به گزارش گروه بین الملل دفاع پرس، اندیشکده استراتفور در مقالهای به قلم جرج فریدمن نوشت: نخست وزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو به منظور سخنرانی در کنگره ایالات متحده در تاریخ 3 مارس، به آمریکا سفر کرد. دعوت "جان بینر" رئیس جمهوریخواه مجلس نمایندگان آمریکا از نتانیاهو بدون مشورت با کاخ سفید، ضمن ایجاد برخی ناراحتیها میان کنگره و کاخ سفید، سبب متهم کردن وی به خودنمایی های سیاسی شد. در این زمینه نتانیاهو علت سفرش به آمریکا را اخطار درباره تهدیدات ایران عنوان کرد، اما منتقدان سیاسی وی در اسرائیل، علت رفتار او را جلب افکار عمومی برای پیشبرد مواضعش در انتخابات عمومی 17 مارس در این کشور ارزیابی کردند. با اینکه بینر هدف این دعوت را شنیدن دیدگاههای نتانیاهو دانست و وجود هر گونه اغراض سیاسی را در این ارتباط رد کرد، اما دولت اوباما اعلان کرد که این سخنرانی روابط ویژه دو کشور را تهدید خواهد نمود.
فریدمن در ادامه به بیان بدیهیات این روابط می پردازد؛ نخست این که این اتفاق فقط یک سخنرانی بود و نتانیاهو هم قادر به بیان مطلب جدیدی درباره ایران نبوده در حالیکه همواره در این زمینه صحبت می کند. نکته دوم؛ توجه به مسئله تظاهر و خودنمائی است که اکثر افراد به اندازه ای با آن درگیر هستند و این نکته بخصوص درباره سیاستمداران صادق می باشد. نکته سوم، تصور نخ نما شدن روابط دو کشور بخاطر یک سخنرانی است که البته کمی مضحک بنظر می رسد.
به اعتقاد فریدمن، فراز و نشیب در روابط آمریکا و اسرائیل از مدتها قبل آغاز شده است. بدون تردید، روابط دو کشور از پایان جنگ سرد به نحو قابل ملاحظه ای دچار تغییر شده است که البته به دنبال بازداشتهای حادثه 11 سپتامبر، فاصله و تنش میان دو کشور نیز گسترش یافت. سخنرانی نتانیاهو صرفاً یک نشانه از حقایقی بنیادی است و نمایشها، اغراض و ستیزه های شخصی در کنار آمد و شد روسای جمهور و نخست وزیرها همواره ادامه دارد. نکته مهم، منافعی است که کشورها را نسبت به هم متعهد و یا دور می کند؛ منافع آمریکا و اسرائیل آنها را تا حدی از هم دور کرده است لذا واگرایی منافع در حالی ایجاد شده است که انبوهی از اسطوره، حول روابط دو کشور توسطِ حامیان روابط نزدیک، مخالفان روابط و دشمنان هر یک یا دو کشور، ایجاد شده است.
تاریخچه روابط اسرائیل و آمریکا
نکته مهمی که باید در زمینه روابط آمریکا و اسرائیل مدنظر قرار داد، این است که علیرغم شناسایی آمریکا، در دقایق اولیه تاسیس اسرائیل، این روابط همواره از ماهیتی نزدیک و حیاتی برخوردار نبوده است. در حقیقت روابط دو کشور تا جنگ شش روزه سال 1967 سرد بود. نکات برجسته این روابط را تا سال 1967 می توان در قبول درخواست آمریکا از سوی اسرائیل مبنی بر خروج از سینا و غزه به دنبال حمله این کشور به همراه فرانسه و انگلستان به مصردر سال 1956 دانست. همچنین تا این تاریخ ، کمک های آمریکا تنها از طریق برنامه سازمان ملل به دست اسرائیل می رسید، در واقع در این دوران، آمریکا نه دشمن اسرائیل بود و نه رابطه حیاتی با آن داشت.
وقوع کودتاهای بعثی حامی شوروی در منطقه قبل از منازعه سال 1967، روابط آمریکا و اسرائیل را دچار تغییر نمود. آمریکا در پاسخ به این تهدیدات، یک کمربند امنیتی در عربستان سعودی، اردن و اسرائیل با استقرار موشک های زمین به هوا ایجاد کرد. این در واقع، نخستین کمک نظامی به اسرائیل و در قالب طرح محاصره شوروی بود. تا سال 1967 تسلیحات اسرائیل در مرحله نخست از سوی فرانسه تامین می شد، اگرچه ماهیت این روابط چندان برای آمریکا حائز اهمیت نبود. جنگ شش روزه شرایط را تغییر داد؛ بعد از منازعه، فرانسه به دنبال ارتقای روابط با اعراب بود و بر این اساس، فروش تسلیحات به اسرائیل را قطع کرد، در این شرایط مصر هم به پایگاه نیروی دریایی و هوایی شوروی مبدل شد. این وضعیت، ناوگان ششم آمریکا و سایر منافع این کشور را در حوزه مدیترانه شرقی مورد تهدید قرار داد. آمریکا بطور خاص نگران ترکیه بود، زیرا با تسلط روسها بر تنگه بسفر نه تنها مدیترانه بلکه جنوب اروپا نیز توسط این کشور مورد چالش قرار می گرفت.
