادرم می گفتن یک نون خور کمتر ، خواهرم می گفت آخ جون وسایلت مال من کی فرار می کنی از دستت راحت شم خیلی دوست داشتم این فکر را عملی کنم تا عکس العمل آنان را بدانم . با تماس فرزانه با فهیمه قرار به بازگشتش شد .

بلاخره با مشاره های مددکار کلانتری مقرر شد تا هر 4دختر فراری به خانواده هایشان بازگردند، در بین این دختران از فهیمه خبری نبود، فهیمه نیز که جهت عزیمت به شمال خود را به تنهایی به ترمینال شرق رسانده بود با هماهنگی های صورت گرفته وی نیز هنگام پرسه زنی از سوی ماموران شناسایی شد و با دعوت از خانواده اش در اختیار پدر و مادرش قرار گرفت.

سبب شناسی: خانواده بد سرپرست – مشکلات عاطفی و روحی ومشکلات شخصیتی – خشونت علیه دختران – نداشتن تکیه گاه معنوی (مسائل اعتقادی)- نداشتن اعتماد بنفس – جدایی والدین – یاس وناامیدی – بحران بلوغ – فقر اقتصادی – عدم شناسایی توانمندی های فردی(خود شناسی)- تبعیض والدین .
راهکار: ارتقاء آگاهی والدین در خصوص شیوه بر خورد مناسب با فرزندان نوجوان – ترغیب والدین به پذیرش پس از فرار توسط والدین – جلوگیری از فرار مجدد – پیگیری های درمانی و جلسات مشاوره ای – حمایت توسط سازمان های متولی - شناسایی وحمایت خانواده های در معرض آسیب .
- آموزش از طریق رسانه های گروهی – گنجاندن برنامه های مدون پیامدهای آسیب اجتماعی در مراحل آموزشی آموزش وپروش از مقاطع تحصیلی پایین.   
 

نظر شما
پربیننده ها