دعا کردم تا مفقودالاثر شوم

همسر شهید قاسمی طوسی: آقای طوسی علاقه شدیدی به مفقود‌الاثر شدن داشت و در زمانیکه در اهواز هم بودیم هر پنج‌شنبه بر سر مزار شهدای مفقودالاثر می‌رفت و وقتی من با ناراحتی از ایشان پرسیدم «چرا اینقدر بر مزار این شهدا می‌آیی؟»، گفت: «باید به این مزارها عادت کنی».
کد خبر: ۴۴۲۸۴
تاریخ انتشار: ۲۰ فروردين ۱۳۹۴ - ۰۲:۳۰ - 09April 2015

دعا کردم تا مفقودالاثر شوم

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، در سال 1337 در روستای طوسکلا از توابع نکا، فرزندی متولد شد که نامش را محمدحسن نهادند. او که اولین فرزند خانواده بود در آغوش پر مهر مادر قد کشید تا این که در پاییز 1345 وارد مدرسه شد.

محمدحسن برای ادامه تحصیل به نکا رفت و تا سوم راهنمایی را در مدرسه فردوسی گذراند. سپس به ساری رفت.

پدر محمدحسن، حاج محمدعلی طوسی می گوید: « تقریبا سال سوم دبیرستان بود که احساس کردم حال و هوای محمد حسن عوض شده، به مادرش گفتم: «حاجیه بتول فکر نمی کنی حال و هوای محمد حسن یک مقدار عوض شده؟»

مادرش این حدس را تایید کرد تا این که یک وقت فهمیدیم محمد حسن با روحانیون والامقام و مبارز آشنا شده که آن ها او را به تقلید مرجع تقلیدی بنام حاج آقا روح ا... در آورده اند.

مدتی گذشت که دیدم میل رفتن به دبیرستان ندارد. گفتم: پسرم چرا رابطه ات را با درس و مدرسه کم کردی؟ ابتدا بهانه در آورد که چو شما - پدرومادر- تنها هستید و به خرج منزل نمی رسید من به خاطر شما درس را رها کرده ام. اما من بعدا فهمیدم که چون با انقلابیون بر علیه شاه فعالیت می کند به این خاطر به دبیرستان نمی رود که مبادا گیر بیفتد.

این اواخر - سال 1356- گاهی اوقات شب ها دیر به منزل می آمد بعضی وقت ها متوجه می شدم که کاغذهای لوله کرده ایی را از من و و ماردش پنهان می کند. بیشتر روزها صبح زود به ساری می رود و شبها تا دیر وقت ما رامنتظر می گذارد. برای من مشکل بود که از او حرف بکشم از همان کودکی آدم با رمز و راز و توداری بود. تا اینکه یکی از دوستان یک روز به من گفت: حاج محمد علی مواظب محمد حسن باش که ساواک در تعقیب او هستند.

در همین حین با وساطت ما، محمد حسن با دختر مومنه ای ازداواج کرد. هنوز چند وقتی از ازدواجش نگذشته بود که موقع خدمت سربازی اش فرا رسید. اصلا رضایت نمی داد به سربازی برود.

چند بار اصرار کردم که پسر از سربازی نمی شود فرار کرد. اما محمد حسن می گفت: من به طاغوت خدمت نمی کنم. تا این که چندمین مرحله از پاسگاه زاندارمری، امنیه آمدند، که پسرم مجبور شد به خدمت سربازی اعزام شود.

او را یک راست به پادگان آموزشی در بیرجند بردند. هنوز چند روز از اعزامش نگذشته بود که دیدم به خانه برگشته است. گفتم: آقا محمد حسن چی شده که برگشتی؟ گفت: پدر، من که گفته بودم به طاغوت خدمت نمی کنم.

زمزمه ی اعتراض بر علیه شاه بالا گرفته بود محمد حسن یک رادیوی کوچک خرید. اخبار فارسی را از کشورهای دیگری گرفت و آن را به دیگران منتقل می کرد. تا این که مبارزات علنی شد و پسرم جزء کسانی شد که بصورت منسجم بر علیه شاه تظاهرات را سازماندهی و ساماندهی می کردند.

«محمد حسن در در آستانه ورود حضرت امام خمینی (ره) به وطن عازم تهران شد و می گفت: حضرت امام می خواهند بیایند گاردی های شاه اعلام کرده اند که نمی گذارند امام خمینی بیاید . ما می خواهیم برای حفاظت جان امام و همراهانش به تهران برویم . بالاخره پول فراهم کردیم ایشان و دوستان شان به تهران رفتند که پس از دیدار با امام به مازندران برگشتند.»

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، محمد حسن طوسی در کمیته انقلاب اسلامی شهرستان نکا و با همراهی تعداد از روحانیون سر شناس اقدام به حفاظت از شهر و مردم آن نمود تا این که بعد از مدت کوتاهی، در مرداد 1358 به سپاه پاسدران انقلاب اسلامی پیوست.

در همین زمان با اوج گیری درگیری ضد انقلاب در گنبد، به شهرستان گنبد اعزام گردید. پس از آرامش در این شهر به کردستان رفت. در آن جا با شهید والامقام جاوید الاثر متوسلیان آشنا شد.

در سال 1359 بود که فرمانده عملیات سپاه ساری شد. همزمان در سپاه ساری فرماندهی «گروه شهید» را پذیرفت. در برقراری امنیت در جنگل های آمل، سوادکوه، ساری، گرگان و جنگلهای گیلان از خود شجاعت وصف ناپذیری به خرج داد.

در همین زمان و با نشان دادن لیاقت های فراوان به فرماندهی طرح و عملیات سپاه منطقه سه -گیلان و مازندران- منصوب گردید. همزمان و در زمستان سال 1360 بعد از پایان یافتن غائله ی ضد انقلاب در آمل به تیپ 31 عاشورا اعزام می شود. در اطلاعات و عملیات تیپ با دوست یار دیرینه اش شهید حسین اکبری دنگسرکی بارها و بارها برای شناسایی به قلب دشمن می زند.

در همین مرحله بود که افق جدیدی در مقابلش باز می شود و او با غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری آشنا می شود. آشنایی محمد حسن طوسی و غلامحسین افشردی تنگاتنگ می شود تا حدی که بارها و بارها این دو در جلسات مختلف در کنار هم قرارگرفتند.

محمد حسن طوسی بعد از شرکت در عملیات های فتح المبین و بیت المقدس که در فروردین و خرداد سال 1361 انجام شد به مازندران برگشت. در همین زمان جانشین قرارگاه حضرت ابوالفضل که کار اعزام نیروی رزمی و پشتیبانی به جبهه ها را در مازندران به عهده داشت، گردید.

تا این که در سال 1362 به لشکر 25 کربلا پیوست و به عنوان معاون اطلاعات و عملیات لشکر 25 کربلا منصوب گردید. محمد حسن طوسی عملیات والفجر 6 را نیز تجربه کرد.

در همین عملیات بود که برادرش محمد ابراهیم طوسی به شهادت رسید. و آن قصه ی معروف و شنیدنی و به یاد ماندنی که شهید مرشدی وقتی از محمد حسن طوسی خواسته بود که اجازه دهد هر طور شده بدن پاک و مطهر محمد ابراهیم را به عقب بیاورند که محمد حسن طوسی در جواب اش گفته بود: یا همه ی شهدا و یا هیچکدام. که این موضوع باعث گردید که بدن محمد ابراهیم طوسی بعد از 13 سال کشف و به وطن اش عودت داده شود.

بعد از عملیات و الفجر 6 در عملیات های قدس 1 و 2 و عملیات های ایذایی دیگر شرکت جست. اوج زحمات محمد حسن طوسی را در والفجر ۸ می توان مشاهده کرد.

 

در عملیات والفجر 8 و ادامه ی آن که به جنگ 78 روزه ی فاو معروف است. محمد حسن طوسی چندمین مرحله مجروح شد و حتی به حالت اغما فرو رفت. بعد از عملیات والفجر 8، عملیات کربلای یک – آزاد سازی مهران – از محمد حسن طوسی خاطرات خوش دارد.

حضور در عملیات کربلای 4 و پس از آن عملیات کربلای 5 که سخت ترین نوع عملیات در جنگ هشت ساله ی عراق علیه ایران لقب گرفت عملیات هایی هستند که محمد حسن طوسی به عنوان فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ویژه 25 کربلا به ایفای نقش پرداخت.

سردار سرلشگر محمدحسن قاسمیطوسی سرانجام در دشت شلمچه در 18 فروردین ماه سال 1366 در سن 29 سالگی و با اصابت ترکشهای خمپاره عراقیها و در حالی که در نزدیکترین محل به دشمن، استقرار یافته بود، برای همیشه به خیل آسمانیان پیوست و همانگونه که از خدایش خواسته بود و بارها بر این مسئله تاکید کرده بود گمنام شد و سپس بعد از هشت سال گمنامی در سال 1374 باقی مانده پیکر پاک و مطهرش روی دست شاگردان و یارانش قرار گرفت و اکنون در مزار شهدای طوسکلا و در بارگاه ملکوتیان آرام گرفته است.

بخشی از وصیتنامه سردار شهید طوسی

باید همه دست به دست هم داده متحداً و متفقاً خالصانه به ریسمان الهی چنگ زده و با قلبی مملو از ایمان، تقوا و خلوص در مسیر این حرکت الهی تلاش نمود تا خدای ناکرده گزندی به اسلام عزیز و قرآن کریم نرسد و ما هم ان شاء الله عاقبت به خیر و در نهایت به مقام قرب ذات باریتعالی نایل گردیم.

پدر و مادرم: درود خدا بر شما باد، شمایی که تمامی وجودتان را برای این انقلاب و اسلام قرار داد، و فرزندان خود را برای جهاد در راه خدا به جبهه فرستادید و خودتان، اگر در جبهه نیستید تمامی وجودتان در جبهه و سنگرهای رزمندگان میباشد و در این راه فرزندان عزیزتان ابراهیم را برای رضای خدواند تقدیم نمودید و حتی با پیکر مطهر و خونیناش نیز ملاقات نکردید زیرا هدیهای که به پیشگاه خدا فرستادید حتی حاضر به پس گرفتن آن نشدید، این برای شما افتخاری بس بزرگ است.

دنیا محل امتحان و آزمایش است و کاروانسرایی است موّقت، قافله مرگ فرا خواهید رسید و همه در نوبت قرار دارند ودر مهلت مقرر باید بسوی او بازگشت.انچه را خداوند تقدیر می نماید کسی قادر به آن نخواهد بود خداوند دقیقه و ثانیهای مرگ کسی را به تأخیر نمی اندازد پس چه بهتر که انسان زندگی اش را در مسیر طاعت الهی و در جهت کسب رضایت خداوند قرار دهد وهمواره بیاد او باشد

در پایان به همه شما توصیه می نمایم که در برابر تمامی مصائب وارده، به خداوند پناه ببرید و به یاد حضرت فاطمه زهرا (س) و حضرت زینب (س) و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) خودتان و قلبتان را آرامش ببخشید چون این بزرگواران بیشترین مصائب را در طول تاریخ اسلام برای رضای خداوند به جان و دل خریدند. انتظار دارم اگر شهادت نصیب من شد صبر و استقامت پیشه کنید که خداوند با صابران است.

همسر شهید طوسی در ارتباط با خاطرات خود با شهید سردار طوسی گفت: آقای طوسی علاقه وافری به امام راحل داشتند روزی به او گفتم «محمدحسن شما که این قدر به ملاقات آقا میروید یک روز ما را هم با خود ببرید»، گفت: «آقا آنقدر کار و مشغله دارند که نمیشود با رفتنمان مزاحم ایشان شویم.»
حلیمه عربزاده طوسی ادامه داد: بعد از شهادت شهید رجایی زمانی که آیتالله خامنهای بهعنوان رئیس جمهور انتخاب شدند به محمدحسن گفتم «آقای طوسی ایشان مثل شهید رجایی هستند»، گفت: «من زبانم لال، بعد از 120 سال آقا (امام راحل) ایشان جای آقاست و بهترین گزینه است.»

وی اظهار داشت: آقای طوسی علاقه شدیدی به مفقودالاثر شدن داشت و در زمانیکه در اهواز هم بودیم هر پنجشنبه بر سر مزار شهدای مفقودالاثر میرفت و وقتی من با ناراحتی از ایشان پرسیدم «چرا اینقدر بر مزار این شهدا میآیی؟»، گفت: «باید به این مزارها عادت کنی».

ایشان از همان ابتدا نیز میدانستند که مفقودالاثر میشوند و همچنین هم شد و جسد ایشان بعد از هشت سال پیدا شد و به زادگاهشان روستای طوسکلا شهرستان نکا در مازندران منتقل شد.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار