اعطای نشان فداکاری به سرلشکر شهید «دستنبو»

برابر تصویب «شورای عالی نشان‌ها» در ارتش جمهوری اسلامی ایران، نشان فداکاری به سرلشکر شهید «فرهاد دستنبو» تعلق گرفت.
کد خبر: ۴۴۶۸۲۲
تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۵ - 09March 2021

اعطای نشان فداکاری به سرلشکر شهید «دستنبو»به گزارش گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، برابر تصویب «شورای عالی نشان‌ها» در ارتش، به‌پاس فرماندهی و مدیریت جهادی در صحنه‌ها و برهه‌های سرنوشت‌ساز دوران پیروزی انقلاب تا عملیات‌های مختلف دفاع مقدس و ایثار و بذل جان در اعتلای ایران سربلند اسلامی، نشان فداکاری به شهید والامقام ارتش اسلام، سرلشکر فرهاد دستنبو که سرسختانه در خط مقدم دفاع از استقلال، تمامیت ارضی و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایستاده‌اند، تعلق گرفت و توسط فرمانده کل ارتش به خانواده این شهید معزز اهدا شد.

نشان فداکاری که اعطایی مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) به ارتش جمهوری اسلامی ایران است، نماد ایثار و از خودگذشتگی دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه افسری امام علی (ع) ارتش است که در راه پاسداری از استقلال و تمامیت ارضی کشور و نظام جمهوری اسلامی ایران مردانه ایستاده و دفاع کرده‌اند.

بنا بر این گزارش، سرلشکر شهید «فرهاد دستنبو» در تاریخ ۱۳۳۰/۱۰/۲۰ در شهرستان سنندج متولد شد. پس از گذراندن دوران تحصیلات متوسطه با موفقیت از پس امتحانات دشوار استخدامی نیروی هوایی برآمده و افتخار پوشیدن لباس مقدس سربازی در پدافند هوایی نیروی هوایی ارتش را نصیب خود کرد.

بنابر اظهارنظر همکاران نزدیک وی، به دلیل هوش بالا و پشتکار فراوان دارای تجربه‌ای بیش از سنوات خدمتی بود. در طی دوران آموزشی یکی از مستعدترین هنرجویان بوده به‌گونه‌ای که سرآمد تمام همرزمان بود و بدون هیچ‌گونه چشمداشتی معلومات علمی و تخصصی خود را در اختیار آنان قرار می‌داد.

در تقسیمات تخصصی به دلیل کسب نمره علمی بالا وارد تخصص کنترل شکاری شده و به عنوان افسر FC خدمت در سایت‌های راداری را آغاز کرد. در سال ۱۳۵۳ با سرکار خانم فاطمه طبال ازدواج کرد، ثمره این ازدواج چهار فرزند پسر با نام‌های فریور، فربد، فرهوش و فرداد است. بنا به خواست آن شهید بزرگوار فرزندانش ادامه تحصیل داده و یادگاران ارشد آن عزیز سفر کرده (فریور و فربد) در رشته تحصیلی دندان‌پزشکی موفق به اخذ مدرک دکتری با نمرات ممتاز شدند. فرهوش و فرداد نیز دارای تحصیلات عالیه هستند.

شهید دستنبو در گروه‌های پدافند هوایی تبریز، بوشهر و همدان خدمت کرد. وی آن‌چنان در انجام وظایف خود کوشا و با تعصب بود که در زمان تولد آخرین فرزند خود (فرداد) در سال ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی حضور داشته و شادی حضور در کنار خانواده در زمان تولد فرزند را به تأمین امنیت میلیون‌ها ایرانی فدا کرد و از ترک منطقه عملیاتی خودداری کرد. همکاران وی را مردی عارف و به دور از تعلقات دنیوی دانسته و هنوز هم از مهارت بالای وی در تخصص کنترل شکاری و روحیه ایثار و فداکاری وی مثال‌ها می‌زنند.

وی پنجم مرداد سال ۱۳۶۷ در آخرین روز‌های دفاع مقدس در سایت راداری و پدافندی سوباشی به شهادت رسید.

پیکر پاک شهید دستنبو در میان حضور چشمگیر مردم شهیدپرور و همرزمانش در قطعه ۴۰ بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شد.

فرهاد دستنبو و یاران عاشورایی سوباشی
«رحیم جان دقت کردی؟ چند هدف در محدوده سایت شما وجود دارد، سعی کنید آرامش خودتان را حفظ کنید و تمامی اقدامات لازم را برای مقابله با خفاش‌های شب پرست انجام بدهید. هدف‌ها را مجدداً برایت طرح می‌کنم، ضمن هوشیاری کامل، تلاش کن سامانه‌های موشکی و مواضع پدافندی (توپ‌ها) به‌موقع عمل کنند. جای هیچ‌گونه نگرانی نیست.»

