چهل‌سالگی سرو/

مروری بر زندگی شهید «علی بابوکوهستانی»

شهید «علی بابو کوهستانی» فرزند «محمد مهدی» یکم مرداد ۱۳۴۶ در چالوس به دنیا آمد و در تاریخ ۱۵ بهمن ۱۳۶۷ در جبهه باختران به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۴۰۷۶۲
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۹ - 03February 2021

مروری بر زندگی شهید «علی بابوکوهستانی»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در سالروز شهادت شهید «علی بابوکوهستانی» از شهدای چالوس زندگی‌نامه این شهید را از نظر می‌گذرانیم.

زندگی‌نامه شهید:

«بعد از دوازده سال، خدا او را به من داد. وقتی به دنیا آمد، درحدّ مرگ، بیمار شد. پسرم را نذر امامزاده عبدالله (ع)  کردم تا شفا یافت. انتخاب اسمش هم با خودم بود. چون دلم می‌خواست بچّه‌ام برای دین اسلام ساخته شود و باتقوا باشد.»

ردّ پای خاطرات «معصومه» را که بگیریم، به نخستین طلوع از مرداد ۱۳۴۶ می‌رسیم، که نوزادی به نام «علی»، چونان آفتاب، در تقدیر او و «محمّد» درخشید؛ نورسیده‌ای از دامان خانواده‌ای متدین و زحمتکش در روستای «سینوا» از توابع چالوس.

کودکی بیش نبود که قرآن را نزد شخصی به نام «گلعلی» آموخت و جانش به آیه‌های نورانی کتاب حق صیقل یافت. از این‌رو، در بزرگ‌سالی نیز، با تمسک به واجبات و مستحبات، سیره خاندان طهارت را در پیش گرفت.

بنا به گفته مادر، «علی نسبت به حجاب خیلی اهمیت می‌داد و به من می‌گفت: وصیتی که به تو دارم، این است که خواهرانم را جوری تربیت کنی که حجاب خودشان را حفظ کنند.»

علی با پایان دوره ابتدائی در روستا، وارد مدرسه راهنمایی «شهید بخشی» فعلی چالوس شد. سپس تا پایه اول متوسطه در همین شهر پیش رفت؛ امّا به قصد عزیمت به جنگ، ترک تحصیل کرد.

معصومه در ادامه، زیبایی حضور آن روز‌های دلبندش را به تصویر می‌کشد: «به من خیلی علاقه داشت. می‌گفت: مادر! تو کار می­کنی و من فقط می‌خورم و می‌خوابم. می‌گفتم: اشکالی ندارد. ناراحت نباش. یک روز هم تو کار می‌کنی و من غذا می‌خورم و استراحت می‌کنم. می‌گفت: روزگار باید همین‌طور شود. من آرزو دارم تا از شرمندگی تو در بیایم! بعد سرش را روی پایم می‌گذاشت و می‌گفت: مادر! من خاک پای توأم.»

به استناد گفته خانواده، در وصف  ادب و حسن رفتار علی  نیز، می‌توان چنین گفت: «به جای اینکه ما به او سلام کنیم، او به ما سلام می­کرد. هیچوقت اسم‌مان را به تنهایی به کار نمی­برد. می‌گفت: احترام به بزرگ‌تر‌ها را حفظ کنید و با هم برادر باشید. علاوه بر آن، در نامه‌هایش می‌گفت: با مردم رفتار خوبی داشته باشید. ما باید الگوی دیگران باشیم.»

فعالیت‌های این پاسدار مبارز بسیار است. گویی خستگی در او راهی نداشت. در زیر به چند مورد از کار‌ها و مسوولیت‌هایش اشاره می‌کنیم:

در سال ۱۳۶۳، به مدّت سه ماه، در کِسوت بسیجی، رهسپار جبهه مریوان شد. در سال ۱۳۶۴، به مدّت نُه ماه، در پُل اوشن کندوان به سر بُرد. در ۲۳/۵/۱۳۶۵ از سپاه نوشهر به عنوان سرباز، راهی باختران شد. در سال ۱۳۶۷، با پوشیدن جامه پاسداری، در کردستان، مسئول امور مالی شد.

برادرش «سعدی»، در این خصوص، بُعد دیگری از شخصیت این فرزند نیک‌سیرت را بیان می‌کند: «زمانی که در کردستان مسئول امور مالی بود، یکی از بچه‌های محل‌مان، می‌خواست اسلحه‌ای بگیرد؛ اما علی  نگذاشت که او مال بیت‌المال را جای دیگر ببرد و استفاده کند.»

برادر دیگرش «پاشا»، با بیان روایتی، می‌گوید: «قبل از آخرین اعزام، در آزمون بانک ملی قبول شده بود. گفتم: جبهه نرو. برو بانک تا حقوقی بگیری و دستت باز شود. گفت: نه! تا جنگ تمام نشود، من باید در جبهه باشم.»

و عاقبت، علی در ۱۵ بهمن ۱۳۶۷ در جبهه باختران به دیدار معبود شتافت؛ و هشت روز بعد ـ یعنی در روز ۲۳ بهمن ـ با بدرقه اهالی چالوس، در گلزار شهدای این شهر آرام گرفت.

توصیه‌نامه شهید:

به شما عزیزان توصیه می‌کنم که از رهبری حمایت کنید و دین اسلام را زنده نگه دارید و در حفظ ناموس خود بکوشید. به پدر و مادر خود احترام بگذارید و به آن‌ها نیکی کنید. در انجام واجبات و ترک محرمات کوشا باشید. نماز خود را اول وقت و به صورت جماعت به جا آورید. به خواهران خود توصیه می‌کنم که حجاب خود را رعایت نمایند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار