گزارش دفاعپرس از خرمآباد، «عیسی حاجیوند» در سال ۱۳۴۴ در روستای «چنار» الیگودرز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در زادگاهش سپری کرد و برای گذراندن مقطع متوسطه به دبیرستان خدمات «دکتر شریعتی» شهر «دورود» رفت. در این دوران عیسی در پایگاه بسیج و انجمن اسلامی دانش آموزان نیز حضوری فعال داشت.
وی با عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به صورت نیمهوقت در ستاد تبلیغات این ارگان انقلابی مشغول به خدمت شد. تا اینکه در تابستان ۱۳۶۴ از طریق بسیج داوطلبانه به جبهههای جنوب اعزام شد. او شیفته جبهه و جهاد بود و وقت رفتن به منطقه سر از پا نمیشناخت.
عیسی برای شرکت در عملیات به منطقه «چنگوله» مهران اعزام شد و در گروهان «مسلم ابن عقیل» به عنوان گروه ویژه عملیاتی حضور یافت. در آن عملیات عیسی و همرزمانش با شجاعت و شهامت تا جایی که توانستند ایستادگی کردند، ولی پس از به شهادت رسیدن تعدادی از رزمندگان، گروهان به اسارت نیروهای عراقی در آمد؛ عیسی نیز یکی از اسرا بود.
از آن موقع به بعد عیسی به مدت پنج سال و ۱۳ روز در اردوگاههای مختلفی از جمه «الرمادیه»، «کمپ»، «کمپ ۶»، «تکریت» و «کمپ ۱۷» بهسر برد.
عیسی پس از آزادی خاطرات فراوانی از دوران اسارات تعریف میکرد. از شکنجهها گرفته تا نماز خواندن روزهای سخت اسارت، از مشکلات عزاداری ماه محرم و روزهداری ماه رمضان.
تلخترین خاطرهی عیسی از دوران اسارت، شنیدن خبر رحلت امام خمینی (ره) بود. آن روز همهی اردوگاه یکپارچه عزا و ماتم شده بود که این عشق اسرا به امام (ره) آن هم در غربت و اسارت، موجب خشم و شگفتی بعثیان شده وموجب شد تا بر اسرا بیشتر سختگیری کنند.
شهریورماه سال ۱۳۶۹ بود که عیسی به میهن اسلامی بازگشت. پس از مدتی به سمت مسئول ستاد آزادگان شهرستان «دورود» منصوب شد. او که خود سختیهای اسارت را لمس کرده بود در خدمت به آزادگان و رفع مشکلات آنان با جدیت تلاش میکرد.
وی پس از آزادی دیپلمش را از دبیرستان «شهید چمران» گرفت. پس از شرکت در آزمون سراسری در رشته ادبیات دانشگاه پیام نور الیگودرز پذیرفته و به تحصیل مشغول شد.
هنوز پنج سال از آزادیاش نگذشته بود که دلش هوای جبهه کرد. وی در قالب گروه تحقیق و تفحص به مناطق عملیاتی «چنگوله» مهران رفت. (آخرین منطقهای که عیسی در آن با دشمن نبرد کرده و به اسارت در آمده بود). میخواست دوباره آن فضا را احساس کند و به شوق یافتن مرادش در آنجا مشغول خدمت شود. در آن منطقه که روزی محل رفتوآمد و آتشوخون بود، حالا مملو از سکوتی بود که عیسی را دلتنگ میکرد.
او در روزهای عملیات شانهبهشانه کسانی نبرد کرده بود که اکنون خودش میبایست جسدشان را در زیر خاک جستجو کند.
«عیسی حاجیوند» پس از حدود ۱۱ سال، باز هم به جایی بازگشته بود که ذره ذره خاکش برای وی خاطره بود. او مشغول جستجو در منطقه بود که ناگهان صدای انفجاری توجه همه اعضای گروه را به خود جلب کرد. گرد و غبار منطقه را فرا گرفت. اعضای گروه دوان دوان خود را به محل انفجار رساندند و این صدای شهادت و استجابت دعای عیسی بود که در ۱۳۷۵/۰۹/۱۸ به وقوع پیوست.
فرازی از وصیتنامه شهید عیسی حاجیوند:
خواهران و برادران مسلمان! امروز روز امتحان و آزمایش است. خوشا به حال آنان که از این امتحان سرافراز و سربلند نزد خدایشان پرواز میکنند.
به شما سفارش میکنم امام بزرگوارمان را تنها نگذارید. این جمهوری را پشتیبانی کنید که خدای نکرده اگر شکست بخورد، دیگر اسلام شکست خوره و هرگز کلمهای از اسلام نخواهید شنید.
به امت اسلام وصیتی دارم که احکام اسلام را انجام دهید. نماز و روزه و دعا به جان امام را از یاد نبرید. پشت جبهه را محکم نگهدارید.
به خواهران حزبالله وصیتی دارم که حجابتان را رعایت کنید که دشمن از این حجاب شما واهمه دارد. شما نیز به پای برادران در راه خدمت به اسلام و مسلمین بکوشید.
انتهای پیام/