بخش دوم/ همسر شهید کوهی‌فایق در گفت‌وگو با دفاع‌پرس مطرح کرد؛

خبر شهادتی که ناخواسته و ناگهانی اعلام شد

«نرجس علی‌بابایی» همسر شهید ناوبان یکم الکترونیک «جعفر کوهی فایق» در گفت‌وگویی به شرح ویژگی‌ها و عادات اخلاقی همسرش و چگونگی اعلام خبر شهادت وی پرداخت.
کد خبر: ۴۴۵۲۴۸
تاریخ انتشار: ۲۹ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۰:۱۵ - 19March 2021

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: ناوبان یکم الکترونیک شهید «جعفر کوهی فایق» اول مهر ۱۳۶۵ در «شهر کرد» چشم به جهان گشود. پس از گذراندن دوران تحصیل خود تا مقطع لیسانس، در اسفند سال ۱۳۹۵ به استخدام ارتش جمهوری اسلامی در آمد و در منطقه سوم دریایی نبوت نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران مشغول خدمت شد.

از جمله سوابق انتصاباتی وی می‌توان به افسر اجرائیات جنگال و کارشناسی اقدامات پشتیبانی الکترونیکی جنگال اشاره کرد. در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ در حین انجام تمرین دریایی توسط تعدادی از شناورهای نیروی دریایی ارتش در آب‌های جاسک و چابهار، شناور پشتیبانی کنارک دچار سانحه شد و به همراه تعدادی از همکارانش به شهادت رسید.

خبر شهادتی که ناخواسته و ناگهانی اعلام شد

وی در هنگام شهادت یک فرزند سه ساله به نام «متین» داشت. پیش‌تر بخش اول گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با «نرجس علی‌بابایی» همسر شهید «جعفر کوهی فایق» تقدیم شد که در ادامه، بخش دوم این گفت‌وگو را می‌خوانید.

دفاع‌پرس: شهید کوهی پس از ازدواج وارد نیروی دریایی ارتش شد، شما با تصمیم‌‌شان مخالفتی نداشتید؟

جعفر علاقه بسیاری به نظام جمهوری اسلامی داشت و من هم زمانی‌که این علاقه را دیدم، تشویقش کردم. ناگفته نماند که خیلی نگرانش بودم و می‌دانستم خطرات و مشکلات عدیده‌ای در پیش داریم.

دفاع‌پرس: چطور با این مشکلات کنار آمدید؟

دوران آموزشی جعفر، همزمان مصادف با روزهای بارداری من شد. او باید عازم شمال می‌شد و نه من طاقت دوری‌اش را داشتم و نه او دل دوری از من را. بنابراین تصمیم گرفتیم در کنار همدیگر این دوران را بگذرانیم.‌ وسایل را جمع کردیم و رهسپار منزلی استیجاری در شمال کشور شدیم.

هفت روز از آغاز دوره آموزشی‌اش می‌گذشت و من هیچ خبری از او نداشتم. حتی اجازه نداشت تماس بگیرد. روزهای بسیار سختی را گذراندم. پس از یک هفته تلفن به صدا در آمد. جعفر بود. نمی‌دانستم با شنیدن صدایش باید بخندم، یا گریه کنم. از حالش که مطلع شدم، آرام گرفتم. به خاطر شرایط ویژه‌ای که داشتیم، فرمانده‌اش با جعفر همکاری کرد و اجازه ‌داد که پس از ماموریت به خانه برگردد.

پس از اتمام دوره آموزشی، راهی کنارک شدیم. متین هم تازه به دنیا آمده بود. منِ بی تجربه، در کارهای مادری مانده بودم و نگهداری از نوزادی که بیشتر اوقات باید تنهایی از پس کارهایش برمی‌آمدم. سختی‌ها روز به روز بیشتر می‌شدند اما چون جعفر کنارم بود، به چشمم نمی‌آمد. جعفر هم خیلی زود متوجه حال من می‌شد و پس از دلداری، با خنده و شوخی، حالم را دگرگون می‌کرد. حقیقتا فقط حضور و دلگرمی‌های او بود که به من انگیزه و قوت قلب می‌داد.

