به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس زندگینامه و وصیتنامه شهید «پرویز رعایت کننده فلاح» را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
زیباترین ماه بهار یعنی اردیبهشت ۱۳۳۷، در صومعهسرای جواهرده پسری به دنیا آمد که نامش را «پرویز» گذاشتند. او اولین فرزند خانوادهاش بود. دوران ابتدایی تحصیل را، در مدرسهی «دوازده اردیبهشت» رامسر سپری کرد.
ولی خانواده فرزندان دیگری هم داشت و دست پدر خالی و رنج او بسیار بود. در نتیجه، مدرسهی دوازده اردیبهشت، اولین و آخرین مکان تحصیلی بود که پرویز تجربه کرد. پس از آن راز و رمز زندگی را در دل کارگری به نظاره نشست.
سه سال بعد یعنی در سال ۱۳۵۲ کارگر رنج کشیده و نوجوان رامسری، به قم رفت و در بیمارستان «کامکار» آن جا مشغول به کار شد. در فضای متفاوت و انقلابی شهر قم، تغییرات اساسی در زندگیاش ایجاد شد.
پرویز جوان که خود در حسرت درس خواندن و تجربهی کودکی میسوخت، همیشه به برادران و خواهرانش سفارش میکرد تا درس و تحصیلات را جدی بگیرند.
روایت خواهر شهید:
شکوفه میگوید: «برادر ما، با پولی که از راه کارگری به دست میآورد، اجازه نمیداد ما هم مثل او حسرت به دل درس و مدرسه شویم.»
روایت دوست شهید:
«محمدرضا شریفینیا» دوست دوران کودکیاش میگوید: «وقتی پرویز سرباز شد، زلزلهی طبس رخ داد. او دواطلبانه در گروههایی که به زلزلهزدگان کمک میکردند، عضو شد و با جان و دل به مردم طبس کمک کرد.»
وی در سال ۱۳۵۶، پرویز راهی خدمت سربازی شد و در ادامهی دوران سربازی هنگامی که فقط سه ماه به پایان خدمتش مانده بود به دستور حضرت امام (ره)، مبنی بر تخلیهی پادگانها، پرویز هم از محل خدمتش فرار کرد و به رامسر آمد: در دلش غوغایی بود. احساس میکرد اتفاق جدیدی در حال رخ دادن است. میدانست با حضور آن پیر و مراد با تدبیر و مهربان، کشورش آرامش واقعی را تجربه میکند و مردم ستمدیده و مستضعف روزگار خوبی پیدا خواهند کرد.
او در کنار همهی رنجها، با ورزش احساس آرامش میکرد. اعتقاد داشت ورزش به او شادی و نشاطی میدهد که دمی رنجهایش را فراموش کند. به او استقلال میدهد و نیرویی، تا جلوی مشکلات باشید. در چند رشتهی ورزشی فعالیت کرد؛ کمربند مشکی کاراته را در دوران سربازی از ارتش کسب کرد.
روایت برادر شهید:
اسحاق میگوید: «عاشق ورزش بود. در رشتهی دوچرخه سواری مقام اول را در سطح شهر به دست آورد. در ورزش دو و میدانی هم کار میکرد.»
به خاطر ورزش، او دل و جرأتی به دست آورد که توانست از پادگان فرار کند. در تظاهرات شهر شرکت کند تا یکی از میلیون دستهایی، از دستِ مهربان خداوند باشد که انقلاب را در کوچه پس کوچههای شهرهای ایران، به ثمر نشاندند.
با وقوع انقلاب، پرویز ابتدا عضو جهاد سازندگی شد و سپس به خاطر علاقهای که به بچههای سپاه رامسر داشت، جزو اولین نیروهای سپاه شهر شد.
وقتی دشمن بر طبل جنگ کوبید، دوباره به ندای حضرت امام (ره) امامِ عارفان دلسوخته لبیک گفت و به جبههی جنوب رفت. سرانجام پرویز جوانِ ۲۲ ساله، در شهر شوش، در اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید تا آخرین کلاس عاشقی را طی کند. پسرکی که در حسرت کلاس ظاهری زندگی ناکام ماند، در مدرسهی عشق به مقام استادی رسید؛ او شهید شد.
جسد پاکاش در روزی برفی در روستای زیبای جواهرده به خاک سپردند. روزی که برف همهجا را سفیدپوش کرده بود تا گواه پاکی جوانی باشد که به دیدار حق شتافت.
وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر خمینی رهبر انقلاب اسلامی و درود بیکران نثار پاک شهیدان به خون خفته اسلام، سلام بر همه برادران و خواهران خوبم.
من پرویز فلاح اول از همه به پدر و مادرم سلام گرم میرسانم و از ایشان میخواهم که برایم گریه نکنند و ناراحت نباشند. انشاءالله که این سعادت نصیبم خواهد شد تا افتخاری بر دین مقدسم و نیز افتخاری برای پدر و مادرم به ارمغان بیاورم.
پدرجان و مادر خوبم! اکنون که این چند سطر درد و دل را برایتان مینویسم در پادگان امام حسین (ع)، تهران، ساعت ۱۲ شب یکشنبه مورخه: ۱۶/۹/۱۳۵۹ میباشد و انشاءالله فردا صبح از تهران به طرف اهواز و از آنجا مستقیم به جبهه آبادان به خونین شهر حرکت خواهیم کرد و تنها خواهشم این است که با شنیدن خبر شهادتم گریه و زاری نکنید. بلکه با لبی خندان و دلی آکنده از مهر و محبت که پدر به پسرش دارد روبه رو بشوید و همچنین به مادرم بگوئید که شما هم ناراحت نشوید، چون بعد از مرگم برادران و خواهران از تو یک مادر نمونه یاد خواهند کرد؛ و با شعار تسلیت و تهنیت به مادر پاسدار روحم را زنده خواهند کرد.
پدر عزیزم! وصیتی ندارم فقط یک وصیت کوچکی است و آنهم مقداری پول به بانک بدهکار هستم و با فروختن موتور و مقدار پولی که در نزدم دارم قرضم را بدهید.
والسلام
پرویز رعایت کننده فلاح
انتهای پیام/