به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، پس از شهادت "مهدی باکری" در عملیات بدر، محسن رضایی با جمعی از فرماندهان لشکر 31 عاشورا در رابطه با فرماندهی لشکر بعد از آقامهدی جلسه میگذارد. تصمیم سختی است که بعد از آن فرماندهی محبوب و پرآوازهی آذریها فرماندهی لشکر به چه کسی سپرده شود. در نتیجه پس از ساعتها جلسه مشخص میشود که امین شریعتی باید فرمانده لشکر شود، اما شریعتی از این انتخاب راضی نیست و در پاسخ به درخواست محسن رضایی امتناع میکند و میگوید آقامهدی کجا و من کجا! اما سرانجام او به نیابت از آقامهدی فرمانده لشکر میشود.
اکنون روایت سردار امین شریعتی فرمانده لشکر 31 عاشورا که ماحصل گفتوگوی خبرنگار ما با وی است را در ادامه میخوانید:
وقتی رسیدم آقامهدی شهید شده بود
زمانی که عملیات بدر آغاز شد، من جانشین آقاعزیز در قرارگاه قدس بودم. در تقسیم کاری که با ایشان انجام داده بودیم قرار شد من به خط بروم و آقاعزیز در قرارگاه بماند. اتفاقا لشکر عاشورا نیز در همان عملیات با قرارگاه ما عمل میکرد و من ماموریت داشتم در کنار آقامهدی باکری باشم. من از ابتدای عملیات تا زمانی که میخواستیم از دجله عبور کنیم در کنار آقامهدی بودم.
در عملیات بدر شرایط سختی پیش آمد. با آقا مهدی تصمیم گرفتیم به آن سوی دجله و پیش رزمندهها برویم. یک پل عابرپیاده روی دجله نصب شده بود. وقتی خواستم از روی پل عبور کنم یک توپ اتریشی به کنار پل اصابت کرد و آنجا مجروح شدم و من را به عقب منتقل کردند. 24 ساعتی عقب بودم که خودم را به زور به خط رساندم. وقتی رسیدم خبر دادند آقامهدی به شهادت رسیده است.
پس از شهادت مهدی باکری آقامحسن به من گفت بچههای لشکر خواستند که شما برگردید. گفتم: آقامحسن من؟ من بروم جای مهدی باکری؟ امکان ندارد. گفت: چرا؟ بچههای لشکر خواستهاند که بروی. گفتم: آقا مهدی کجا، من کجا؟
آقا محسن خیلی اصرار کرد و گفت حالا که اینجوری است سه تا مسئولیت همزمان را باید انجام بدهی. گفتم: من یکیش هم نمیتوانم انجام بدهم، چه برسد به سه تا و من امتناع کردم و در نهایت پس از قضایایی این مسئولیت را پذیرفتم.
فرماندهی لشکر عاشورا برای من خیلی سخت بود و تا مدتها هیچ چیزی را از طرف خودم امضا نکردم. هر نامهای بود مینوشتم از طرف آقامهدی باکری و امضا میکردم، چون اعتقاد داشتم او در کنار رزمندهها است. شاید این روزها کسی این حرفها را قبول نداشته باشد اما من فرماندهی عملیاتها را هم به آقامهدی میسپردم.
شهادت علی تجلایی
زمانی که فرمانده لشکر بودم به منزل شهید علی تجلایی رفتم و در آنجا به خانواده شهید گفتم که اگر امروز علی در جمع ما بود، میبایست او فرمانده لشکر میشد.
شهید علی تجلایی قبل از عملیات بدر زخمی شد و برای دورهی نقاهت به تبریز رفت. چند شب مانده به عملیات به همراه آقامهدی به جمع نیروها رفتیم تا از نزدیک بازدیدی از نحوهی آموزش آنها داشته باشیم. نیروها مشغول بلمرانی و پاروزنی بودند. این کار حساسیت بالایی داشت. پارو نباید با بلم برخورد میکرد و با برخورد با آب هم نباید صدا میداد. بلمرانی نیازمند دقت کافی بود.
در اثنای همین بازدید علی تجلایی را در یکی از بلمها دیدم. به آقامهدی گفتم: او علی نیست؟ گفت: بله.
علی به همراه برادرش در بلم بود. صدایش زدم. به زور از بلم بیرون آمد. او در عملیات بیت المقدس جانشین من بود. به علی گفتم: اینجا چکار میکنی؟ مگر نباید مرخصی باشی؟
گفت: آمدهام تا با نیروهای گردان به جلو بروم.
در عملیات بدر به همراه نیروها به خط مقدم آمد. مشغول خوردن ناهار در پلاستیک بودیم، علی را صدا زدم و گفتم: علی، تو جانشین لشکر هستی. شرایط سخت شده است، باید به آقامهدی کمک بکنی.
علی به آن سوی دجله رفت و کنار دو گردان از نیروهای لشکر بود که به شهادت رسید. او آدم بسیار شجاع و تلاشگری بود که در سوسنگرد حماسههای بسیاری خلق کرد.
آقامهدی باکری عملیات را اداره میکند
بعد از ظهر شبی که قرار بود عملیات کربلای 5 آغاز شود، همهی رزمندهها را در قرارگاه لشکر جمع کردیم. من برای نیروها صحبت کردم. گفتم هر آن چیزی که در وسعمان بوده است، انجام دادهایم و هر کاری توانستم، کردم. از این به بعد من کارهای نیستم و با توکل بر خدا و توسل به ائمه اطهار(ع) و آقا مهدی باکری عملیات را انجام میدهیم.
قرارگاه لشکر دو سه کیلومتری پشت خط بود. به آقای کاشانی گفتم شما در قرارگاه بمانید و من با نیروها به جلو میروم. گفتند این کار درست نیست. گفتم: من کارهای نیستم و آقا مهدی باکری عملیات را اداره میکنند.
آن شب، آقای وفایی مسئول مهندسی قرارگاه هم پیش من بود. میگویند که ایشان اصفهانی است اما یک رگه ترکی هم دارد. ما بالای سنگر نشسته بودیم. به کاشانی گفته بودم به کسی نگوید من رفتهام جلو. البته اگر میشد با نیروهای خطشکن و غواص جلوتر هم میرفتم، چون اعتقاد داشتم که آقامهدی باکری در کنار رزمندههاست و دارد فرماندهی میکند.
حاح صادق کمالی، مداحی از اهل تبریز بود که به جبههها میآمد. او به من میگفت: من این حرفتان را با تمام وجود باور دارم چون بودن آقامهدی را در سنگر احساس میکنم.
انتهای پیام/