در واقع فریدمن معتقد است که خروج فرانسه از تعامل با اسرائیل و تثبیت مواضع شوروی در مصر و سوریه دلایلی بودند که آمریکا را به ایجاد روابطی متفاوت با اسرائیل، مجبور نمود. گفته می شود که جنگ سال 1967 و حمایت آمریکا از اسرائیل، سبب بروز احساسات ضد آمریکایی اعراب شد. اگرچه این شرایط بدون شک احساسات ضدآمریکایی را عمیق تر کرد، اما عامل آن نبود.
لازم به یادآوری است که مصر در سال 1956 علیرغم مداخله آمریکا علیه اسرائیل، حامی شوروی شد و سوریه و عراق نیز قبل از کمک نظامی آمریکا به اسرائیل، هوادار شوروی شدند. در حالیکه آمریکا بعد از سال 1967 درگیر روابط استراتژیک با اسرائیل شد؛ سیر حمایت آمریکا از اسرائیل در جنگ 1973 از 5 درصد تولید ناخالص داخلی این کشور به 20 درصد افزایش یافت. در واقع آمریکا برای حفظ موازنه در شرق مدیترانه از حیث استراتژیکی به اسرائیل متکی بود، اما در این دوران نیز آمریکا درگیر رقابت بر سر منافع استراتژیک بود؛ برای نمونه بعد از جنگ سال 1973 ، آمریکا مذاکره برای خروج اسرائیل از سینا را در حالی که اسرائیلی ها به شدت نسبت به آن ناخشنود بودند، آغاز کرد.
موقعیتی که اسرائیل قادر به سرپیچی از فشارهای آمریکا نبود. به نحو مشابه در جریان حمله اسرائیل به لبنان که تا بیروت هم گسترش یافت، اقدامات میانجیگرانه رئیس جمهور آمریکا، رونالد ریگان، نه تنها علیه عناصر عربی نبود، بلکه متمایل به تحریم اسرائیل بود. لذا اگر چه یک وابستگی استراتژیک به اسرائیل وجود داشته است، اما هیچگاه این روابط از ماهیت ساده برخوردار نبود.
تجهیزات امنیت ملی اسرائیل همواره بر منابع آن غلبه دارد، آنها مجبورند که یک حامی خارجی داشته باشند که اول شوروی و چکسلواکی بعد فرانسه و در نهایت آمریکا بود. اسرائیلی ها نتوانستند از آمریکا بیگانه شوند و نیز نتوانستند تمام خواسته های این کشور را اجابت کنند. اسرائیل برای آمریکا یک دارایی ارزشمند است در حالی که تنها دارایی ارزشمند هم نیست. در این راستا آمریکا باید برای نمونه میان حمایت از اسرائیل و عربستان همسویی ایجاد کند؛ اسرائیل و عربستان هردو بخشی از ائتلاف ضدشوروی با منافع رقابتی بودند.
سیر روابط آمریکا و اسرائیل در دوران بعد از جنگ سرد
سقوط شوروی، پایه های استراتژیک روابط دو کشور را از بین برد. اما دلیلی برای اتمام روابط نیز وجود نداشت، لذا روابط دچار تحول و واگرایی شد. همچنین سقوط شوروی، سوریه و عراق را بدون حامی رها کرد. ارتش مصر که مجهز به تسلیحات آمریکایی شد، در جریان غیرنظامی شدن سینا با مداخله نیروهای حافظ صلح آمریکایی از نیروهای اسرائیلی جدا شد و اردن نیز به متحد کلیدی اسرائیل مبدل شد، لذا نگاه آمریکا به مدیترانه و خاورمیانه تغییر کرد.
در وضعیت کنونی هر دو کشور فضای بیشتری برای مانور نسبت به گذشته دارند. در واقع روابط آنها از ماهیت عادت به علاقه تغییر کرد. آمریکا علاقه ای به ایجاد شهرک در کرانه باختری از سوی اسرائیل ندارد، در حالیکه تمایلی به متوقف کردن آنها نیز ندارد. از جانبی دیگر، وابستگی اسرائیل به آمریکا هم عامل پذیرش خواست آمریکایی ها است.
از منظر اسرائیل، حمله 11 سپتامبر منافع مشترک دو کشور را علیه جهان اسلام نشان داد. اما پاسخ آمریکا به شکل بسیار پیچیده ای ظاهر شد، بخصوص وقتی که ناکامی نیروهای این کشور در مهار تحولات عراق و افغانستان آشکار شد. آمریکا نیازمند یک استراتژی برای جلوگیری از حمله نیروهای افراطی به این کشور بود، لذا نه تنها همکاری اطلاعاتی با اسرائیل بلکه با کشورهای دشمن اسرائیل هم مورد نیاز بود. این شرایط از یک مشکلی قدیمی حکایت داشت؛ اسرائیل به دنبال تمرکز آمریکا بر این کشور بود، در حالیکه آمریکا دارای روابط بسیار درهم تنیده و گسترده ای در منطقه بود ، لذا نیازمند اتخاذ یک رهیافت پیچیده بود. از ریشه های واگرایی منافع دو کشور، موضوع ایران است؛ از نظر اسرائیل، ایران یک تهدید طبیعی برای اسرائیل فارغ از مسافت موجود و بویژه با توجه به برنامه هسته ای این کشور است، لذا به دنبال متحد کردن آمریکا با خود در این خصوص است.
مسئله ایران
اگر چه از منظر آمریکا، ایران یک تهدید است، اما حذف قدرت نظامی آن نیز مورد تردید است. فریدمن معتقد است که ایرانیان بازیگرانی باهوش هستند زیرا تجربه تخریب کامل راکتور عراق را در 1981 از سوی اسرائیل دارند. از سوی دیگر، حمله آمریکا برای تخریب توان هسته ای ایران از هوا، نیازمند حداقل عملیات زمینی خواهد بود و این نکته، مسائل زیادی را در پی خواهد داشت؛ در حالیکه اقدامات نظامی فراتر از توانایی های آمریکا است جدا از این، اصلاً معلوم نیست که حمله به چند سایت موثر خواهد بود.
موضع آمریکا در این خصوص، فقدان گزینه نظامی موثر و عدم اطمینان نسبت به وضعیت برنامه هسته ای ایران است. بر این اساس، تنها گزینه، وادار کردن ایران برای محدود کردن برنامه ها است. حقیقت این است که حفظ تحریم ها هم قادر به پایان دادن برنامه ای نخواهد بود، لذا تنها با دادوستد با ایران ، اهداف تحریم ها محقق خواهد شد. پشت این شرایط، مسئله عمیقی وجود دارد، اگر چه اسرائیل بحث آمریکا را فهمیده است اما نکته ای که این کشور را دچار وحشت کرده است، ترس از ظهور یک استراتژی آمریکایی است؛ ناکامی در ایجاد آرامش در عراق و افغانستان، آمریکا را به این نتیجه رسانده است که اشغال فراتر از ظرفیت های این کشور است، برای مثال آمریکا در عراق هم برای استفاده از نیروی هوایی و نیروی کوچک زمینی، آمادگی داشت. به هر حال آمریکا خود را در شرایط طرح گزینه اعمال زور و تحمل آن نمی بیند.
استراتژی پیچیده آمریکا
واقعیات موجود بیانگر ظهور یک استراتژی دو سر یا دوگانه از سوی آمریکا است؛ لایه نخست آن ، حفظ فاصله از نقاط بسیار بحرانی در منطقه است. لذا علیرغم برخی حمایت ها، آمریکا این نکته را آشکار می کند که مسولیت نخست را به عهده نخواهد گرفت، لذا در صورت بحرانی شدن منطقه، آمریکا به دنبال سوق دادن قدرتهای منطقه ای برای کسب مسئولیت است. برای مثال در مورد سوریه و عراق، آشوب در مرزهای ترکیه وجود دارد و ترکیه می تواند با این شرایط کنار بیاید و یا نیروهایش را برای دفع آن اعزام کند که در این صورت، آمریکا برای حمایت از آن از قدرت محدود استفاده خواهد کرد. گزینه مشابه توسط اردن و دولتهای عضو شورای همکاری خلیج فارس بویژه عربستان سعودی که درصدد نمایندگی منافع اعراب سنی است، در ارتباط با مفاهمه و همکاری میان ایران و آمریکا در جریان است. نکته مهم این است که این مفاهمه با ایران بخصوص علیه دولت اسلامی ایجاد شده است که دشمن هر دو کشور آمریکا و ایران است. اگر هم نتوان نام آن را همکاری گذاشت، به یقین می توان از یک نقش موازی میان دو کشور در این رابطه صحبت کرد.
