به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از گرگان، سردار شهید صمد اسودی از سرداران رشید استان گلستان و اهل شهرستان گنبدکاووس که اسفند ماه سال 1363 قبل از عملیات بدر در پادگان شهید بیگلو به شهادت رسید. سردار حاج کمیل کهنسال قائم مقام لشکر 25 کربلا درباره ی قابلیتهای نظامی و توان تئوریک اسودی می گوید:
در زمانی که فرماندهان گردانها کمتر به مطالعه مباحث آموزشی و تئوریهای نظامی می پرداختند او به اینگونه مباحث می پرداخت و امر آموزش را بسیار جدی می گرفت. تاکید بسیار داشت که کلاسهای آموزشی بگذاریم و در خصوص مباحث نظامی به بحث بنشینیم. با این روحیه نظامی و جسارت مثال زدنی, وقتی به خانه می رسید مثل اینکه اصلاً در فضای سخت درگیریهای جنگ نبوده و از تفرجگاه می آید او تقوی، جسارت، تهجد و شجاعت را در کنار یکدیگر دارا بود به طوری که کمتر کسی مانند او یافت می شد.
چند روز مانده به عملیات بدر در جلسه دعایی که در آن شهید حجت الاسلام و المسلمین محلاتی (نماینده حضرت امام در سپاه) و سردار محسن رضائی و اکثر فرماندهان حاضر بودند؛ زیارت حضرت فاطمه (س) خوانده شد. بعد از مراسم، اسودی را که قرار بود به منطقه عملیاتی برود، دیدم. روحیه خیلی شاداب و با نشاطی داشت. با بغضی از گریه همراه با شادی گفت: وقتی امام زمان (عج) خود در یک عملیات حضور دارد آیا ممکن است در چنین صحنه ای انسان اندکی نگرانی و تردید به خود راه دهد. چه توفیقی بالاتر از این که در عملیاتی شرکت کنم که خود حضرت, فرماندهی را بر عهده دارد.
در آن لحظات احساس کردم در شرایطی است که در پوست خود نمی گنجد و به شرایطی و حالاتی رسیده است که شاید ماندگار نباشد و حقیقتاً پرپر می زد.صبح روز بعد گردان برای عملیات بدر مهیا شد و آخرین صبحگاه خود را در پادگان شهید بیگلوی اهواز برگزار کرد. نیروها به خط ایستاده بودند و برخلاف همیشه که محمدرضا هدایت پناه و محمد جلایی (مسئول تبلیغات)صبحگاه را برگزار کردند صمد, قرآن به دست, با بادگیر زیتونی در جایگاه قرار گرفت و با آوای دلنشین و حزینی شروع به تلاوت قرآن کرد.
این اولین باری بود که می دیدم یک فرمانده گردان شخصاً قرآن صبحگاهی را تلاوت می کند. چند آیه از سوره انا فتحنالک فتحاً مبینا را تلاوت کرد. سپس به سخنرانی پرداخت در حالی که هاله ای از نور از صورتش تلالو می کرد. من که محو صورت نورانی او شده بودم به خود گفتم امروز چقدر اسودی نورانی شده است. ای کاش دوربین داشتم و از این حالتش عکس می گرفتم.
سپس فرازهایی از زیارت عاشورا را تلاوت کرد و بعد اشاراتی از نهج البلاغه در خصوص ورود رزمندگان به بصره در حالی که گرد و غباری بر پا نمی کنند بیان کرد. سپس گفت:عملیاتی که در پیش است من سخت ترین موقعیت آن را تقبل کرده ام و از فرماندهی لشکر خواستم تا گردان ما را وارد عمل کند. ای عزیزان در برهه ای از تاریخ قرار گرفته ایم که هرکس در آن شرکت نداشته باشد سرش کلاه رفته است و پشیمان خواهد شد.
به همین قرآن قسم که تصفیه حساب و یا کم شدن نیروهای گردان هیچ تزلزلی در اراده ام در قبول ماموریت ایجاد نمی کند. شما سربازان امام زمان هستید. از ته قلب از او بخواهید, چرا که هیچگاه سربازانش را رد نمی کند. من به جرات قسم می خورم که زیر برگه پیروزی را امام زمان امضا کرده است. این بار به شما قول می دهم که دیگر بلیط مرخصی را طوری تنظیم نمی کنیم که شب به خانه برسیم. این بار دیگر پیش بچه های مفقودین و شهدا شرمنده و خجل نیستیم.
در پی صحبتهای او, صدای ناله و شیون رزمندگان برخاست و همه به اتفاق فرمانده گردان می گریستند. در ادامه صحبتهایش با بغض گفت:ان شاءالله می رویم و انتقام دستان قطع شده ابوالفضل را در کنار نهر علقمه از یزیدیان زمان خواهیم گرفت. می رویم تا انتقام پهلوی شکسته زهرا را بگیریم و امیدواریم که آقا امام زمان ما را به عنوان کوچکترین سربازانش قبول کند. در پایان سخنانش در حالی که نیروها سخت می گریستند با دلی پرسوز گفت: برداران من، به همدیگر قول بدهیم هرکس زودتر به شهادت رسید سلام ما را به فاطمه زهرا (س) و امام حسین (ع) برساند.
محمد جلایی یکی دیگر از همرزمانش می گوید:
صبحگاه را همیشه من و شهید محمد رضا هدایت پناه –مسئول تبلیغات گردان –برگزار می کردیم و قر آن را می خواندم. اما این بار او قبل از ما قرآن را به دست گرفت و بدون هماهنگی به جایگاه رفت و شروع به تلاوت قرآن کرد. نوع تلاوت او بسیار دلنشین و زیبا بود. بعد از تلاوت قرآن, اندکی صحبت کرد و شرایط و سختی کار را توضیح داد و گفت: من به شما اعتقاد دارم. ماموریتی سنگین در پیش دارد. هر چه سریع تر آماده شوید و حتماً ماسکهای ضد شیمیایی بردارید. بعد از اتمام سخنرانی صمد آسودی نیروها به محل گروهانها برگشتند و عظیمی (مسئول گروهان) در حال توجیه نیروها بود که ناگهان صدای انفجاری برخاست. لحظه ای مسئولین گردان را دیدم که پیکر صمد را پشت تویوتا گذاشتند تا به بیمارستان برسانند. در میان نگاه منتظر و بهت زده ما یکی از مسئولین گردان با دست اشاره ای به عظیمی کرد به این معنا که تمام کرده است ماجرای انفجار از این قرار بود که نیروهای ما در عملیات بدر باید در میان آبهای هور در قلب هورالهویزه وارد عمل شوند. ظاهراً شهید اسودی, نارنجکی را بیست و چهار ساعت در آب گذاشته بود تا چگونگی عملکرد آن را آزمایش کند. بعد از اتمام سخنرانی بلافاصله سراغ نارنجک رفت و نارنجک در دستان او منفجر شد.
انتهای پیام/