خبر شهادتی که ناخواسته و ناگهانی اعلام شد

دفاع‌پرس: یادگار شهید، کی متولد شد؟

متین هفت خرداد ۱۳۹۶ متولد شد. اسم او را پدرش انتخاب کرد و از همان ابتدا علاقه عجیبی میان این پدر و پسر حاکم بود. علاقه‌ای که از محبت بسیار پدر به پسر سرچشمه می‌گرفت. چراکه جعفر بیشتر وقت خود را صرف بازی با متین می‌کرد. همین مساله نیز باعث شد متین خیلی به پدرش وابسته شود.

دفاع‌پرس: برسیم به روز شهادت... چگونه خبر شهادت به شما داده شد؟

صبح روز شنبه همسرم به محل‌ کار خود رفت و قرار بود یک‌شنبه بازگردد، در تماس تلفنی که شنبه شب با هم‌دیگر داشتیم، گفت «متین را به تو سپردم، مراقبش باش!» و ادامه داد «موبایل روی ناوچه درست آنتن نمی‌دهد. نگرانم نباش.»

نیمه شب شنبه، زنگ منزل‌مان در کنارک به صدا درآمد. دو نفر از همسران همکار و یک نفر از همکارانش آمده بودند. پس از سلام و احوال‌پرسی، پرسیدند «از جعفر خبر داری؟» هرچند از سوال‌شان در آن نیمه شب تعجب کردم اما پاسخ دادم «چند ساعت قبل تلفنی صحبت کردیم، چطور، اتفاقی افتاده است؟» گفتند «نه، نگران نباش! کمی زخمی شده و به بیمارستان منتقلش کرده‌اند!» ته دلم خالی شد و با التماس از آن‌ها خواهش کردم من را پیش او ببرند. سکوت کردند و با لهجه ترکی به همدیگر گفتند «چگونه خبر شهادت را بگوییم؟!» ولی غافل بودند که من زبان‌شان را متوجه می‌شوم. با شنیدن این جمله کمرم شکست و دیگر هیچ چیز نفهمیدم.

دفاع‌پرس: لحظه وداع با پیکر مطهرشان به همسرتان چه گفتید؟

پیکر مطهرش اول خرداد وارد شهرکرد و همان روز به خاک سپرده شد. یکی از سخت‌ترین لحظات زندگی‌ام هنگام وداع با پیکر جعفر بود. به او گفتم «این رسم وفاداری نبود که رفیق نیمه راه باشی و من و متین را تنها بگذاری! جعفر جانم، تو که می‌دانستی نفسم به نفس‌هایت بند است، حالا بدون نفس، چگونه زندگی کنم؟! بیا و من را هم با خودت ببر همسفرم!» وقتی او را می‌بردند، انگار جان و نفس من را می‌بردند. خاکستر تازه دلم را می‌دیدم که بر دوش مردم تا آرامگاه ابدی‌ حمل می‌شد...

آن روز جعفر را کربلایی می‌خواندند. اما او کربلا نرفته بود. هرچند می‌دانستم کربلایی بودن، به کربلا رفتن نیست، به کربلایی شدن است. جعفر مثل حضرت اباعبدالله (ع) بی سر به شهادت رسید. مثل حضرت علی‌اکبر (ع) اربا اربا شد. آری او کربلا نرفته، کربلایی شده بود...

خبر شهادتی که ناخواسته و ناگهانی اعلام شد

لحظات آخر کنار پیکری که نشستم که هیچ شباهتی با سرو رعنایم نداشت. با خود زمزمه کردم:

سری که هیچ سر آمدن نداشت، آمد
بلند بود ولیکن بدن نداشت، آمد

بلند شد سر خود را به آسمان بخشید
سری که بر تن خود، خویشتن نداشت، آمد

انتهای پیام/ 711

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار