به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس زندگینامه و وصیتنامه سردار شهید «علی اصغر کریمی نودهی» را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
روحانی مبارز سردار شهید «علیاصغر کریمی نودهی» در هفتم تیر ماه سال ۱۳۳۶ روستای نوده از توابع نکا به دنیا آمد. مادرش، سیده زهرا حسینی نودهی و پدرش، رحیم نام داشت.
پدر میگوید: «از همان نوجوانی، اهل نماز و عبادت بود. از مدرسه که میآمد، میرفت مسجد. در برپایی دعای کمیل و توسل و... تلاش میکرد. خیلی هم برا اسلام تبلیغ میکرد.»
ابتدایی را در روستای نوده گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به میاندورود آمد. اما از آنجا که تشنه معارف اسلامی بود، راه حوزه در پیش گرفت و در حوزههای علمیه نکا، بادابسر، دامغان و مشهد یه تحصیل علم پرداخت.
در سال ۱۳۵۷ به عضویت سپاه مشهد درآمد و در قسمت عملیات مشغول به کار شد. پس از آن تا زمان شهادت سمتهای زیادی را بر عهده داشت.
این شهید بزرگوار در سال ۱۳۵۸ با بانو صغری ابراری پور ازدواج کرده و از وی دو فرزند به نامهای سمیه و کمیل به یادگار مانده بود که متاسفانه هر دو در اثر بیماری به پدر شهیدشان پیوستند.
همسرش میگوید: «مهربان و منظم بود. در کارهای خانه کمک میکرد و گاهی ظرف میشست. اگر مهمان داشتیم، پذیرایی از آنها را به عهده میگرفت. خندهرو و با نشاط بود.»
با شروع جنگ ایران و عراق، این شهید مبارز راهی جبهههای جنگ شد و در عملیاتهای مختلفی حضور پیدا کرد.
او در این مدت، سه بار یک بار مجروح شد؛ از جمله در والفجر یک. اما این باعث نشد که از رفتن به جبهه صرف نظر کند.
وی در عملیات والفجر چهار، فرماندهی گردان را بر عهده گرفت و در سال ۱۳۶۱ بهعنوان فرمانده گردان ثارالله در تیپ جوادالائمه مشغول به خدمت شد.
سردار شهید «علیاصغر کریمی نودهی» سرانجام در تاریخ ۲۷ آبان ۱۳۶۲، در کانیمانگا (پنجوین) در عملیات والفجر چهار، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و همچنان که خودش دوست داشت، مفقودالاثر شد.
۱۱ سال بعد، پیکر پاک و مطهرش به آغوش خانوادهاش بازگشت و روی دستان قدرشناس مردم، در روستای حلمسر به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود بر امام خمینی وسلام به شهیدان و روحانیت خط امام به امید پیروزی رزمنگان غیور اسلام
حضور محترم پدر و مادر عزیزم سلام علیکم!
پس از عرض سلام سلامتی شما را از درگاه خداوند بزرگ آرزو میکنم هرگاه خبری از اینجانب بخواهید فعلا که این نامه را مینویسم خیلی خوب هستم، ولی این نامه را زمانی برایتان میخوانند که من در زندگی مادی نیستم و به شهادت رسیدم اگر خداوند منت بگذارد بر من و مرا قبول کند. پدر و مادر عزیزم این نامه مخصوص شما اعضای خانواده است که مقداری از مسائل را به شما خانواده تذکر میدهم امیدوارم آنچه که اینجا مینویسم مورد لطف قرار دهید و قبول کنید.
پدر عزیزم و مادر مهربانم! هر دوی شما میدانید بعد از انقلاب تا آنجایی که توان داشتم سعی کردم به انقلاب اسلامی و رهبری انقلاب اسلامی خدمت کنم و در این راه بیشتر از همه زن و بچه من گرفتاری کشیدند دلم میخواهد بعد از من طوری به همسرم صغری احترام بگذارید که آن همه درد و رنج را که کشیدند فراموش کند تا هر زمانی که خود صغری میخواهد میتواند هر دو بچه را نگه دارد مگر اینکه بگوید من نمیخواهم و آن موقع شما دو فرزند مرا قبول کنید و از آنها به نحو احسن مواظبت کنید.
پدرجان! سمیه و کمیل را از سن پنج سالگی بفرست به مدرسه آرزوی من این است هردوی آنها باسواد شوند. کمیل اگر انشاءلله زنده مانده است تا کلاس نه یا ده بخواند و بعد از آن به مدرسه روحانی یعنی حوزه علمیه بفرست که درس بخواند و از حقوقی که بعد از من میدهند هر چقدر که صغری نیاز دارد به او بدهید اگر همه را هم نیاز داشت بدهید و اگر لازم نداشت. من بخاطر مأموریت زیاد ۴ سال بعد از انقلاب ماه رمضان نتوانستم روزه بگیرم ۴ ماه روزه و یکسال نماز برایم بدهید و مابقی را هم برای کمک تحصیلی سمیه و کمیل نگه دارید تا آنها به نحو احسن بتوانند درس بخوانند.
تذکر دوم من این است که با مردم محل به هیچ وجه ناراحتی نکنید همه مردم را دوست بدارید اصلا غیبت مردم را نکنید و پشت سر کسی حرفی نزنید. پدرجان! همانطوری که میدانید تا زمانی که زنده بودم وچه زمانی که به شهادت برسم اصلا راضی نیستم با مردم دعوا کنید همه مردم رادوست بدارید اگر کسی بدی کرد شما تحمل کنید پدرجان دنیا بسیار بی ارزش است.
تذکر سوم من به تو پدرم و مادرم این است آنچه را که درباره صغری میگویم این است که آن زن بیگناه بوده واصلا گناهی نداشته و ندارد و اگر میخواهید روحم شاد باشد. از شما خواهش میکنم صغری و دو فرزندش را مثل من بدانید صغری بعد از من تا زمانی که شوهر نکرده او را جای من بدانید و اگر هم شوهر کرد که باید بکند، چون زن جوان است نباید تا آخر عمر همینطور بماند سمیه و کمیل هر دو را از او میگیرید که راضی نیستم یک ساعت بچههای من دست کسی باشند که به آنها رحم نکند یا اذیتشان بکنند اگر صغری میخواهد شوهر بکند هیچ اشکالی هم ندارد.
و، اما شما برادرانم محمد، علی و رمضان و خانعلی و اکبر! تقاضای من از شما این است که با مردم دعوا نکنید پشت سر کسی حرف نزنید مودب باشید به همه سلام کنید همه مردم محل را مثل برادر خود بدانید در مسجد و تکیه شرکت کنید. همیشه سعی کنید بین دو دعوا را صلح بدهید. نکند خدای ناکرده خودتون عامل دعوا شوید. تا آنجایی که میتوانید به انقلاب خدمت کنید روحانیت را روحانی محل خودتون را شیخ شعبان و شیخ علی را احترام بگذارید و به آنها ارج نهید. برادرانم! دلم میخواهد بعد از شهادت من اصلا توی محل دعوا نکنید با همه مثل برادر باشید و به همدیگر احترام کنید.
برادر عزیزم خانعلی! حرفهایی که آن شب در اهواز به تو گفتم فراموش نکن امید من این است بعد از من توکاری که من میکردم بکنید اگر از سربازی زنده برگشتید حتما برو در سپاه استخدام شو یادت باشد در سپاه پولی در کار نیست مقام نیست مقام دنیوی البته.
از تو یکی میخواهم بعد از من به مدرسه رفتن سمیه و کمیل کمک کنید که آنها باسواد شوند دلم میخواهد که تو در آن محل که هستید همیشه به دنبال اصلاح بین مردم باشید جوانها را تشویق به یاد گرفتن مسائل اسلامی بکن و خودت سعی بکن برو سپاه الحمدلله ساخته شده هستی، ولی در محیط سپاه آدم بیشتر ساخته میشود از جنگ یادتان نرود که جنگ اولین مسئله روز است.
و، اما تو خواهر عزیزم کبری و زینب! از شما میخواهم اصلا با کسی دعوا نکنید. خواهرم! میدانید که من به مسئله حجاب اهمیت زیادی میدادم و حجاب یادتان نرود روز شهادت به هیچ وجه راضی نیستم سیاه پوش شوید.
وصیت من به شما پدر مادر برادران و خواهرانم کبری و زینب مادرم و شما دو خواهر، روسری سفید بر سر بگذارید و شما برادران و پدر من در تشیع جنازه من با پیراهن سفید بیایید از شما میخواهم که گریه نکنید و اگر خواستید که گریه کنید صدای شما را کسی نشنود نکند خدای نخواسته جلوی مردم شما داد بزنید اصلا راضی نیستم. شهید زنده است من زندهام نه مرده. مرده کسی است که به مرگ طبیعی بمیرد نه کسی که در میدان جنگ میمیرد.
پدر و مادر وبرادرانم! دلم میخواهد سالی یکبار هم که شده در تابستان سر قبر من دعای کمیل برقرار کنید برادرم خانعلی کتابهای مرا هرجا که میدانید نیاز است به طور امانت بدهید به کتابخانه یا هرجا که میدانید و خودت استفاده کن، ولی زمانی که کمیل و سمیه بزرگ شدند به آنها کتابها را تحویل بدهید هر کدام که باسواد شدند بیشتر کتابها را به او بدهید و کتاب تا آن زمان ().
برادر خانعلی کتابهابم را حساب نکردم حساب کنید و سهم امام را بدهید و اموال که دارم همانی که دارم حساب کنید حق اسلامی را ادا کنید. در ضمن وصی من پدرم میباشد و ناظرم هم مادرم از همه مردم محل از طرف من در جمع آنها طلب بخشش کنید. ضمنا از شیخ صفر فدایی هم برادرم خانعلی خودت میروی از او عذرخواهی میکنی از طرف من.
برادرها محمود، علی، رمضان، خانعلی، اکبر! به پدر و مادر احترام بگذارید اصلا به آنها بیاحترامی نکنید خانعلی تو از طرف من دست پدر ومادرم را حتما ببوس. شما برادران با همدیگر اختلاف نکنید وبه همدیگر احترام بکنید که دنیا خیلی بی وفاست همدیگر را عزیز بدارید.
از شما پنج برادرم و خواهرم میخواهم که در مدرسه رفتن سمیه و کمیل آنها را کمک کنید کمک مالی نیاز نیست بکنید فقط کاری کنید که درس بخوانند خداوند همه شما را از مومنین قرار بدهد. انشاءلله...
در پایان مادرم، پدرم، برادرم، خواهرم! باز هم در مورد صغری سفارش میکنم که به او احترام بگذارید اصلا راضی نیستم که سرزنش کنید او را. از صغری حلالیت میطلبم امیدوارم که مرا ببخشد. صغری جان! سمیه و کمیل را خوب نگه دار دیگر عرضی ندارم.
علی اصغر کریمی
انتهای پیام/