به گزارش فضای مجازی دفاع پرس:
اوایل ازدواجمون بود و هنوز نمی تونستم خوب غذا درست کنم. یه روز تاس کباب بار گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سر کار بیاد.
همین که اومد، رفتم سر قابلمه تا ناهار بیارم ولی دیدم همه سیب زمینی ها له شده؛ خیلی ناراحت شدم. یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه.
وقتی فهمید واسه چی گریه می کنم. خندش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفره. اون روز این قدر از غذا تعریف کرد که اصلا یادم رفت غذا خراب شده.
شهید یوسف کلاهدوز