گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: حاج عباس ایرانمنش که از جوانی پاسدار لشکر ۴۱ ثارلله کرمان بوده تعبیر جالبی از رابطه خودش و حاج قاسم دارد، میگوید «ما حکم چراغی را داریم که درباره خورشید حرف میزند، درباره خورشید صحبت کردن کار چراغ نیست» او سالهای زیادی را در کنار فرمانده خود، در لشکر ۴۱ ثارالله و در میدانهای نبرد دفاع مقدس جنگیده، او را از پیش از تشکیل لشکر شناخته و تا این اواخر در مراسمهای روضه سالانهاش در بیتالزهرا (س) همراهی کرده، هرچقدر که خودش را کوچک ببیند، برای ما که تشنه شنیدن از سردار دلهاییم صحبتها و روایتهایش چراغ راهی است که تصویر واقعی فرمانده جبهه مقاومت را واضحتر میکند، از این رو به مناسبت سالگرد شهادت سردار سلیمانی با او به گفتوگو نشستهایم تا روایتها و خاطراتش را بشنویم. در ادامه بخش اول گفتوگوی خبرنگار دفاعپرس با وی را میخوانید.
تو شهید میشوی!
تیر یا مرداد سال ۶۰ بود که اولین گردان استان کرمان برای اعزام به جنوب به صورت سازمانی وارد خوزستان شد و من در عملیات کرخه نور که قبل عملیات به آن کرخه کور میگفتند حاج قاسم را دیدم. آن زمان ایشان به عنوان مربی آموزشی قدس کرمان فعالیت میکرد که تعدادی از بسیجیانی که برای اولین بار در کردستان و جبهه منطقه حضور داشتند زیر نظرش آموزش میدیدند و به گردان میپیوستند. خبر دادند که باید به اتاق جنگ برویم، چون تجربه نداشتم تصور میکردم اتاق جنگ جایی است که جنگیدن با عراقیها را یاد میدهند بعد که رفتیم فهمیدم اتاقی است پر از نقشه و کالک. وقت رفتن، من و حاج قاسم پشت یک وانت نیسان نشستیم، در بین راه رو کرد به من و بعد از احوالپرسی گفت تو توی این عملیات شهید میشوی، اولین باب سخن ما از اینجا شروع شد، عملیات کرخه نور انجام شد، من شهید نشدم، اما ایشان مجروح شد و به بیمارستان رفت، بعد از عملیات که ما رفتیم حاج قاسم به منطقه برگشت و ماند.
نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله عاشق حاج قاسم بودند
همه نیروهای لشکر عاشق حاجی بودند، همه که میگویم یعنی هرکس به اندازه ظرفیت وجودی و ایمان خودش. عدهای از بچهها در کربلای ۵ و والفجر ۸ وقتی در کمین دشمن افتادند خود را سپرش کردند، به این دلیل که او را برای خدا دوست داشتند و حاجی هم بچهها را برای خدا دوست داشت و این مهر و محبت دو طرفه نشات گرفته از یک علاقه مشترک بود. من این را وعده خداوند میدانم که در قرآن فرموده آنان که دعوت خدا و رسول را اجابت کنند دارای حیات طیبه میشوند، حاج قاسم این پیام را شنید و به فرمان خدا لبیک گفت. چون عاشق خدا بود، به بچههای جبهه عشق میورزید، در کنار آنها بود، به حرفهایش عمل میکرد، نمونهاش زمانی که در عملیات کربلای یک فرماندهان دغدغه کمبود نیرو پیدا کردند، حاج قاسم گفت من با دو گردان ویژه عمل میکنم، پرسیدند گردانت چه ویژگیای دارد؟ گفت اول اینکه برای حضرت زهرا (س) خوب گریه میکنند و عاشق بیبی هستند، دوم اینکه ۲۶ طلبه در این گردانها حضور دارند که پای حرف و عملشان میمانند و با جان وارد عمل میشوند. حاج قاسم در سال ۶۷ به رهبر معظم انقلاب اسلامی که آن زمان در کسوت رئیس جمهور بودند گفت «به امام بگویید فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله گفته اگر شما اناری را به دو قسمت تقسیم کنید و بگویید نصف آن حلال و نصف آن حرام است ما بیسوال میپذیریم»، لذا حاج قاسم با این ایمان و باور به عنوان پدر معنوی و مرشد برای نیروهایش بود نه فرمانده و فرمانبرد.
تلاش برای انسان سازی نه قهرمان پروری
وجههای که کمتر از حاج قاسم دیدیم و کمتر به آن پرداخته شده این است که او با اینکه چهرهای جهانی داشت و در جنگی جهانی با دشمن میجنگید، اما مظلوم بود، چه زمانی که در سوریه میجنگید و چه زمانی که در شرق کشور در مبارزه با اشرار حضور داشت. به دنبال پهلوانپروری نبود، به دنبال انسانسازی بود. حتی خیلی از اشرار را متدین و متعهد کرد. مکتب او بسیاری را در سوریه و عراق با مکتب الهی آشنا کرد. هیچ وقت از او ندیدم و نشنیدم که بگوید مثلا در کربلای ۵ چه کردم یا در کربلای ۸ و والفجر ۸ چه کردم، قهرمانی بود که به دنبال انسانسازی بود. هرچه کرد برای آزادی مستضعفین کرد، افراد برایش ملاک بودند نه اینکه متعلق به چه جایی است، افغانستانی است یا اهل عراق است یا سوریه، یا شیعه باشد یا سنی یا مسیحی.
انتهای پیام/ 141