روایتی از زندگی سردار شهید "محمدحسین بصیر"

چرا پیکر شهید بصیر یک روز روی آب ماند؟

شهید محمدحسین بصیر قبل از عملیات بدر، دو تن از همرزمان شهیدش را در خواب می‌بیند که به او می گویند: خیلی وقت است منتظرت هستیم، چرا نمی‌آیی؟ و او در جواب می‌گوید: به زودی به شما ملحق خواهم شد.
کد خبر: ۴۳۱۰۱
تاریخ انتشار: ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۰۸:۳۷ - 10May 2015

چرا پیکر شهید بصیر یک روز روی آب ماند؟

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از مشهد، محمد حسین بصیر اولین پسر و دومین فرزند خانواده" بصیر" بود. او در آذر ماه سال 1337 در شهرری متولد شد. به علت علاقه زیاد خانواده به ائمه اطهار (ع) نام او را محمد حسین نهادند. در سن شش سالگی به دبستان امام حسن عسگری (ع) منطقه شهرری رفت و تا کلاس چهارم آنجا تحصیل کرد. سپس به همراه خانواده به مشهد آمد؛ کلاس پنجم را در چهار راه میدان بار به اتمام رساند.

آشنایی با اندیشههای انقلاب

از 8 سالگی نماز میخواند و در حد توان روزه میگرفت، به اجرای فرایض دینیاش اهمیت میداد و در جلسات مذهبی و دورههای قرآن شرکت میکرد. دوره راهنمایی را به صورت شبانه سپری کرد. از صبح تا غروب در پارچه فروشی به پدر کمک میکرد و بعد از برگشتن از کار، در کلاس درس حاضر میشد. جوانی معاشرتی و در برخورد با دیگران بسیار مؤدب بود. با روحانیون و افراد مذهبی همنشین و اخلاقش متأثر از اخلاق آنها بود.

در سال سوم راهنمایی از طریق جلسات مذهبی با انقلاب آشنا شد و امام را شناخت. در جلسات سیاسی و مذهبی آیت الله خامنه ای و شهید هاشمی نژاد شرکت میکرد.

در پخش اعلامیهها و نوارهای حضرت امام نقش فعال داشت. در اعتصابات، تحصنها و درگیریها حضور داشت و قبل از اینکه انقلاب اوج بگیرد، سعی داشت افراد خانواده و دوستان مشتاق به ایجاد تحول را با انقلاب آشنا کند و از امام و انقلاب برای ایشان صحبت میکرد.

خلوص و امانتداری

تا سوم دبیرستان، درس را در کلاسهای شبانه ادامه داد. پدرش در مورد خلوص و پاکدامنی و امانت داری او میگوید: یک بار که من در روستا حضور داشتم، از مادرش اجازه گرفت تا با موتوری که برایش خریده بودم، به دیدنم بیاید. وقتی به روستا رسید، من نبودم. موتور را همان جا گذاشت و 5 کیلومتر پیاده آمد و وقتی رسید، دیدم عرق از سر و صورتش جاری است. گفتم: مگر پیاده آمدی؟ گفت: نه با موتور آمدم، اما چون اجازه موتور را فقط تا خانه مان در روستا گرفته بودم، موتور را همان جا گذاشتم و بقیه را پیاده آمدم. محمد حسین اولین بار در 20 سالگی در سال 1357 در مبارزات مردمی علیه رژیم، مجروح شد.

اولین مجروحیت در انقلاب

درباره مجروح شدن ایشان چنین گفته شده است:

او در محدوه چهار راه خسروی سربازی را مشاهده میکند که یک روحانی را مورد ضرب و شتم قرار داده است. جلو میرود و به سرباز اعتراض میکند. سرباز تیری شلیک میکند که گلوله به ناحیه گیج گاه ایشان برخورد میکند. او را به بیمارستان امام رضا (ع) منتقل میکنند که 9 روز بی هوش بود و سرانجام به هوش میآید و اولین چیزی که میگوید، این است: نمازم قضا نشود، قبله کدام طرف است و با همان حالت نمازش را به جا میآورد.

در روز فرار شاه، ازدواج میکند. محمد حسین این روز را میمون و موجب برکت میدانست. ثمره این ازدواج دو دختر است.

عضویت در بسیج

وی در جذب نیروهای جوان به سوی اهداف انقلاب فعال بود و عامل محرکی برای به جنبش در آوردن افراد بی اعتنا بود. با تشکیل بسیج، عضو پایگاه مسجد الجواد، واقع در خیابان جهانبانی و پایگاه مسجد ولیعصر (عج)، واقع در شهرک شهید مطهری شد و نیز پایگاه شهید محمدی را تأسیس کرد. او در کلیه برنامههای نظامی، فرهنگی و تبلیغی مذکور مشارک فعال داشت. همچنین عضو انجمن اسلامی و عضو فعال کتابخانه مسجد به شمار میرفت.

فعالیتهای فرهنگی

کتابخانه ای در منزل تشکیل داده بود که با جذب جوانان به آن محل، آنان را به مطالعه کتابهای مفید تشویق میکرد. در تشکیل اردوهای تفریحی، فرهنگی و زیارتی نقش مفید و موثری داشت. به خانواده شهدا سر میزد و شناسایی خانوادههای محروم از جمله اقدامات او بود. وی در مسیر تکامل خود، در سال 1358 به سپاه پیوست. اوقات فراغت خود را در مسجد به آموزش بسیجیها میگذراند و قرآن تلاوت میکرد. به کتابهای مذهبی و سیاسی علاقمند بود و نهج البلاغه میخواند.

در رویارویی با افراد ضد انقلاب، با آنها به بحث می نشست و سعی میکرد آنان را هدایت و ارشاد کند. یک بار توسط ضد انقلاب مورد سو قصد قرار گرفت، ولی به خواست خدا لطمه ای ندید. او میگفت: آنان فکر میکنند با کشتن من روند انقلاب کند میشود، در صورتی که اشتباه میکنند، زیرا زمانی که من به شهادت برسم، جوانان دیگری جای مرا خواهند گرفت و آنان هیچ غلط نمیتوانند بکنند.

او که دلباخته امام بود، تصویر مقدس ایشان را همیشه بر سینه داشت و هر روز هنگام عزیمت به محل کار، عکس امام را از جیبش بیرون میآورد و میبوسید و به چشمانش میکشید. همسرش درباره رسیدگی او به یتیمان میگوید: در همسایگی ما بیوه زنی بود که چندین فرزند خردسال داشت؛ شهید با همه توان در رفع محرومیتهای این خانواده بی سرپرست میکوشید.

اولین حضور در کردستان

شهید بصیر پس از طی یک دوره آموزش نظامی در سپاه مشهد، عازم کردستان شد و 45 روز به مبارزه با ضد انقلابیون پرداخت.

با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و به همراه تیپ 21 امام رضا (ع) در جبهههای غرب و جنوب کشور حضور داشت. وی به دفعات مجروح شده بود که اکثراً سرپایی درمان میشد و دوباره بر اثر جراحات به بیمارستان منتقل میشد. یک بار در منطقه غرب بر اثر انفجار مهمات از ناحیه پشت به سوختگی سختی دچار شد که مدتی در بیمارستان صحرایی بستری و سپس به مشهد منتقل شد و در بیمارستان 17 شهریور تحت عمل جراحی قرار گرفت و مدتی تحت درمان بود. بار دیگر از ناحیه سینه هدف گلوله قرار گرفت و در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد بستری شد و مسئله شایان توجه این بود که شهید بصیر تا زمانی که مجروح نمیشد به مرخصی نمیآمد و قبل از اتمام آن دوباره به جبهه برمی گشت. به خواهر کوچکش که کلاس اول ابتدایی بود سفارش میکرد که برای رزمندگان به جبهه بدون ذکر نام نامه بنویسد و خسته نباشید بگوید.

شهید بصیر قبل از آخرین عملیات، دو تن از همرزمان شهیدش را در خواب میبیند که به او می گویند: خیلی وقت است منتظرت هستیم، چرا نمیآیی؟ و او در جواب میگوید: به زودی به شما ملحق خواهم شد.

در آخرین وداع با خانوادهاش چندین بار بر میگردد، همسر و فرزندانش را که به بدرقهاش آمدهاند، مینگرد و میگوید: میخواهم خوب شما را ببینم.

شهید بصیر فرماندهی گردان کوثر را برعهده داشت و از گردان فلق پشتیبانی میکرد.

عروج

قبل از شروع عملیات بدر، یک نفر برای کوتاه کردن مو و سر و صورت نیروها به گردان آمده بود تا هنگام حمله شیمایی، نیروها بهتر بتوانند از ماسک ضد گاز استفاده نمایند، اما بعضی از نیروها به خصوص نیروهای جوان این پا و آن پا میکردند و به راحتی نمیتوانستند از موهایشان بگذرند. شهید در حالی که لنگ سلمانی به گردن بسته بود، با صدای بلند گفت: اگر امروز نتوانیم از موی سرمان بگذریم، فردا چگونه میتوانیم از سرمان در راه خدا بگذریم؟ از آن لحظه به بد نیروها برای کوتاه کردن موی خود از یکدیگر سبقت میگرفتند.

هنگام عملیات بدر، نیروهای تحت امرش را برای گرفتن به خط مقدم سوار اتوبوس کرد تا از آنجا با قایق به جزیره مجنون منتقل شوند. او نوشته ای به این مضمون بر پشت اتوبوس قرار داده بود: دیدار امت حزب الله از جبههها. هدف وی از این اقدام، گمراه کردن ستون پنجم عراق بود تا متوجه نقل و انتقال نیروها نشوند.

سرانجام وی در حالی که به بهترین وجه نیروهای خود را هدایت و رهبری میکرد، در جزیره مجنون مورد اصابت ترکش از ناحیه صورت قرار گرفت و به آرزوی دیرینهاش که همانا شهادت بود، رسید.

تاریخ شهادت او را 22 اسفند 1363 اعلام کردند، اما یکی از همرزمانش به نام محمدیان میگوید: به احتمال قوی شهید بصیر در 21 اسفند 1363 به شهادت رسید اما پیکر مطهر ایشان تا 22 اسفند در روی آب ماند به همین علت تاریخ فوق، تاریخ شهادت ایشان اعلام شد. به یاد این شهید میدانی را در منطقه عملیاتی بدر به نام بصیر نامگذاری کردند. او را بنا به وصیتش در بهشت رضا (ع) در کنار سایر شهیدان دفن کردند.

منبع:"فرهنگ جاودانههای تاریخ، زندگی نامه فرماندهان شهید خراسان"نوشتهٔسید سعید موسوی، نشر شاهد، تهران-

فرازی از وصیتنامه شهید

...بیایید با روشنگریهای مردم خود، مردم را بیدار تر کنیم و آنها را متوجه سازیم که حیله منافقان بس بزرگ است و شناختن آنها دشوار. خداوند بزرگ یک سوره از قرآن کریم را به شناسایی آنها اختصاص داده است که مواظب باشند و نگذارند که این مسلمان نماهای نادان و رفاه طلب، توطئه کنند. این سخن امام عزیزمان را آویزه گوش قرار دهیم و دیگر بار نگذاریم که اسلام خانه نشین شود و خدای ناخواسته اگر کمی کندی داشته باشیم بر سر اسلام آن میآورند که در صدر اسلام و در زمان مولا علی (ع) آوردند.

خاطره از: محمد حسین بصیر

انس با روحانیت

اولین روزی که محمدحسین بصیر آمد گفت: بپرید بچهها، بروید یک روحانی گیر بیاورید. رفتیم یک روحانی گیر آوردیم از این ملّاهای توی روستاهای کوهسرخ کاشمر بود. آمد آنجا خیلی هم خوشمزه صحبت میکرد. آقای بصیر متعهد بود که یک کسی هم که میآید برای بچهها صحبت میکند آدم شاد و خوش برخوردی باشد که بچهها بتوناند با ایشان انس و الفت بگیرند. خیلی هم تاکید داشت که حتماً گردان را هر جا که هستیم از روحانی خالی نباشد.

خاطره از: محمد مهدی سعیدی نجات

روحیه بسیجی

وقتی توی یکی از عملیاتها آماده میشدیم برویم برای عملیات نیم ساعت قبل از عملیات که بچهها لباس پوشیده بودند و کامیونها آمده بودن که بچهها راببرند من بصیر را ندیدم. دنبالش میگشتم که یک مطلبی را سؤال کنم و موضوعی را استعلام کنم که حال چگونه عمل بکنیم. بصیر را پیدا نمیکردم هر چه سئوال کردم پیدا نکردم توی محوطه گردان که البته شرایط خاصی هم بود توی تپهها سنگر زده شده بود و چادر ایجاد شده بود میگشتیم دیدم یک نفر دارد توی ماشین کامیون را جارو میکند. نگاه کردم دیدم بصیر است که دارد جارو میکند. نگاه کردم دیدم بقیه ماشینها را هم همین طور جارو کرده است. پرسیدم بصیر این چه کاری است که میکنی؟ گفت: بسیجیها حیفاند لباسشان خاکی میشود.

خاطره از: مهدی خویشاوندی

امداد غیبی

روزی که قرار بود نیروها را به خط جهت انجام عملیات انتقال بدهیم روز آفتابی بود ولی ساعتی که ما نیروها را سوار بر ماشین کردیم با توجه به اینکه آفتابی بود نامناسب بود و شب هم به جهت صعب العبور بودن منطقه نقل و انتقالات مشکل بود ساعتی که ما نیروها را انتقال دادیم در جاده ای که زیر دید کامل قرار داشت حرکت کردند. لطف خدا شامل اسلام شد و گرد و غبار از شن تمام منطقه را گرفت که نه تنها دیده بانهای دشمن در ارتفاعات میمک نتوانستند جاده راکنترل کنند حتی اسیر هم که گرفته بودند گفته بود ما دقیقاً این جاده را زیر نظر داشته و کنترل میکردیم و به ما تاکید شده بود که منطقه را زیر نظر داشته باشید که احتمال دارد این جا عملیات شود. با آن طوفان شنی که به وجود آمده بود به لطف حق ما توانستیم خیلی آسان و با هیچ نگرانی نیروهایمان را تا نزدیکیهای دشمن ببریم و مستقر کنیم که شب عملیات انجام بدهند.

خاطره از: محمدحسین بصیر

تدبیر شهید

قبل از عملیات که میخواستیم عازم شویم آقای بصیر دستور داد تمامی بچههای گردان لباس سپاه پوشند و حتماً لباسهایشان دارای آرم میباشد من خدمت آقای بصیر عرض کردم بعضی از فرماندهان به نیروهایشان قبل از عملیات می گویند لباس بسیجی بپوشند تا اگر خدای نکرده اسیر شدند متوجه نشوند که اینها پاسدار هستند چون عراقیها خصومت خاصی با پاسداران دارند آقای بصیر در جواب من گفتند من برای این می گویم لباس پاسداری بپوشند و حتماً آرم داشته باشند که اگر یک نفر شیطان در وجودش نفوذ کرد و خواست عقب نشینی کند یا سستی از خود نشان دهد از لباس سپاه و آرم روی سینهاش که آیه و قرآن نوشته شده است خجالت بکشد و متوجه وظیفه ای که بر شانههایش قرار داده شده است باشد.

              خاطره از:  یوسف کبیر

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار