به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس زندگینامه و وصیتنامه شهید «حجت حدادی» را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
بیستم شهریور ۱۳۴۱، خداوند اولین فرزند «بابا و رقیه» را به آنها هدیه داد. نامش را «حجت» گذاشتند. پسری که حضورش، قلب پدر و مادر را غرق شادی و آرامش کرد.
قبل از رفتن به مدرسه، قرآن خواندن را در مکتبخانه آموخت. خواهرش «معصومه»، در اینباره میگوید: «سورهای از قرآن را میخواند و ما از قرآن خواندن او لذت میبردیم.»
حجت تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه در دبیرستان «امام خمینی» فعلی رامسر ادامه داد. برادرش «حسین» نقل میکند: «مهربان و صمیمی بود. رفتارش با ما، هم جنبه دوستانه داشت و هم جنبه ارشادی. ما را به ادامه تحصیل و پیروی از ولایت فقیه سفارش میکرد و همیشه تقوای الهی را محور رفتار خود قرار میداد.»
«افضل» ـ برادر دیگر حجت ـ اینگونه اذعان میدارد: «او برادر بزرگترمان بود و نسبت به ما احساس مسئولیت خاصی داشت. تواضع و حجب و حیایش، بیشتر از دیگر صفات حسنه اخلاقی او در ذهنم مانده است. علاوه بر آن، بین اعضای فامیل نیز، از محبوبیت خاصی برخوردار بود.»
حجت بعد از پیروزی انقلاب، فعالیتهایش را با بسیج مستضعفین شروع کرد. در سال ۱۳۶۱ به عنوان فرمانده دسته دیدهبان، به جبهه جنوب عزیمت کرد و یکسال بعد، جامه پاسداری به تن پوشید. او جانشین کارگزینی و مسئول دفتر فرماندهی سپاه پاسداران رامسر بود. علاوه بر آن، در آموزشهای رزمی نیز تخصص بالایی داشت.
معصومه از برادرش چنین روایت میکند: «وقتی جبهه بود، برایمان نامه مینوشت و توصیه میکرد که در مسیر انقلاب حرکت کنیم. برایمان کتابهای شهید مطهری و آیتالله دستغیب را میخرید تا با مطالعه آنها در مسائل دینی و اخلاقی پیشرفت کنیم.»
شرکت در نماز، از دیگر دغدغههای حجت عزیز بود. بهگونهای که در وصیتنامهاش آورده است: «از امت حزبالله میخواهم که در نماز عبادی و سیاسی باشکوه جمعه، حضور هر چه فعالتر داشته باشند.»
افضل، در ادامه، از برادرش اینگونه یاد میکند: «به خانواده دوستانش که شهید شده بودند، سر میزد. چند مادر شهید در محله ما بودند که خیلی دوستش داشتند. میگفتند: وقتی که حجت را میبینیم، انگار فرزند خودمان را میبینیم. خبر شهادتش را که آوردند، مادرم به من گفت: بلند شو تا خانه را مرتب کنیم. مهمان داریم. مادرم افتخار میکرد که فرزندش در راه خدا شهید شود.»
سرانجام، حجت در اول بهمن ۱۳۶۵، در منطقه عملیاتی «شلمچه» آماج گلوله دشمن قرار گرفت و شربت شهادت نوشید. پیکر پاکش بعد از تشییع، در گلزار «بهشت زینبیه» رامسر به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید:
بسمه تعالی
با سلام و درود به یگانه منجی عالم بشریت امام زمان (عج) و با سلام به نائب بر حقش امام خمینی و با سلام به همه خدمت گذاران اسلام و مسلمین و با سلام به پدر و مادر عزیزم امیدوارم که حالتان خوب باشد و کسالتی نداشته باشید خواستم یک وصیتنامه خصوصی بنویسم البته یک وصیتنامه نوشتم که قبل از عملیات بوده و آنچنان گویا نیست حرف و درد و دل زیاد بوده و در آن موقعیت نمیشد نوشت و یک مقدار مسائل شخصی و خانوادگی و یک مقدار مسئله خودم را برای شما متذکر شوم اول مسئله این است که اگر خبر کشته شدن من را شنیدید در میان جمع ناراحت نشوید و گریه و زاری نکنید، چون دشمنان منتظرند تا خوشحال شوند اگر خواستید گریه کنید در مزار و در جای خلوت گریه کنید تا کسی شما را نبیند و اگر خواستید گریه کنید اول برای مظلومیت امام حسین گریه کنید و برای اهل بیت امام گریه کنید، چون مصیبت آنها خیلی بزرگتر از مصیبت زمان ماست و انشاءالله طوری رفتارتان باشد که خداوند آن اجر فردی را به شما اعطا کند که خداوند وعده داده است که به ما اجر عظیم عطا خواهد کرد و انشاءالله خداوند شما را از صابرین قرار دهد مسئله دیگر مسئله روزه من است که یازده روز بدهکارم و همچنین حقوق است که دولت در نظر میگیرد نصفش را به فقرا و در رابطه با کار خیر و جبهه و موارد دیگر مصرف شود نصف دیگرش را اگر خواستید خودتان بردارید.
برای مصرف خودتان اشکال ندارد و اگر هم یک موقعی حقوق قطع شد دنبالش نروید که از اجر اخرویتان کاسته شود. مسئله دیگر برادرم اسماعیل است اول سلام عرض میکنم و دیگر به فکر اصلاح خود باشید دیگر بس است دیگر بزرگ شده است نمازش را بخواند و روزه را بگیرد یک کاری پیدا کند برای آیندهاش بدرد بخورد. حرفی که پدر و مادر ما زنند به صلاح او است و یقین بداند که برای آینده اش خوب است.
انشاءالله خداوند به راه راستش هدایت کند و به او توفیق دهد تا بتواند احکام و فرائض را انجام دهد و برادرم حسین سلام انشاءالله حالتان خوب است درست را بخوان تا برای آینده بتوانی برای مملکت خدمت کنی اگر میتوانی و جبهه نیاز دارد به جبهه برو و در نماز جماعت و جمعه شرکت کن و انشاءالله خداوند به شما توفیق دهد و سلام به خواهرانم معصومه، افضل، زهرا انشاءالله که شما رسالت زینبگونه خود را حفظ خواهید کرد. انشاءالله خداوند شما را موفق گرداند تا بتوانید در کارهایتان موفق باشید و حجاب خود را رعایت کنید که حجاب مشت محکمی بر دهان یاوهگویان است و انشاءالله هر بدی از من دیدید مرا ببخشید.
پدر و مادر عزیزم! اگر ناراحتی برایتان فراهم کردم از شما حلالیت میطلبم و از مادرم که مرا به این سن رسانید و بزرگ کرد و زحمتها برایم کشید و در آینده از من انتظار داشت تا زحماتش را جبران کنم از شما معذرت میخواهم، چون اسلام نیاز داشت من جبهه آمدهام و این راه را انتخاب کردم، چون حفظ اسلام را برای خود واجب میدیدم انشاءالله خداوند در آخرت به شما اجر بزرگ اعطا کند از دوستان و آشنایان و فامیلها سلام برسانید و بگوئید هر بدی از من دیدند مرا ببخشید دیگر عرضی ندارم.
«والسلام» ۱۷/۱۰/۶۵
انتهای پیام/