به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در زادروز شهید «رضا حداد» زندگینامه و وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
مادربزرگ پدریاش، نام «رضا» را برای او انتخاب کرده بود. نوزادی که در ۹ دی ۱۳۴۱ در «چاکسر»، قدم به تقدیر «عباسعلی و فاطمه» گذاشت.
رضا قبل از رسیدن به سن مدرسه، به فراگیری تعالی و مفاهیم قرآنی روی آورد. سپس با گذراندن دوره ابتدائی، مقطع راهنمایی را در مدرسه «شهید هاشمینژاد» سرخرود شرقی ادامه داد.
مادر از خلقوخوی فرزندش میگوید: «رضا، خیلی مهربان و مظلوم بود. ما آن روزها از نظر مالی مشکل داشتیم. به همین دلیل، او برای کمک به خانواده، به سر کار میرفت و پولش را به من میداد.»
در بیان تقیدات رضا، همین بس که در ادای واجبات و مستحبات، اهتمامی خاص داشت. با قرآن نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.
به خاطر حادثهای که در دوران کودکی برای رضا اتفاق افتاده بود، چشمانش دچار آسیب گشت؛ به همین علت، از سربازی معاف شده بود. از اینرو، رضا از این بابت، بسیار ناراحت بود و میگفت: «من آنقدر باید به جبهه بروم تا سربازیام جبران شود.»
فاطمه از بیقراری آن روزهای فرزندش برای رفتن به جبهه، حکایت میکند: «من و پدرش از اینکه رضا به جبهه برود، راضی نبودیم. اما او اصرار میکرد. تا اینکه به ما گفت: روز قیامت، چطور میخواهید جواب حضرت فاطمه زهرا (س) را بدهید؟ با این حرفش، تنمان لرزید و رضایت دادیم.»
۲۴/۱۲/۱۳۶۱، اولین حضور رضا با کسوت بسیجی، در میدانهای نبرد بود.
«احمد سیفی» از همرزمش اینگونه یاد میکند: «قرار بود برای مأموریت، به روستایی برویم تا ببینیم منافقان به آنجا آمدند یا نه. در مسیر جاده بودیم، که رضا گفت: حاج احمد! خانمم برایم نامه فرستاد. من، چون با او صمیمی بودم، گفتم: رضا! نامه را بخوان. ولی او قبول نکرد. بعد، آن را جلوی چشم من پاره کرد و از شیشه ماشین، بیرون ریخت. من از حرکت او ناراحت شدم؛ ولی او گفت: اگر این نامه را میخواندم، هم در ماموریت من تاثیر میگذاشت و هم میبایست برمیگشتم.»
آقای سیفی در ادامه اینگونه اذعان میدارد: «او در کردستان، برای مدتی مسئول قله بود. یکبار نزدیکیهای صبح از خواب بیدار شدم و گفتم: رضا، بلند شو! چرا اینقدر میخوابی؟ وقتی پتو را کنار زدم، دیدم در جای خودش، پتوی دیگری گذاشته است تا کسی نفهمد که او بیدار شده است. با اینکه هوا خیلی سرد و بارانی بود، بیرون رفتم تا ببینم کجا رفته است؛ که دیدم جای بچهها ایستاده است و دارد پست میدهد.»
سرانجام، رضا در ۲۱/۱۲/۱۳۶۴، طی عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو، به جمع یاران شهیدش پیوست. پیکر مطهرش نیز با بدرقه همسرش «سکینه شکری»، در گلستان شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید:
بسمه تعالی
ما از آن خدا هستیم و سرانجام به سوی او مراجعت میکنیم.
«انا لله و انا الیه راجعون» (قرآن کریم)
«الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون» (قرآن کریم سوره توبه ۲۰)
آنان که ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندی است و آنان بخصوص و رستگاران سعادتمندان دو عالمند.
با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی عزیزمان آیت الله العظمی امام خمینی که آنچنان روح انقلاب در کالبد مرده این ملت دمید که ۷ سال از انقلاب نمیگذرد که همه ستمگران بر علیه این انقلاب بسیج و ملت عزیزمان آن چنان قهرمانانه از اسلام دفاع کردند.
بنده حقیر رضا حداد بنا به وظیفه شرعی خودم وصیتنامه ام را به این شرح شروع میکنم.
سلام بر شما ای پدر و مادر مهربانم! که پس از سالها رنج و زحمت فراوان برای من به خودتان تحمیل کرده اید و بعد از اینکه میخواستید شاهد ثمر خود باشید و گفته که برو ثمرهی خود را به این انقلاب اسلامیمان بده که آغشته به خون هزاران شهید بیکفن است. درود فراوان خدا بر شما ای پدر و مادر مهربان که چنین اندیشهای برای اسلام عزیزمان در سر دارید. پدرم درود من به تو که، چون ابراهیم فرزند خویش را به فرمان خدای بزرگ به قربانگاه فرستادی.
پدرم بدان و آگاه باش که اسماعیلت هرگز از فرمان باریتعالی سر باز نمیزند و مرگ در راه خدا را جز سعادت نمیداند و زندگی را بجز جهاد در راه عقیده درست نمیداند و شهادت را جزو بهترین نعمتهای خداوند میداند.
مادرم! درود من به تو که بالاخره بر احساس مادرانهات پیروز شدی و فرزندت را به میدان نبرد کفار و مسلمین روانه کردی و گفتی که تو را در راه خدا هدیه انقلاب اسلامی میکنم و به وجود تو افتخار میکنم که مادری از سلاله فاطمه زهرا (س) هستی. مادر! اکنون هفت سال از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد که هنوز خانوداه ما از خون شهیدی بهرهمند نگشت. اکنون میخواهم پرچم جمهوری اسلامی که نامش الله اکبر و خمینی رهبر است به شما خانواده عزیزم هدیه نمایم.
امیدوارم که این هدیه بزرگی را که در صحرای کربلا دنبالش گشتم و بالاخره یافتم و به شما تقدیم نمودهام از جان و دل بپذیرد. خواهرم تو زینب زمان باش و از هر آنچه هوس کردی بپرهیز در راه خدا مبارزه کن؛ وای خواهرم به خواهران دیگر چاکسر و حومه بگویید پاسدار عصمت و عفت باشید و بگو زینب گونه عمل کنید و سفارش کوتاهی دارم به دانش آموزان محل عزیزمان درسهای خودشان را ادامه بدهند و بوسیله درس خواندن کمر دشمن را میشکنند. دشمن را از کار بیندازند. برادرم! راه خدا بهترین و برترین راههاست و پوینده و کوشنده در این راه باش.
پدر و مادر و خواهران و برادارن و دوستان و فامیلان عزیز! امکان دارد در جنگ اتفاقی بیفتد که جنازهام به دست شما نرسد. اگر خدا چنین خواست هیچ ناراحت نشوید و به یاد شهدای کربلا بیفتید و هر وقت که دلتان گرفت به قبرستان چاکسر بروید و به قبرستانهای محل دیگر مزارهای کیانی و فلاح و ابراهیمی و علیزاده و اسماعیلی و همچنین بزرگر و مزارهای شهدای دیگر بروید که درد خودتان را فراموش کنید و اگر جنازهام به دست شما رسید در پهلوی شهید کیانی سمت چپ دفن نمایید.
همسرم! تاریخ تکرار میشود و این راه را سر میگیریم که دلیل محکم و متقن بر محبت آن داریم اخلاصها و ایثارها و فداکاریها و شهادتهایی است که نمونهاش را در تاریخ کربلای حسین (ع) دیدم و امروز در کارنامه شهیدان عزیزمان به وضوح میبینیم و اکنون ورقی از کارنامه سراسر خون شهادت.
همسرم! ساعتهای زیادی به حرکت من جهت یاری به برادارن جان بر کف سپاه و ارتش برومند جمهوری اسلامی ایران باقی مانده بود که برای آزمایش روحیه تو به حالت آرامی موضوع را گفتم و بلکه تو خود هر لحظه به گوش میشنیدی که گلهای وطنمان به خاطر حفظ اسلام و کشور و لبیک به فرمان امام خمینی و چگونه مزدوارن بعث را به خاطر کشیده میشوند و چه بسا که چیزی از بدن پاکشان باقی نماند تا تسلی دل پدر و مادر و همسرشان باشند. ولی باز خواستی مرا از رفتن بازداری من تصمیم خودم را گرفتم و من میخواهم در این دنیای کثیف که هر لحظه خون بیگناهی به دست اربابان مزدوری، چون ریگان و صدام و یزید و ... و دیگران به سرزمین ایزدی و نوری و الهی که جسمی به نام روح الله خمینی به زمین ما تابیده است با آغوش باز بروم تا شاید بتوانم شهادت را نصیب خودم بگردانم که هفتم تیر سال ۶۰ در دلم عقده در مبارزه با دشمنان اسلام بر آورده سازم.
سفارش دارم به برادارن عضو پایگاه شهید کیانی چاکسر، ما رفتیم تا راه حسین بن علی را ادامه دهیم و شما نیز حسینی باشید و فریب این گروههای خود فروخته را نخورید و فقط گوش به فرمان امام خمینی باشید و از تفرقه بپرهیزید. این جوانهایی که مخالف خط امام هستند و یا نمیدانند چه میکنند یا فریب خورند و یا خود و ایمان و آخرت خود را به دنیا فروختهاند و حتی وطن خود را فروختهاند. به هر حال توانستید آنها را نصیحت کنید و اگر نمیتوانید لااقل گول آنها را نخورید و از روحانیت دور نشوید. اینها نمیتوانند امام را بکوبند.
شما ای جوانان! چاکسر از شهادت نترسید مگر کودکی را سراغ دارید که از پستان مادر بترسد؟ شهادت افتخار مردان است و مرگ سرخ از زندگی ننگین بهتر است و شما ای جوانان به گوش باشید و از اسارت دنیا بیرون بیایید و آنگاه پاسدار قرآن و یاور الله و مدافع حق باشید.
شما برادارن! روز تشییع جنازهام میخواهید شرکت کنید من افتخار میکنم، ولی باید به من قول بدهید به محض اینکه جنازهام را به قبرستان بردید و دفن کردید و عزاداری تمام شد و راه شهید زیاد میباشد. شما باید آن راه را ادامه بدهید و تا شهید و خدا از شما راضی و خشنود و در زندگی سربلند باشید.
برادران من حاضر نیستم که روزهای سوم و هفتم و ... را گرفتهاید رو به سوی کاری نامربوط بروید لیکن من از شما میخواهم هر چه زودتر دست بردارید و رو به سوی اسلام و قرآن بیاورید. ببینید امام بزرگوار چه راههایی در پیش گرفتهاند و شما در پیروان و پشتیبان باشید و روی به سوی جبههها بکنید؛ و به پدران و مادران و خواهران و برادارن شهید پرور حومه سری به جبههها بزنید تا اوضاع کربلا را ببینید. از شهادت نهراسید و از مردن و شهید شدن وحشت نداشته باشید. جوانهایمان را از دست دادهایم نه بلکه درخت اسلام خون میخواهد تا بتواند رشد کند در این زمان که دشمنان شرق و غرب از هر سو به خاکمان هجوم آوردند.
از پدران و مادران و خواهران و دوستان و آشنایان و بستگان میخواهم که وحدتشان را حفظ کنند و برای اسلام و آب و خاک این وطن تا سر حد جان فداکاری کنند. همه میدانند که این انقلاب برای حفظ قرآن بوده است و روی این اصل خدا ما را یاری خواهد کرد و ما تا زمانی که خدا را داریم از هیچ ابر قدرتی وحشت نداریم. باز دوباره این سخن را آغاز میکنم که چرا از شهادت میترسید مگر کودکی را سراغ دارید که از پستان مادرش بترسد. امام را تنها نگذارید.
ما اهل کوفه نیستیم امام تنها بماند
مگر امت بمیرد حسین تنها بماند
مبــــادا خویشتـــن را واگـــذاریم
امـــام خویش را تنـــها گـــــذاریم
در ضمن سفارشی دارم به مردم حزب الله چاکسر و حومه شبهای جمعه دعای کیمل و شبهای چهارشنبه دعای توسل را حتماً به پا داشته باشد این دعاهاست که ما را به پیروزی کشانیده است. امیدوارم در زندگی تان پیروز و سربلند باشید.
مورخ ۹/۸/۶۴
انتهای پیام/