به گزارش دفاع پرس، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده حسن رنجبر است:
فروردین ماه هم رو به پایان است. سبزه ها کم کم سر از خاک بیرون می آورند. طبیعت هم سخاوتش را رو می کند و از کنار آن ما هم بی نصیب نمی مانیم. حداقل اینکه از علف ها و روییدنی های تازه بهار برای جبران قسمتی از گرسنگی مزمن خود استفاده می کنیم. از همه مهمتر اینکه سوزش گزنده سرما دیگر بر تن خود احساس نمی کنیم و باد بهار مشفقانه و بی ریا، روح و جسم مان را نوازش می کند.
خبرها حاکی از بازجویی مجدد برای ما چهارده نفر است. بناست این بار بازجویی ما در حضور قاضی حزب دمکرات انجام بگیرد. او را ماموستا گوران می نامند یعنی همان ملاگوران یا به عبارتی قاضی شارع گوران. آنها برای آخرین بار می خواهند مثلاً مو را از ماست بکشند! و تحقیق بیشتر در مورد پیدا کردن افراد بسیجی و یا سپاهی درگروه ما انجام دهند.
علاوه بر قاضی گوران چهار نفر نیز از افراد نظامی که قبلاً در ارتش شاه خدمت می کردند بعنوان بازجو از راه رسیده اند و قبل از انجام کار، روی پرونده ها مشغول بررسی و جستجوی بیشتر هستند.
شب موعود فرا رسیده است. هر دو نفر زندانی به اتفاق یک نگهبان به نوبت برای بازجویی به اتاق رئیس زندان می برند. در آنجا دو گروه دو نفره از بازجوها و قاضی آنان یعنی ملاگوران مستقر می باشند. هنگام ورود به اتاق یک گروه مشغول بازجویی از سرباز ترک زبانی از اهالی آذربایجان غربی می باشند. سرباز بیچاره را کلافه کرده اند. او حرکات نظامی و نام درجات را به خوبی نمی داند لذا مورد شک قرارگرفته و مرتب تهدید و فحش و ناسزا بارش می کنند. می خواهند به اجبار وادارش کنند که بگوید من سرباز نیستم بلکه یک بسیجی می باشم. گروه دوم از بازجوها منتظر من هستند و بلافاصله سئوالات خود را شروع می کنند.
اسم- فامیل- محل اعزام- محل خدمت- یگان خدمتی و.... آنها به کارشان واردند. به لطف خدا بدون هیچ مشکلی تا اینجا سئوالات را با خونسردی کامل جواب می دهم. یکی از افرادگروه اول که مشغول کلنجار با سرباز ترک می باشد. به زبان کردی از بازجوی من می پرسد که زندانی شما کجایی است؟ جواب می دهد: تهرانی. می گوید:" مواظب باش تهرانی ها بسیار زرنگند." سپس هردو درحالی که لبخند می زنند به کارشان ادامه می دهند.
در اینجا با دیدن آن سرباز و امتحان عملی و توصیه بازجو به همکارش کمی ترس وجودم را می گیرد امّا دوباره بر خودم مسلط می شوم و آماده جواب دادن به سئوالات آنان می شوم.
بعد از پرسیدن چند سئوال دیگر وضعیتی پیش می آید که از ادامه بازجویی عملی صرف نظر می شود به من می گویند زیر ورقه را امضاء کن و برو. پس از امضاء ورقه از اتاق خارج می شوم و به همراه نگهبان به درون زندان می روم. هنوز باور ندارم که کار بازجویی از من تمام شده است. فکر می کنم شاید خواب می بینم ولی نه واقعیت دارد. خلاصه اینکه کار من امشب ختم به خیر شده و بعد از یک هفته دلهره و اضطراب کمی با خیال راحت می خوابم.
منبع: سایت جامع آزادگان