به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در سالروز شهادت شهید «رضا قاسمزادگان» رندگینامه و وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
در سال ۱۳۴۱ در «گرگان» متولد شد. خانواده مدّتی پس از تولد «رضا»، از گرگان به بهشهر مهاجرت کردند. پدرش «محمد»، کارگر کارخانه بود و مادرش «خانمخانما»، خانهدار. این زوج سه فرزند داشتند که رضا آخرینشان بود که با آمدنش، صفای خانه را دوچندان کرد.
او دوره ابتدائی را در دبستان «فارابی» سابق بهشهر به اتمام رساند و برای تحصیل در مقطع راهنمایی، وارد مدرسه «عبادی» سابق (۱۲ فروردین فعلی) شد. پس ازآن، در دبیرستان «شهید مطهری» بهشهر در رشته اقتصاد ادامه تحصیل داد.
به گفته خواهرانش: «هرگز ندیدیم که در مقابل پدر و مادر گستاخی کند. مهربان و خوشقلب بود. دوست نداشت دل کسی را بشکند. اگر کسی در کوچه ما نفت نداشت و او متوجه میشد، سریع نفت منزل را برای آنها میبُرد.»
رضا به دلیل تربیت دینی والدین، در ادای واجبات و مستحبات میکوشید و از انجام محرمات دوری میکرد. با قرآن نیز مانوس بود و در بهرهگیری از فرامین آن، کوشا.
در ایام انقلاب، او در تمام راهپیمائیهای ضد رژیم شرکت داشت. وقتی خبر بازگشت امام را شنید، هر شب به همراه دوستانش «بیژن و بهداد ملکپور» اعلامیههای امامخمینی را پخش میکرد.
پس از پیروزی انقلاب، او فعالیتهایش را با حضور در پایگاه بسیج و انجام نگهبانیهای شبانه ادامه داد. حدود سه ماه نیز، در درگیری جنگل آمل به سر برد.
«رحیم ملکپور» از همرزمان شهید که خود نیز بعدها به شهادت رسید، طی خاطرهای برای خانوادهی رضا، اذعان میدارد: «من و رضا هر دو در گردان یاسر چالوس آموزش ویژه جنگل را دیدیم. در عملیات پیروزمندانه ۶ بهمن، یادم است که پس از بازگشت، همه فریاد میزدیم: روحیهها عالیه! رضاهم برای عوض کردن فضا میگفت:، ولی شکمها خالیه! و همه میخندیدند.»
رضا در سال ۶۰ به عضویت سپاه درآمد. او در سال ۶۱ با «زینب دانشنیا» ازدواج کرد. سه روز پس از ازدواج هم، راهی عملیات محرم شد.
شهید ملکپور ادامه میدهد: «در عملیات محرم، تیربارچی بود. شب حمله آنقدر جلو رفته بود که صدای صحبت عراقیها را میشنید. وقتی به سمت نیروهای خودی برمیگشت، فریاد میکشید: من ایرانی هستم تا دوستانش به سمتش شلیک نکنند. او در آن عملیات زخمی شد. میخندید و میگفت: من شربت شهادت ننوشیدم و قرص شهادت به من رسید. وی را ابتدا به بیمارستان صحرایی و از آنجا به بهشهر اعزام کردند. وقتی حالش بهتر شد، به محل کار خود در سپاه گنبد بازگشت. از آنجا که به مربیگری بسیار علاقه داشت، در اردوگاه آموزشی سپاه مینودشت، با عنوان مربی آموزشی مشغول به کار شد.»
و سرانجام، رضا در ۳۰ آذر ۱۳۶۱، هنگام ماموریت در سپاه مینودشت، به درجه والای شهادت نائل آمد. سپس با تشییع اهالی قدردان این دیار، در گلزار «بهشت فاطمه» بهشهر به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید:
امام خمینی: اینهایی که شب را به دعا و مناجات برمیخیزند، البته در جنگها پیروز خواهند شد.
بسماللهالرحمنالرحیم
الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَای امام مرا ببخش که فقط یک بار به فرمانت شهید شدم. خانواده عزیزم. خود را برای تحمل رنجها و و مصیبتها و ناکامیها و نارواییها و آماده سازید؛ و دل قوی دارید که قادر یکتا پشتیبان و نگهبان شماست و تنها اوست که شما را از شر دشمنان نجات میبخشد و عاقبت شما را به خیر میگرداند و دشمنان شما را به انواع عذابها شکستها دچار میگرداند.
این مصیبتها و سختها زودگذر و تمام نشدنی است، ولی پاداش این جانفشانیها و فداکاریها به نعمتهای ابدی و بیپایان خداوندی خواهید رسید و بر سر کرامت و بزرگواری تکیه خواهید زد.
اگر میخواهید در مقام و عظمت شما خللی وارد نشود. هیچگاه زبان بهشکایت نگشائید و آنچه را که از قدرت و منزلت الهی شما میکاهد بر زبان نیاورید.
پدر و مادر، خواهر، همسرم و خانواده شهدا رسالتشان بس سنگین است شما باید زینبگونه پیام ما را به گوش جهانیان برسانید و بگویید که، ما در دامان کرامت و آقایی پرورش یافتهایم و سیادت و سروری بر روح و جان ما موج میزند و عزت و شرافت به ما حکم میکند برای مرگ آغوش باز کنیم به خدا سوگند که من همین خانه کوچک در سنگرها را با تمام جهان عوض نمیکنم.
اما سخنی دارم با امت حزبالله آنچه ما را به پیروزی رسانید رهبری امام و وحدت ما بود، امام در قلب ماست و روح ماست که دشمنان اسلام هیچگاه نمیتوانند قلب و روحمان را از ما بگیرند و وحدت ما را در نماز جمعه تجلی میکند پس نمازجمعه را با شکوه به جا آورید و صف نماز جمعه را پر کنید.
سخنی با نهادهای انقلابی و امام جمعه محترم بهشهر وحدت را در بین خودتان حفظ کنید که امت پشت سر شماست. خداوند متعال پشتیبان شما و توفیق شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم.
در تشییع جنازه ام با لباس سیاه شرکت نکنید و مرا با لباس سپاه کفن کنید و بگویید که من این لباس را کفن خود انتخاب کردم. مرا در پیش دیگر شهدا بهشهر دفن کنید.
والسلامعلیکم و رحمهالله و برکاته.
رضا قاسم زادگان
پایگاه بهشتی ۶۱/۷/۲۳
انتهای پیام/