این بانوی رزمنده را دریابید

زیاد هشت شنیده‌ایم، هشت سال جنگ تحمیلی یا همان دفاع مقدس. زیاد شنیدیم که صدام از ایران آدم کشت و خانه ویران کرد و تاسیسات زد و اسیر گرفت و معلول کرد.
کد خبر: ۴۴۷۶
تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۳۹۲ - ۱۴:۲۳ - 12October 2013

این بانوی رزمنده را دریابید

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از ایسنا، زیاد شنیدیم ایران در برابر همه دنیا تنها بود، بچههای 10 ساله و 13 ساله و پیرمردهای 80 ساله و 90 ساله هم شنیدیم که رفتند جبهه و «آر. پی. جی» زدند و زیر تانک رفتند و عراقی اسیر کردند.

از عملیاتها هم شنیدهایم، از پادگانها و خط مقدم و پشت جبهه خیلیهایشان را هم فیلم کردند و دیدیم، اما با همه اینها خیلی چیزها هنوز هم عجیب است.
 
سواد ندارد کتابش کند و دست به دست بین ایرانی جماعت بچرخد تا بدانند دقیقا جنگ یعنی چه؟ که بنویسد مادر چهار فرزند بود وقتی که اسلحه دست میگرفت و خط مقدم میرفت.
 
وقتی هواپیمای شهید شیرودی زمین نشست، او و دخترش همان نزدیکی بودند و شهید شیرودی به او گفته بود خانم بچهات را بردار و برو، رفت و بچهاش را خانه گذاشت، لباس جنگیاش را پوشید و برگشت.
 
شوهرش مریض بود و بچهها را مادرش نگه میداشت. "غلامرضا" را که آوردند در بقعه احمدبن اسحاق دفن کنند، از غم موهایش را بریده بود، بعد دید خواهر یک شهید که جای خالی برادرش را با سوگ و ناله پر نمیکند. دید باید برود و نشان دهد "غلامرضاها" را اگر شهید کنند خواهرانشان هستند.
 
از آن به بعد رفت جبهه، یک سالی درست وسط خط مقدم بود، بین جنگهای واقعی و عملیاتها، احتمالا قطار فشنگ به کمر میبست و شاید چند عراقی را هم به جای خون بردارش کشته باشد.
 
هیچکس با حضورش در جبهه مخالفت نکرده بود، خانوادهاش انقلابی بودند، برای رفتن شاه و آمدن امام خمینی در خیابانها کلی فریاد زده بودند، جبهه هم که میرفت همه میگفتند: "خواهر غلامرضا حیدری است، بگذارید بماند".
لباس مردانهاش را تن میکرد و جلو میرفت. گاهی وضعیت که بهتر بود پشت خط مقدم میماند، زخمیها را عقب میفرستاد، غذا درست میکرد، نان میپخت، لباسهای بزرگ را برای کوچکترها اندازه میکرد و هر کار دیگری که از دستش برمیآمد.
 
البته جنگ درست نزدیک خانهشان بود، سرپل ذهاب محل خیلی از درگیریها و عملیاتها بود و او به جای برادرش و دوستان شهید شدهاش اسلحه دست گرفت و جنگید.
 
و چه چیزها که ندید، خودش اولین انگیزه جبهه رفتن را شهادت غلامرضا میداند و بعد همه چیزهای دیگری که با چشم خودش دیده، برای شهید پروانه شماعیزاده، برای بمباران پادگان روستای ابوذر، برای زنی که در پادگان زایمان کرد، برای همه اینها جنگید.
 
«فوزیه حیدری» زنی است که سالها در جبهه و پشت جبهه جنگید، خواهر شهید بود و خودش میگوید همه خستگیها وقتی از تنش در رفت که با رهبر انقلاب دیدار کرد.
 
هنوز هم ساکن سرپل ذهاب است و خودش میگوید هرگز شهرش را رها نکرد و نخواهد کرد.
 
و امروز از خاطراتش با ایسنا میگوید، از کشته و زخمیهایی که دیده، از سرکشی به بیمارستانهایی که پر بود از مجروح و زخمی، از اینکه روزی رفته بود هیزم بیاورد و چند نفر را زنده زیر آوار یک خانه دید که تلاش میکردند خودشان را بیرون بکشند و از همه چیزهای سخت و واقعی که از جنگ دیده و سواد کتاب کردنش را ندارد.
 
از اینکه کمی وضعیتش تنگ است، از اینکه فرزندانش بیکارند، اما هیچ توقعی از کسی و جایی ندارد.
و احتمالا هزارن فوزیه حیدری امروز در شهرستانهای کوچک و شرق و غرب ایران هستند که دانه دانه ذرات خاک ایران را با چنگ از صدام گرفتهاند و شاید نشناسیم آنها را و بیخبر باشیم از حال و روزشان.
 
تصویر روی خبر تزئینی است و به بانوی مطرح شده در گزارش ارتباطی ندارد.
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار