گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ محسن محمدی؛ در اتمسفر هیجانزده پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با انتفاع از آزادیهای بیسابقه بعد از سالها خفقان سیاسی، گروههای زیادی اظهار وجود کردند و در عضوگیری نیروهای تازه نفس کامیاب بودند. یکی از این گروهها سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بود که با تکیه بر حسن شهرت بنیانگذارانش و سر دادن شعارهایی با رنگ اسلامی توانست هوادارانی برای خود دست و پا کند.
مجاهدین که خود را مدعی انقلاب و وصی مردم میدانستند، چنان چشم در چشم با خلق و انقلابشان شدند که در باور نمیگنجد؛ از ترورهای کور گرفته تا همدستی با دشمن متجاوز و جاسوسی برای بیگانگان برای خدشهدار کردن چهره نظام.
سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۷۳ اقدام به بمبگذاری در حرم امام رضا (ع) در روز تاسوعای حسینی کرد که منجر به شهادت ۲۶ تن و زخمی شدن صدها زائر و عزادار شد. این سازمان همچنین قصد داشت دو بمب دیگر را در حرم حضرت معصومه (س) و امام خمینی (ره) منفجر کند که ناکام ماند. اعضای سازمان مجاهدین همچنین کشیش «طاطاووس میکائیلیان» را برای ضربهزنی به وجهه نظام جمهوری اسلامی در مجامع بینالمللی و حقوق بشری به قتل رساندند.
کتاب «سراب و گرداب» مشتمل بر خاطرات سه تن از اعضای سازمان منافقین است که مسبب حوادث مذکور بودهاند؛ مریم شهبازپور و بتول وافری عاملان بمبگذاری ناکام حرم حضرت معصومه (س) و امام راحل (ره) و معاونان قتل کشیش میکائیلیان و فرحناز انامی مسبب اصلی و یکی از قاتلان کشیش میکائیلیان.
کتاب «سراب و گرداب» با مساعدت علی اکبر سعیدی سیرجانی تنظیم و تدوین شده است. سعیدی سیرجانی با تشویق سه منافق دستگیر شده، از آنها میخواهد که خاطرات خود را بنویسند و قول میدهد که در تنظیم و تدوین یاریگرشان باشد.
یک پرسش قابل طرح؛ چرا این سه تن برخلاف اکثریت قریب به اتفاق اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق پس از آزادی از زندان در دهه ۶۰ از این فرقه اعلام برائت نکردند؟! چه عواملی دست به دست هم دادند تا این سه فریب خورده، دوباره در دام منافقین گرفتار آمده و این مرتبه، تیشه به ریشه خود بزنند؟ زندگی تشکیلاتی و روابط به ظاهر جذابش در سازمانهای بسته و فرقه گونه، چنان اعضا را دچار خود کرده و در یک خلاء فکری و شخصیتی فرو میبرد که خروج از این مناسبات، بسیار سخت به نظر میرسد و فرد را دچار افسردگی و بیهویتی میکند.
مریم شهبازپور، بتول وافری و فرحناز انامی هر سه در سن پایین به سازمان پیوسته و با توجه به محدودیتهایی که با آن مواجه بودهاند، طبیعی است که شناخت کافی و درستی از ماهیت و اهداف منافقین نداشته باشند. آنها هنوز با سازمان به درستی آشنا نشده بودند که دستگیر میشوند و پس از آزادی هم به دلیل احساس کمبودها و خلاهای عمدتاً عاطفی و شخصیتی، تحقق همه آمال و آرزوهای بر باد رفته خود را در همان سازمان مجهول و پیوستن به آن میبینند. این شیفتگی کاذب چنان عیار بالایی دارد که هر سه نفر در تماس با مسئول بالادستی خود که از عراق آمده، به کرات درخواست میکنند تا به پادگان اشرف اعزام شوند.
از خاطرات اعضای دستگیر شده سازمان منافقین در کتاب «سراب و گرداب» میتوان نکات ظریف و البته حساسی را استخراج کرد. یکی از این نکتهها، رهاشدن بدون برنامه و به حال خودِ اعضای سابق این سازمان پس از آزادی است.
کاستی و معضلی که مسئولیت بخش عمده آن به سیاستگذاران و مسئولان نظام در آن سالها بازمیگردد. دختر یا پسر جوانی که از زندان آزاد شده، به شدت دچار بحران هویتی است، خلاء سبک زندگی تشکیلاتی را حس میکند، با جامعه و اطرافیان خود احساس غریبگی دارد، حتی در برقراری ارتباط با اعضای خانواده و بستگان درجه اول ناکام است و به دنبال گمشده خود میگردد، باید مورد حمایتهای مالی و معنوی مکفی قرار بگیرد تا دوباره پایش نلغزد و در پرتگاه منافقین سقوط نکند.
این کمکاری و سهلانگاری مسئولان فرهنگی و قضایی دهه 60 البته از زوایای مختلف قابلیت بررسی دارد و خود مطلبی است فراخ و چند وجهی. اعضای دستگیر شده فرقه رجوی در خاطرات خود در «سراب و گرداب» اعتراف دارند به ناتوانی در برقراری ارتباط مجدد با جامعه و حتی اعضای خانوادههایشان پس از آزادی از زندان.
سازمان مجاهدین خلق در سالهایی که هنوز در ایران نفس میکشید و جانی داشت، عمده فعالیتهای منجر به عضوگیری خود را بر نوجوانان کم سن و سال دبیرستانی متمرکز کرده بود. سردمداران این سازمان خیلی خوب میدانستند مرام و اعتقاداتشان در بین اقشار تحصیلکرده و آگاه، خریداری ندارد و اقبالی نمیبیند و با وقوف به این واقعیت، نوجوانان معصوم با ضمایر پاک را مورد هدف قرار داده و به عنوان ابزاری برای نیل به اهداف نامبارکشان، قربانی مطامع شوم خود کردند.
کتاب «سراب و گرداب» حکایت قصه همین نوجوانان ساده است که با قصد و امید تعالی و خدمت به خلق و ایران، به خدمت این فرقه جهنمی درآمدند و هست و نیست خود را بر باد دادند. سادهلوحان ناآگاهی که به دلیل صغر سن، نه تنها نقش و مشارکتی در پیروزی انقلاب اسلامی و مبارزات مردم ایران نداشتند که حتی از آگاهی و بصیرت کافی و لازم برای شناخت نحلههای فکری و گروههای سیاسی فعال در سالهای ابتدایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی برخوردار نبودند و به همین سبب، به بیراهه رفتند و در مقابل همان خلقی ایستادند که دم از مجاهدت برای او میزدند.
انتهای پیام/ 161