لایه دوم این استراتژی، ایجاد موازنه قوا است. آمریکا به دنبال این است که قدرتهای منطقه ای با تهدیداتی که منافع آنها را بیشتر از منافع آمریکا مورد تهدید قرار می دهد، درگیر شوند؛ همزمان آمریکا تمایلی به تسلط یک کشور بر کل منطقه نیز ندارد. بنابراین، درگیری قدرتهای مختلف منطقه برای متوازن کردن یکدیگر، به نفع آمریکا است. اکنون چهار قدرت برای این امر وجود دارند: ترکیه، ایران، عربستان سعودی و اسرائیل. برخی در حال همکاری، برخی دیگر دشمن و بعضی نیز در طول زمان روابط خود را تغییر داده اند. آمریکا در موضوع ایران به دنبال رهایی این کشور از تسلیحات و نه اضمحلال آن است. در واقع این بخشی از الگوی موازنه و مسولیت این کشور در منطقه است در حالی که این مسئله شکل دهنده مشکلات اسرائیل است؛ اسرائیل همیشه یک وثیقه در استراتژی آمریکا بوده است البته یک وثیقه حیاتی و در این استراتژی جدید که بازیگران چندگانه به دنبال توازن بخشی به یکدیگر هستند و آمریکا امکان اقدام محدود را برای حفظ تعادل خواهد داشت، اسرائیل خود را در روابط پیچیده با بازیگرانی می بیند که مطمئن نیست تنها از سوی پایتخت هایشان مدیریت می شوند. از منظر اسرائیل با حضور ایران در این مجموعه، آمریکا هزینه و تهدیداتی را بر این کشور تحمیل کرده است که همواره از آن اجتناب می کرد، اسرائیل نه تنها ایران را عنصر غیرقابل پیش بینی می داند، بلکه به دامنه نفوذ آن در سوریه و لبنان هم توجه دارد.
استراتژی جدید هیچ ربطی به شخصیت اوباما یا نتانیاهو ندارد، آمریکا نشان داده است که نمی تواند با استفاده از نیروی موجود آرامش را در کشورهای منطقه ایجاد کند. در واقع معنای جنون، تکرار یک چیز و انتظار دستیابی به نتایجی متفاوت است؛ اگر آمریکا بصورت زمینی وارد یک منازعه ای نشود، مدیریت آن منازعه از سوی قدرتهای منطقه ای یک معضل اساسی خواهد بود؛ لذا اگر کشورهای منطقه ای، نقش هایی را به عهده بگیرند، آنها مجبورند بدون ظهور یک هژمون منطقه ای، علیه یکدیگر موازنه ایجاد کنند.
بدیهی است که اسرائیل نمی خواهد از سوی آمریکا به عنوان یک قدرت در میان سایر قدرتها لحاظ شود، بنابراین بر مسئله هسته ای ایران تمرکز کرده است در حالی که از نتایج و پیامدهای مرتبط هم مطمئن نیست. آنچه که اسرائیل از آن هراس دارد، مفاهمه میان آمریکا و ایران و ایجاد سیستمی از روابط است که در آن اسرائیل از حمایت اتوماتیک آمریکا برخوردار نخواهد بود.
بنابراین در کنار سخنرانی و گسترش نفرتها ، سیاستمداران به دنبال انتخاب شدن و بهره گیری از قدرت هستند. اگر چه همه اینها درست است اما هیچ یک مسئله ای موثر نیست. مسئله مهم این است که آمریکا بدون توجه به این که چه کسی رئیس جمهور خواهد شد، نباید یک استراتژی گسترده را در منطقه دنبال نماید. اسرائیل هم فارغ از اینکه چه کسی نخست وزیر شود، نمی خواهد به عنوان بخشی از سیستمی لحاظ شود که در آن آمریکا با سایر کشورها به موازات اسرائیل رابطه دارد، در حالی که اسرائیل وزن لازم را برای بلوکه کردن این استراتژی نیز ندارد و آمریکا هم دلیلی برای تعقیب آن ندارد.
نکته پیرامون پیکربندی دوباره منطقه این است که آمریکا نه می تواند منطقه را مطیع خود کند و نه می تواند آن را ترک کند. این استراتژی در واقع جوهر استراتژی یک قدرت بزرگ است: ایجاد یک موازنه قوا در حالی که موازنه گر نقشی را ایفا می کند که موازنه دهنده گان از آن انتظار ندارند. اگر چه این یک استراتژی کامل نیست، اما تنها چیزی است که در شرایط کنونی آمریکا از آن بهره مند است، در طرف مقابل، هر چهار قدرت منطقه ای نیز خواهان این وضعیت نیستند؛ اما ژئوپلتیک از آمال ها و آرزوها متفاوت است چرا که تنها ضروریات و محدودیت هار ا درک می کند
انتهای پیام/ک.ف