به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تهران، شهيد «مهدی تراب اقدامی» در پنج آذر ۱۳۴۵ در روستای عبدالله آباد دامغان و در يک خانواده مستضعف و مذهبی بدنيا آمد و در سال ۱۳۴۹بهمراه خانواده اش به روستای بکه شهريار عزيمت کرد.
او با وجود ضعف و بيماری شديدی كه در اوايل دوران كودكی داشت به لطف خدا رشد نمود و در سال ۱۳۵۱ به مدرسه رفت و با هوش و استعداد سرشاری كه داشت درسهايش را تا كلاس دوم راهنمايی به خوبی ادامه داد.
در اواسط سال سوم بود كه شنيد در مهرانشهر دروس آمادگی طلبگی دائر خواهد شد با علاقه شديدی كه به اسلام و روحانيت اصيل داشت تابستان همان سال در اين كلاسها شركت نمود و در اتمام دوره، پای به حوزه علميه تهران نهاد و در يكی از مدارس تهران مشغول تحصيل شد.
مهدی در دوران طلبگی نيز هوش و استعداد و پشتكار بسياری از خود نشان داد او شبها دير میخوابيد و صبح ها زود بيدار میشد و به مطالعه میپرداخت بطوری كه وقتی اولين بار قرآن را به همراه ترجمه و تفسيرش ختم نمود بربسياری از آيات قرآن تسلط داشت و همين استعداد و پشتكار وی بود كه باعث شد وی استادی را كه بتواند او را از نظر علمی ارضاء كند نيافت و هر روز برای گرفتن درس چند كيلومتر پياده راه میرفت.
مهدی در كنار دروس طلبگی خود به دروس راهنمائی و دبيرستان نيز اشتغال داشت و به مطالعه غير درسی نيز اهميت فراوان میداد بطوری كه اين مطلب باعث شد تا جلسات خلاصه نويسی كتاب را در ميان دوستان داير نمايد و در عين حال ايشان يك لحظه از عبادات خصوصاً نماز اول وقت غافل نمیشد و حتیالمقدور نماز شب را بپای میداشت.
او هيچگاه از مسائل سياسی روز و اخبار مسلمين غافل نمیشد و بخصوص در مورد بي حجابی و بدحجابی بسيار حساس بود و معتقد بود كه اين امر يكی از ضربههای امپرياليسم برای به انحطاط كشيدن مردم مستضعف و هدف اصيل آنان است و كسانی را كه نسبت به انقلاب و اينگونه مسائل بیتفاوت هستند مصداق آيه كالانعام بل هم اذل میدانست.
در اين چند سالی كه در حوزه بود چندين بار برای لبيک گفتن به ندای امام امت و ياری اسلام به جبهه رفت و در عملياتهای مختلفی شركت نمود زيرا اعتقاد داشت جبهه دانشگاه عشق است و هر كسی میخواهد روح خود را پاک كند بايد به جبهه برود و كسانی كه حاضر نيستند باری از جنگ را بردوش كشند هر چند ادعای اسلام كنند دورغگويند.
مهدی هروقت از جنهه باز میگشت و سالم بود میگفت: «كه لياقت شهادت درما نيست»، تا اينكه در عمليات فاو جزيره امٌ الرٌصاص از ناحيه پا مجروح شد و از اينكه خداوند اين سعادت را به او داده بسيار خوشحال بود و نه تنها جراحت پا نتوانست جلوی انجام عباداتش را بگيرد بلكه با آن حال برعبادات خود افزوده بود مهدی در ميان دوستانش يک برادر و يک استاد و در سختیها برای همه يار و در ناراحتیها غمخواری دلسوز و مهربان و در راه خدا عاشقی سوخته و عارفی پاكباخته و در راه وصال دوست طالب جانانه بود و بحق او مصداق آيه «اشدٌا و علي الکفٌار و رحماء بينهم» بود و اين امر را در جبههها به اثبات رسانيد.
مهدی هنوز سلامت كامل خود را باز نيافته بود كه شنيد امام فرموده اند جبههها احتياج به نيرو دارد و از آنجا كه عاشق امام بود و اوامرش را بگوش جان میخريد با پای مجروح به طرف جبهه های حق و باطل شتافت.
و سرانجام در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ در منطقه عملياتی فكه در حالی كه تركش به دست و شكمش خورده بود يكٌه و تنها آنقدر از دشمنان بعثي کشته بود كه ديگر توانی در بدن نداشت بطوری كه يكی از همرزمانش میگفت در تاريكی شب در نور منوٌرهای دشمن شخصی را ديدم كه اسلحه اش را در دست گرفتند و با زحمت به طرف ما میآيد بطرفش رفتم زير دستش را گرفتم ناگهان متوجه شدم كه دستش به پوستی بند است و از ناحيه شكم نيز مجروح شده او را خواباندم زخمهايش را بستم ولی متوجه شدم ديگر اميدی به زندگانی او نيست و چون هنوز اول عمليات بود او را همانجا به مولايش حسين (ع) سپردم و خود براهم ادامه دادم آری سرانجام مهدی اين عاشق وصل جانانه در تنهايی و غربت همچون مولايش حسين (ع) جان به جان آفرين سپرد و به لقاء محبوبش شتافت و بعد از 20 روز پيكر مطهرش با عملياتی ديگر كه در همان منطقه انجام شد پيدا و در كنار ديگر دوستان شهيدش در روستای بکه شهریار بخاک سپرده شد.
انتهای پیام/