این جملات آخرین مکالمه‌ی یکی از فرزندان حماسه‌آفرین این مرز و بوم، چند دقیقه قبل از شهادتش بود. این صدا، صدای آرام و مطمئن شهید فرهاد دستنبو بود که به‌عنوان افسر کنترلر شکاری سایت رادار غرب کشور که از طریق سامانه‌های ارتباطی، به سروان رحیم زیانی مسئول یکی از سایت‌های پدافند هوایی در کرمانشاه بود که برای مقابله با چند دسته پروازی هواپیما‌های شکاری دشمن که از سمت مزر‌های غربی به حریم هوایی کشورمان تجاوز کرده بودند، راهنمایی لازم را می‌داد. این هواپیما‌ها قصد داشتند به تلافی شکست مفتضحانه نیرو‌های زمینی کشورشان و منافقان کوردل، در عملیات ظفرمند مرصاد که طی آن توسط رزمندگان پرتوان اسلام تار و مار شده بودند، مناطق مسکونی و مردم بی‌دفاع شهر‌های استان کرمانشاه و همدان را به خاک و خون بکشند، اما عقابان تیزپرواز پایگاه سوم شکاری شهید نوژه همدان، با هدایت و کنترل از سوی سایت رادار سوباشی و سایر عوامل پدافند هوایی در منطقه، متجاوزان بعثی را در رسیدن به اهدافشان ناکام گذاشتند.

وقوع این صحنه‌ها همواره در طول هشت سال دفاع مقدس، در تمامی مواضع پدافند هوایی وجود داشته و قهرمانان پدافند هوایی در این دوره علاوه بر شناسایی و دفع تجاوز دشمن، بیش از ۲۰۰ فروند از هواپیما‌های متجاوز را ساقط کرده بودند.

شهید دستنبو و همکاران وفادارش در آن روز، با وجود اینکه سایتشان مورد شناسایی هواپیما‌های دشمن قرار گرفته بود، تا آخرین لحظه حیات، سنگر مقدس خود را ترک نکردند و با حضور مقاوم و استوار خود، فرامین لازم را از طریق سامانه‌های ارتباطی به مبادی ذی‌ربط مخابره می‌کردند. در آن ساعت هواپیما‌های دشمن لحظه به لحظه به مواضع آن‌ها نزدیک می‌شدند، اما فرزندان عاشورایی پدافند بدون کمترین هراسی، در حال انجام وظیفه بودند و اخطار‌های پی در پی روی نشان‌دهنده‌های صفحه‌ی رادار که از نزدیک شدن موشک هواپیما‌ها به سمت سایت آنان حکایت می‌کرد، در روحیه مقاومشان هیچ اثری نگذاشت و کلامشان این بود که باید تا آخر ایستاد. آن‌جا (سایت مرکزی) به‌عنوان مغز و قلب مواضع پدافند هوایی تحت پوشش در منطقه غرب بود.

خاطره‌ای از مادر شهید دستنبو
یک شب آمد و گفت که ماشین سر خیابان است و باید زود برویم. دندانش درد می‌کرد، گفتم اگر دندانت درد می‌کند نرو، گفت مادر از این حرف‌ها نزن این حرف‌ها از شما بعید است، مگر می‌شود من نروم، آن یکی نرود پس مملکت را دست چه کسی بسپاریم. هرچه گفتم نرو، گفت این حرف‌ها چیست مادر، آن یکی سرش درد می‌کند، من دندانم درد می‌کند، آن یکی سرما خورده است پس این مملکت را می‌خواهیم به چه کسی بسپاریم. یک هفته، ۱۰ روز بعد پسرم به شهادت رسید.
گفت می‌خواهم بروم حق ملت را بگیرم.

همیشه می‌گفت جانم فدای کشور، جانم فدای مملکت، جانم فدای آب و خاک.

روایت خواهر از شجاعت برادر
آن موقع که کوچک بودیم و از بمباران و موشک می‌ترسیدیم، به برادرم می‌گفتم وقتی وضعیت قرمز بشود، شما به پناهگاه می‌روید. می‌خندید و می‌گفت نه تازه کار ما شروع می‌شود؛ آن موقع است که ما باید مراقب این مملکت باشیم.

پسر خودش بیمارستان بستری بود. بیمارستان نرفت و رفت شیفت. دست پسرش از بازو تا زیر آرنج شکسته بود و پلاتین و بخیه خورده بود، آن موقع پسرش هم کوچک بود، پسر دومش بود. برادر گفت من نمی‌توانم بیایم بیمارستان؛ این عملیات خیلی حساس است. دشمن تا نزدیک آمده و نمی‌توانم نروم. به امید خدا دست پسرم هم خوب می‌شود. رفت، ولی دیگر برنگشت.

نه اینکه برادرم بود بگویم، ولی آدم بسیار بزرگواری بود. من هرچه در مورد شهدا می‌شنوم، واقعاً آدم‌های خاصی بودند واقعاً هر چیزی درباره دیگران از بقیه می‌شنویم، نشان می‌دهد که خیلی آدم‌های خاصی بودند.

آن موقع من کم‌سن و سال بودم؛ اذان مغرب که دادند، همیشه اسم‌ها را با آقا و خانم صدا می‌کرد، به من گفت حاجیه خانم نماز اول وقت فراموش نشود. گفتم باشد برادر مشق‌هایم را بنویسم، امتحان دارم. گفت این امتحان از همه امتحان‌ها سخت‌تر است، نماز اول وقت هیچ‌وقت یادت نرود.

انتهای پیام/ 200

نظر شما
پربیننده ها