به گزارش خبرنگار اخبار داخلی دفاعپرس، زنده یاد حجتالاسلام والمسلمین سید محمد علی شهیدی شهیدی دروس حوزوی را نزد اساتیدی از جمله آیات فشارکی، جلیلی آذری، شبزندهدار، علوی، سید ابوالفضل موسوی، قدیری، طاهری خرمآبادی، حقانی، صالحی نجفآبادی، ستوده، اعتمادی و فاضل لنکرانی گذراند.
در دهه پنجاه با توصیه شهید مطهری و دکتر مفتح برای تبلیغ و گسترش مبارزات در فضای جامعه کارگری به نظرآباد رفت و در آستانه ورود امام خمینی به کشور به عضویت کمیته استقبال از امام درآمد.
بعد از پیروزی انقلاب با حکم آیتالله مهدویکنی به عنوان مسئول کمیته منطقه ۱۱ تهران منصوب و پس از آن به عنوان قائممقام سازمان عقیدتی سیاسی شهربانی مشغول به کار شد.
معاون پارلمانی وزارت سپاه، نمایندگی مردم محلات و دلیجان در دوره سوم مجلس، ریاست عقیدتی سیاسی نیروی هوایی ارتش از دیگر مسئولیتهای وی بود. پس از آن به مدت بیست سال به عنوان مشاور و معاون در وزارت امور خارجه فعالیت داشت.
وی در آخرین مسئولیت خود در دولت دوازدهم به ریاست بنیاد شهید و امور ایثارگران منصوب شد؛ حجتالاسلام شهیدی در تاریخ ۹ آذر ۱۳۹۹ دار فانی را وداع گفت.
در ادامه بخشی از خاطرات حجتالاسلام شهیدی از مبارزات نهضت اسلامی را با هم مرور میکنیم.
اولین منبرهای تبلیغی و اولین ممنوعالمنبری
حجتالاسلام شهیدی در خاطراتش درباره سفرهای تبلیغی خود در دهه چهل و پنجاه میگوید: سفر تبلیغی ما از سال ۴۶ شروع شد. از کاشان شروع کردم. بعد از آنجا منبرم را با حمایت شهید حقانی در شیراز شروع کردم. در شیراز دستگیر شدم. دو ماه آنجا محدود بودم. بعد از من خواستند ضمانت بگیرند که منبر اگر میخواهم بروم علیه دین و علیه اسلام صحبت نکنم. میگفتند اینهایی که شما صحبت میکنید اینها علیه دین است و دین را تضعیف میکند. من را راهی قم کردند و دیگر در شیراز ممنوع المنبر شدم. این شاید سال ۵۱ و ۵۲ شمسی بود. در محلات خودمان منبر زیاد رفتم باز آنجا هم یک مقدار محدودیت از ناحیه شهربانی برایمان بوجود آمد. از سال ۵۳ به بعد در تهران منبر میرفتم. بعد هم که در آن دو سال دیگر منبرها و برنامههایم در نظرآباد بود و آنجا هم دستگیر شدیم.
حساسیت ساواک نسبت به نام امام خمینی
مرحوم شهیدی میگوید: اوایل منبر یکی از مشکلاتی که من داشتم این بود که مسئله شرعی که میگفتم فتوای مراجع را میگفتم و بعد میگفتم آقا هم چنین فرمودند. از ساواک یا اطلاعات شهربانی میگفتند: «آقا کیست؟» میگفتم: آقای خمینی مقلد دارد. شما گفتید از آقای خمینی نباید اسم برده بشود، اما من مجبور هستم اسم ببرم. یک عده پای منبرم هستند. چون شما گفتید نام بردن از آقای خمینی ممنوع است من هم میگویم «آقا»! بعضی مواقع آخر جلسه دعا که میکردیم میگفتیم خدایا همه مراجع را حفظ کن. خدایا آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا تو نگه دارش باش! و مردم آمین میگفتند.
فعالیتهای مبارزاتی در نظرآباد کرج
حجتالاسلام شهیدی میگوید: جلسات جامعه روحانیت مبارز در مناطق تهران شروع شده بود. جامعه روحانیت به چهار منطقه غرب، شرق، شمال و جنوب بود. در شمال تهران کسانی همچون مرحوم آقای ملکی، آقای رسولی، آقای مطهری، آیتالله مهدویکنی، آقای جمارانی، آقای سید علیاصغر چیذر هاشمی و موسویخوئینیها بودند. من بواسطه اینکه داماد آقای رسولی بودم دو سه مرتبه گفتند بیا با من برویم. من با ایشان رفتم در همین جامعه شمال تهران شرکت کردم.
یک روز در یکی از این جلسات، بحث این بود که این جلسات چه فایدهای دارد؟ ما چکار میخواهیم بکنیم؟ آن موقع هم هنوز فضا باز نشده بود. من یادم هست که مرحوم آقای مطهری در آن جلسه گفتند اصلاً ما همین اجتماعمان ولو بنشینیم چای هم بخوریم برای دشمن وحشت میآفریند. دشمن میگوید اینها حتماً سازمانیافته دارند کار میکنند. در دومین جلسهای که شرکت کردم آقای مطهری به من گفتند که در اطراف کرج جایی است به نام نظرآباد، کارخانجات مقدم آنجاست و حدود ۱۰ تا ۱۵ هزار کارگر هستند. کارخانه سیمان آبیک و فخر ایران و هشتگرد آنجاست و جمعیتی شاید حدود ۲۵ هزار جمعیت دارد. آنجا یک روحانی بود. او رفته و حالا مردم از من روحانی میخواهند. شما آمادگی دارید آنجا بروید؟
من به ایشان گفتم که صبر کنید تا من با آقای رسولی مشورت کنم. آقای توکلیان خانهاش تهران بود. بنا شد ایشان من را ببرند و من محیط را ببینم. رفتم و محیط را دیدم و گفتم آماده هستم. آنجا یک حسینیهای به نام غدیریه تهیه کرده بودند که خود کارخانه مقدم ساخته بود. من همانجا شروع کردم به برنامهریزی که نسبتاً با استقبال روبرو شد. احساس کردم محیط کارگری است و میشود خوب کار کرد. ماندم و تا انقلاب دو سالی آنجا بودم.
چاپ اعلامیههای امام در نظرآباد
مرحوم شهیدی درباره فعالیت مخفیانه انقلابیون در نظرآباد میگوید: مرحوم شهید عباسعلی ناطق نوری را آنجا بردیم. ایشان سخنرانیهای داغی میکرد. آقای ناطقنوری محیط آنجا را که دیدند به من گفتند میشود یک جایی تهیه کنی تا ما بتوانیم یک مقدار فعالیت داشته باشیم؟ من نمیدانستم فعالیتشان چه میخواهد باشد؟ بعد گفتم چه جور جایی؟ گفتند یک باغی باشد با دوستان بیاییم دور هم باشیم. بعد برای من معلوم شد که آنها در باغ یک زیرزمین درست کردند. میآمدند و میرفتند. اطلاعیههای امام را چاپ میکردند و از همانجا برمیداشتند میبردند و در سطح شهرها پخش میکردند.
مسئولیت مخابرات کمیته استقبال
شهیدی در بخشی از خاطرات خود روایت میکند: کمیته استقبال از امام که تشکیل شد طبیعتاً از شهرهای همجوار تهران با کمیته ارتباط برقرار کردند. یادم هست شهید مفتح به من گفتند که شما اگر ممکن است به کمیته استقبال تهران بیایید. شاید حدود ۱۵ روز به آمدن امام مانده بود که من در کمیته اسقبال عضو شدم و مسئولیت مخابرات مدرسه رفاه به من و آقای شیخ صادق خلخالی واگذار شد.
دیگر داشت روزها به روزهای آمدن امام متصل میشد و تلفنها زیاد بود. از شهرستانها تلفن میزدند و خط میگرفتند که چه کار بکنند؟ اعلامیههای امام چگونه باید توزیع بشود؟ ما بوسیله تلفنها خط میدادیم. منتها تلفنها هم حساس بود، چون یقیناً تلفنهای مدرسه تحت کنترل بود. یادم است یک نفر روز دوازدهم بود یا یازدهم بهمن که زنگ زد و پرسید ما باید چکار بکنیم؟ چطور باید برویم استقبال؟ من داشتم به او میگفتم بروید این کار را بکنید... یک مرتبه دیدم یکی از این ساواکیها روی خط آمد و گفت آقا چکار دارید میکنید؟ کشور را دارید به هم میریزید؟ آتش زدید کشور را؟ ما پدر شما را در میآوریم، پدر سوختهها و. خلاصه شروع کرد فحاشی کردن که من فوری تلفن را قطع کردم.
مسئول بازرسی بدنی در فرودگاه مهرآباد
حجتالاسلام شهیدی درباره فضای فرودگاه مهرآباد در هنگام ورود امام میگوید: بنا شد امام تشریف بیاورند. مسئولیتها را تقریباً تقسیم کردند. بنا شد یک نفر انتخاب بکنند که مسئول بازرسی و بررسی افرادی که دعوت شدند از امام استقبال بکنند بشود. خدا رحمت کند شهید مفتح به من گفتند که یک مسئولیت برای تو در نظر گرفتیم. گفتم چی؟ گفتند که ما فکر کردیم فردی باشد که هم همه را بشناسد و هم برخورد نرمی برای بازرسی افراد داشته باشد. گفتم چه کسانی؟ گفتند که از رجال سیاسی آقای بازرگان؛ از رجال مذهبی آقای منتظری؛ این دو تا را هم بگردید و خلاصه هر کس دیگر که وارد شد.
ما صبح زود رفتیم مستقر شدیم. جالب این بود که مأمورین فرودگاه آمدند و به من یاد میدادند که دوربین میآورند چه طور بررسی کنید. ضبط صوت میآورند چه کار کنید... یعنی همه مسائل حفاظتی و حراستی را به من یاد دادند. طوری که روزنامه آیندگان آن زمان عکسی انداخت از من که عبایم را کنار گذاشتم. با قبا هستم و دارم بازدید بدنی میکنم. نوشته بود که روحانی مسئول بازرسی بود که گویا سالها او در این کار، کار کرده و تبحر دارد. این هم واقعاً مرهون همین بچههای فرودگاه بود.
یادم هست حتی آقای بازرگان که آمد گفتم اجازه میدهید؟ گفت بفرمایید! آقای منتظری آمد و به او هم گفتم [باید بازرسی شوید]. گفت یعنی میخواهی من را بگردی؟ گفتم اتفاقاً ما از شما میترسیم آقا! با ایشان شوخی کردم. گفت عیب ندارد پس بگرد. لحظه به لحظه که امام میخواستند تشریف بیاورند واقعاً ضربان قلبها بالا بود. همه منتظر و مشتاق در سالن جمع شده بودند.
انصافاً آن کسی که میتوانیم بگوییم مدیریتی عجیب در صحنه داشتند شهید بهشتی بود. جالب این بود آن زمان علما خیلی زبان انگلیسی بلد نبودند، فقط شهید بهشتی بود که هر سؤالی از او میکردند با زبان آلمانی با زبان فرانسوی با زبان انگلیسی ایشان پاسخگو بود. بطوری بود که تمام خبرنگارها واقعاً دور آقای بهشتی را پر کردند و مرتب سؤال میکردند. هر کسی با هر زبانی از آقای بهشتی سؤال میکرد آقای بهشتی پاسخ میداد، با همان زبان و معمولاً فیلمبرداری میکردند و اینها را منتقل میکردند.
الگوی موفق وحدت نیروهای کمیته و کلانتریها
مرحوم شهیدی درباره وحدت نیروی کمیته و شهربانی در حفظ و حراست شهر تهران میگوید: یادم هست آقای مهدوی کنی من را خواستند و گفتند شما بیایید مسئولیت کمیته منطقه ۱۱ تهران در شرق را عهدهدار باشید. مرحوم آیتالله خلخالی هم مسئول مبارزه با مواد مخدر بودند که به من حکم دادند برای مبارزه با مواد مخدر منطقه و حتی جاجرود. چون مرکز حساسی بود برای حمل و نقل مواد مخدر و حتی مشروبات الکلی.
آن موقع ما آمدیم و مطرح کردیم که کلانتریها و کمیتهها با هم همکاری بکنند؛ حتی جاهایی که بناست نیروها حضور داشته باشند منازل شخصیتها، بانکها، یک نفر از بچههای کمیته و یک نفر از بچههای کلانتری باشند که نظم بچههای نیروهای انتظامی شهربانی، برای بچهها الگو بشود و تقوا و ایمان بچههای انقلابی هم برای پلیس الگو باشد؛ لذا این برنامه را اجرا کردیم و در منطقه درخشید. آیتالله مهدوی کنی یک نامه تشویقی برای ما فرستادند و از این ابتکار عملی که انجام دادیم تشکر کردند.
شهید بهشتی گفت این انقلاب نیاز به خون دارد!
حجتالاسلام شهیدی در خاطرات خود روایت جالبی از دیدار با شهید بهشتی قبل از عملیات تروریستی هفتم تیر دارد: حزب جمهوری اسلامی که تشکیل شد، من در واحد روحانیت حزب جمهوری اسلامی شرکت کردم. آقای حمیدزاده رئیس واحد روحانیت بود و من قائممقام ایشان بودم. در جلسات شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی به ریاست شهید بهشتی شاید دو جلسه شرکت کردم. در جلسات حزب همیشه شبهای دوشنبه که واحد روحانیت خودش روحانیون حزب را دعوت میکرد حضور داشتم.
دو هفته قبل از حادثه هفتم تیر تعدادی از علما در یکی از جلسات روحانیت واحد حزب، انتقاد داشتند که از بنیصدر حمایت میشود و این وضعیتی که جلو میرویم وضعیت خوبی نیست. حالا بعضیها حتی میگفتند امام خیلی دارند از بنیصدر حمایت میکنند. پس ما طلبهها چکار بکنیم با این حمایتی که ایشان میکند و برخوردهایی که بنیصدر با علما دارد چه وظیفهای داریم؟ یادم هست که شهید بهشتی فرمودند به هر حال ما تبعیت از مقام ولایت امام داریم، هر چه ایشان بگویند همان است. ولی آنچه که برداشت من است این است که انقلاب الآن در موقعیتی است که نیاز به خون دارد! ما شوخی کردیم و گفتیم: آقای بهشتی از خون صحبت نکن. فرمودند میدانم همهتان آمادگی شهادت دارید. اگر وضعیتی بوجود بیاید شخص من اولین فردی هستم که آمادگی شهادت دارم و بقیه هم میدانم آمادگی دارید. برای اینکه این انقلاب به آسانی و سادگی به دست ما نرسیده است.
انتهای پیام/ 151