چهل‌سالگی سرو/ یاران خراسانی ۱۱

نشانه‌ای که در خواب داده شد

سردار شهید سیدحسین دوستدار در خاطرات خود آورده است: شهیدی را ساعت ۲ نیمه شب به معراج شهدای کرمانشاه آوردند من فقط متوجه شدم که آمبولانس این شهید را آورد، ولی خوابم برد. مدتی گذشت در عالم رویا، شهید آمد به خوابم و گفت: «تو خوابیده‌ای؟ درحالی که مادرم منتظر من است، پاشو کارهای مرا رتق‌وفتق کن.» از خواب پریدم و بالای سر پیکر شهید حاضر شدم اما هیچ نشانه‌ای نیافتم. این خواب دوباره تکرار شد اما باز هم بی‌نتیجه بود، برای بار سوم، آن شهید به خوابم آمد.
کد خبر: ۴۳۲۴۱۹
تاریخ انتشار: ۳۰ آذر ۱۳۹۹ - ۰۸:۴۶ - 20December 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از مشهد، سردار شهید «سیدحسین دوستدار» مسئول تعاون قرارگاه سوم قدس در سوم فروردين ۱۳۴۲ در روستاى ریاب از توابع شهرستان گناباد به دنيا آمد؛ وی در پنجم بهمن ۱۳۶۵ در عملیات «کربلای ۵» در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس به ۲ خاطره از این فرمانده خراسانی اشاره خواهیم داشت.

نشانه‌ای که در خواب داده شد

راوی: شهید سیدحسین دوستدار

در کرمانشاه مسئول معراج بودم. ساعت ۲ نصف شب شهیدی را آوردند که طبق روال باید صبح کارهایش انجام می‌شد. من فقط متوجه شدم که آمبولانس این شهید را آورد، ولی خوابم برد. مدتی گذشت در عالم رویا، شهید آمد به خوابم و گفت: «تو خوابیده‌ای؟ درحالی که مادرم منتظر من است، پاشو کارهای مرا رتق‌وفتق کن.»

من از خواب پریدم و رفتم از همرزمانم پرسیدم این شهیدی که آوردید که بود؟ در جوابم گفتند: «شهید گمنام است و هیچ نشانه‌ای ندارد.» دوباره آمدم خوابیدم باز همان شهید آمد و گفت: «می‌گویم مادرم منتظر است پاشو به کار من برس.»

من از خواب بیدار شدم و دوباره رفتم بالای سر پیکر شهید، اما هر چه گشتم هیچ نشانه و مشخصاتی نداشت. برای بار سوم خوابیدم، اما آن شهید باز به خوابم آمد و همان جمله را تکرار کرد. من در جوابش گفتم: «دیدی که من آمدم بالای سرت ولی هیچ نشانه‌ای نیافتم.» آن شهید در جوابم گفت: «پلاکم افتاده پشت فانوسقه‌ام و لا‌به‌لای گوشت کمرم گیر کرده است.»

من از خواب پریدم و رفتم داخل سوله‌ای که پیکر شهدا بود و پیکر شهید را گشتم و پلاک را یافتم. همان موقع کارهای اداری لازم را انجام دادیم و پیکر به شهرستان منتقل شد.

جدیت در کار

راوی: عبدالحسین اخلاقی

عملیات شروع شده بود و تعداد زیادی شهید آورده بودند. خسته شده بودیم با شهید دوستدار رفتیم توی اتاق خوابیدیم. نیم ساعتی گذشته بود که متوجه شدم سیدحسین نیست.

بعد از مدتی که دنبال شهید دوستدار گشتم او را دفتر به دست در حال شناسایی شهدا در سردخانه دیدم. از سیدحسین پرسیدم چطور جرأت کردی این موقع شب اینجا بیای؟ او در پاسخ گفت: «شهدا بر گردن ما حق دارند و باید هر چه زودتر شناسایی شده و به شهر و دیارشان منتقل شوند.»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار