به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در سالروز شهادت شهید «محسن جعفری» زندگینامه و وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
«آخرینبار كه میخواست به جبهه برود، وصیتنامهاش را برایم خواند و از من درخواست كرد كه طبق آن عمل كنم. گفت: روز تشییع من گریه نكن. حتّی به یكی از دوستانش به نام «احمد جعفری» گفته بود كه جنازه مرا در محل دفن كنید تا برای مادرم مشكل نباشد و بتواند شب جمعه به سر قبرم بیاید.»
با دلگفتههای «امالبنین»، كودكانههای فرزندش را مرور میكنیم. آنگاه كه صدای گریه نورسیدهاش در روستایشان «همصفا» از توابع «چمستان» نور، دركاشانه او و همسرش «رمضان» طنینانداز شد.
اگرچه نامش «محسن» بود، امّا اغلب «علیاعظم» صدایش میزدند. دوره تحصیلی ابتدائی او در زادگاهش سپری شد. سپس به مقطع راهنمائی در زادگاهش راه یافت؛ اما در پایه سوّم راهنمائی به ترك تحصیل روی آورد. محسن اوقات فراغتش را به كار در مزارع كشاورزی و پیشه نجّاری سپری میکرد.
محسن به واسطه تربیت دینی خانوادهاش، همواره در انجام واجبات و ترك محرّمات كوشا بود. علاوه بر آن، از سر ارادت به اهل بیت (ع)، در عزاداریها و روضههای ایشان حضوری فعّال داشت. انقلاب كه به اوج رسید، او نیز به جمع مردم كوچه و خیابان ملحق شد و ندای آزادی سر داد.
از اوصاف اخلاقی محسن، همین بس كه فردی خوشخلق و رئوف بود و در رفتار با دیگران، مؤدب و متواضع. گفتههای دوست دیرینش «ناصر هدایتی»، خود گواه این مدعاست: «یکی از خوشخلقترین افراد محل بود. همیشه لبخند به چهره داشت. از اینرو، مردم محل او را دوست داشتند. وجودش برایمان یک الگو بود.»
آقای هدایتی در روایتی دیگر میگوید: «محسن از جمله کسانی بود که با دوستان خود، رابطه عاطفی خوبی برقرار میکرد؛ بهگونهای که خیلی از [رفقایش] تحتتاثیر افکار او، داوطلب [عزیمت] به جبهه شدند. همیشه پیگیر مسائل انقلاب و [جنگ] بود و مدام در حال مطالعه. دیدگاهش این بود که به هر نحوی که شده است، باید از مرز و بوم خود دفاع کنیم.»
در سال 1363، از طریق تیپ سوّم سپاه نور، به عنوان تكتیرانداز، راهی جبهه شد. و سرانجام، او در اوّل دی 1363 در «سروآباد تپهطاهر»، جامه سرخ شهادت را به تن كرد. سپس با تشییع باشكوه اهالی نوشهر، در مسجد «امام رضا»ی روستا به خاك سپرده شد.
وصیتنامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
آنانکه به دین اسلام گرویدند و از وطن خود هجرت نموده و در راه خدا جهاد کردهاند، اینان امید دارند و منتظر رحمت خدا باشند که خدا بر آنها بخشاینده و مهربان است. با درود و سلام بر منجی عالم بشریت و با درود و سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با درود و سلام بر تمامی خانوادههای شهدا وصیتنامهام را از اینجا شروع میکنم.
اینجانب محسن جعفری فرزند رمضان جعفری ساکن روستای همصفا میباشم و در دوران کودکی همیشه در فکر این بودم که چه کسی این جهان پرعظمت و پیچوخم را با نظم خاصی آفریده. بعد از جستجو و تحقیقات به وجود خدای پی بردم. بعد از مطالعه در هر مبارزات، جانبازی سربازان صدر اسلام عاشق شهادت شدم. از طرف دیگر از زندگی حیوانی و مادی بیزار شدم زیرا افرادی که طرز فکرشان چنین باشد، فقط در فکر شکم و پر شدن آن بوده و دست و به کشتار هزاران تن از افرادی بیگناه میزنند از جمله فلسطین و لبنان. چنین افرادی هدف مشخصی نداشته و در نتیجه سردرگم و دیوانهوار زندگی میکنند. به این ترتیب اسلام را به عنوان عالیترین مکتب و به خاطر همین از خدای تبارک و تعالی خواستارم تا سر حد جانم به اسلام وفادار بمانم.
امّا امروز توجه زیادی به انقلاب و رهبر باید داشته باشیم زیرا این رهبر، نائب بر حق امام زمان است. شخصی است عظیم که زبانم از بیان آن و قلمم قدرت نوشتن آن را ندارد تا در مورد ایشان چیزی بگویم یا چیزی بنویسم ولی همینقدر در مورد ایشان اشاره میکنم که هدف امام جز اسلام و پیاده شدن قوانین اسلام چیز دیگری نیست. قدر امام را بدانید حتی اگر به قیمت جان شما تمام بشود دست از امام برندارید و حرف او را از دل و جان پذیرا باشید.
نصیحت دیگرم این است که همیشه قرآن بخوانید، خوب فکر کنید که منظور از گفتههای خدا چیست و دیگران را هم در همین امر خیر تشویق کنید. مسئله دیگر اینکه هیچ لحظهای امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید. و دیگر منافقین که تازگی ندارد. منافقین از صدر اسلام هم بودند و امروز هم هستند. نسبت به آنها هیچ رحمی نباید کرد و با قاطعیت تمام با آنها برخورد کنید و من همیشه منتظر کاروانی بودم که به سوی الله میرود تا این کاروان مرا هم با خود ببرد.
پدر عزیزم! هرچند میدانم که بزرگ کردن یک فرزند چهقدر مشکل است و از بزرگ کردن یک فرزند امید داری تا بهرهای ببری ولی چه بهرهای بهتر از اینکه فرزندی را بزرگ کنی و در راه خدا ببخشی که این باعث افتخار هر پدری باید باشد تا فرزند خودش را در چنین مسیری بفرستد. پدر عزیزم! در این زمان از طرف خداوند مورد امتحان قرار گرفتم تا اینکه چهقدر به اسلام توجه دارم.
پدر عزیزم! صد آفرین بر شما باد که این همه کاری که داشته بودی فرزندت را به جبهه حق علیه باطل فرستادی. بعد اگر شهید شدم مجلسی که برپا میکنید خیلی ساده باشد و مرا در جلوی مسجد محلمان دفن کنید و دیگر اگر اشتباهی نسبت به شما کردم، مرا به خاطر خدا ببخشید.
تو مادر عزیزم! این را میدانم که بزرگ کردن یک فرزند خیلی برای مادر زحمت دارد و هر مادری امید دارد تا از فرزند خود بهرهای امّا مادر تو چه بهرهای و چه استفادهای بهتر از بزرگکردن یک فرزند و بخشیدن در راه خدا دادی.
مادر عزیزم! مسئولیت بزرگ بر دوش داری و آن اینکه افرادی را باید بزرگ و تربیت کنید که مورد قبول خدا باشد نه اینکه افرادی که برعلیه اسلام کار کنند. مادر جان! تو از شهید شدن فرزند خود ناراحت نباشید باید حتی بعد از شهید شدن من هم در بین مردم بدون گریه صحبت کنی که این خود باعث تقویت روحیه مردم میشود. و دیگر اینکه اگر نسبت به شما اشتباهی کردهام، مرا ببخشید.
پدر عزیزم! به برادرانم بگویید دعای امام را در هیچ موقع فراموش نکنند و راه خیر را در پیش بگیرند و پدر عزیزم! به تمامی فامیلها و دوستان و آشنایان بگو اگر اشتباهی در مورد آنها کردهام، مرا ببخشند و از آنها درباره اشتباه من رضایت بگیرید تا من در قبر خودم راحت باشم.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
دعای امام یادتان نرود.
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.
انتهای پیام/