به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، تولدش دقیقا روز اول فروردین ماه سال ۶۷ بهترین عیدی از جانب خدا به خانوادهاش بود و شاید برای همین بیشتر مهرش بر دل مادر و پدرش نشسته بود.
حجت که از دوران نوجوانی شیفته و عاشق خادمی مجلس امام حسین (ع) بود، عَلَم تشکیل هیأت را برپا کرد و تمام ذکر و فکرش گرداندن هیأت بود. حتی شب قبل شهادتش نیز از کارهای هیأت غافل نبود.
با زمزمه خبر شهادت شهدای فاطمیون محلهشان، برای هر چه بهتر برگزار شدن مراسم این شهدای حرم سنگ تمام گذاشت. در زمان حیاتش، سه نفر از شهدای فاطمیون در جوار امامزاده شعیب فیروزآباد شهرری آرمیده بودند تا اینکه خود حجت هم شهید مدافع حرم شد.
موقعی که پیکرش آمد، به پدرش گفتند: چون شهید ایرانی است، هر جای حرم بخواهید میتوانید دفنش کنید. اما پدر حجت تنها یک جمله گفت: فرقی میان شهدای فاطمیون و شهدای ایرانی حرم نیست. حجتم را کنار همان شهدا دفن کنید.
به بهانه آغاز سال نو شمسی، سراغ خانواده شهید مدافع حرم حجت اصغری شربیانی میرویم. در این دیدار که عبدالحسین اصغری شربیانی (پدر)، زینب وطنخواه (مادر) و ۲ خواهر شهید حضور دارند، هر کدامشان از زاویهای شهیدشان را معرفی میکنند. مادر از شیطنتها و علاقههای حجتش میگوید، پدر که نگاهش نمایانگر حسرتی است که از غافله شهدا جامانده و پسری که پیروز این راه شده است، سخن به میان میآورد و خواهرانی که حضور برادر حتی بعد از شهادتش را در کنار خود حس میکنند.
مادر شهید با بیان اینکه حجت ششمین فرزند از هفت تا فرزندش بود، میگوید: حجت در دوران کودکی بسیار شلوغ بود،، اما اذیتهایش این طور نبود که شیشهای بشکند و یا دعوا کند. یک روز حجت از مدرسه آمد و به پدرش گفت، معلم گوشش را پیچانده است. فردا با پدرش به مدرسه رفت و پدرش معلم را مؤاخذه کرد. معلم هم جواب داد: حجت موشک درست میکرد و به سقف کلاس پرتاب میکرد. پدرش گفت: حالا، سقف کلاس که پایین نیامده. خب نصیحتش میکردی.
وی درباره علاقههای آقا حجت در جوانی میافزاید: در دوران نوجوانی هم، چون عاشق هیأت بود، هیأتی به نام «جوانان متوسل به حضرت زهرا (س)» تشکیل داد. در فضای مجازی با اسم مستعار «طه» حضوری پررنگ داشت. برای همین بیشتر دوستانش او را به این اسم میشناختند. حتی هنگامی که بعد از شهادتش به دیدارم آمدند، با این اسم او را یاد کردند.
وطنخواه با اشاره به اینکه اوایل راضی به اعزام پسر کوچکش به سوریه نبوده، اظهار میکند: زمانی که گفت میخواهد به سوریه برود، دست و پایم لرزید. به او گفتم: آنجا ایران نیست، چرا میخواهی بروی؟ به چشمانم نگاه کرد و گفت: مادرم! دشمن قصد هتک حرمت مزار حضرت زینب (س) را دارد. به دختران و کودکان مسلمان رحم نمیکند. این جوری میخواهی به امام زمان (عج) کمک کنی! دیگر چیزی نداشتم بگویم. گفتم: برو به خانم حضرت زینب (س) میسپارمت. وقت رفتن برایم روضه حضرت علی اکبر (ع) خواند و رفت.
پدر شهید اصغری تنها یک جمله میگوید: حجت از من سبقت گرفت و خودش را به قافله شهدای کربلا رساند. من به حالش غبطه میخورم. البته اگر من ۱۰ حجت دیگر هم داشتم، همه را برای نوکری حرمین میفرستادم.
فاطمه، خواهر آقا حجت که ۹ سالی از برادرش بزرگتر است، با بیان اینکه او در اواخر نوجوانی به خودسازی پرداخته است، از تغییر و تحول روحی برادرش صحبت میکند و میگوید: حجت آن زمان پایگاه بسیج و مسجد زیاد میرفت. من خواهر بزرگترش بودم و بهتر این تغییر را درک کردم که به چه صورت روی خودش کار میکند. البته بیشترین تحولات او در دوره سربازی بود. اینکه بزرگان گفته بودند اگر میخواهید شهید شوید، شهید زندگی کن. حجت ما هم از نوجوانی این جوری زندگی کرده بود و در آخر سر هم عاقبت بخیر شد.
او ادامه میدهد: آقا حجت در ۱۷ سالگی هیأت «جوانان متوسل به حضرت زهرا (س)» را درست کرد. این هیأت هنوز برقرار است. حجت در اواخر زندگی، حسابی به هیأت وابسته بود و از هزینه شخصی برای هیأت هزینه میکرد. حتی وام گرفت تا برای هیأتش باند و ضبط صوت بگیرد. این وام، حتی بعد از شهادتش از فیش حقوقیاش کم میشد. در زمان حضور برادرم، هیأت حال و هوای دیگر داشت. با رفتن حجت، صفای هیأت هم رفت.
خواهر شهید اصغری با بیان اینکه حدس میزده برادرش بالاخره شهید میشود، ابراز میدارد: این اواخر وقتی با هم صحبت میکردیم، متوجه میشدم که حجت از این دنیا با تمام تعلقاتش دل بریده است. در واقع از نظر او دنیا فقط یک بازی است؛ بنابراین نمیخواست برای این دنیا تقلا و تلاشی کند.
او درباره اینکه آقا حجت چگونه مدافع حرم شد، اضافه میکند: پدرم رزمنده بود، ۲ داییام هم پاسدار بودند و خودم و همسرم هم پاسدار هستیم. آقا حجت علاقهمند شد که وارد سپاه شود. از سال ۹۰ به سپاه رفت و در پادگان خاتمالانبیاء کار میکرد. بعدها که موضوع دفاع از حرم مطرح شد، به دقت وقایع را رصد میکرد و به ما میگفت که شرایط سوریه چگونه است و تکفیریها دارند چه بلاهایی سر زن و بچه مردم میآورند. از سال ۹۳ دوست داشت اعزام شود. از پادگان او هم اعزام به صورت داوطلبانه انجام میشد تا اینکه از سال ۹۴ به صورت علنی گفت میخواهد به سوریه برود. البته خانوادهام یک مقدار ناراضی بودند. اما حجت قانعشان کرد و گفت: باید از مسلمانان دفاع کنیم.
فاطمه اصغری درباره آخرین دیدارش با برادرش چنین میگوید: روز آخر برای هفته دفاع مقدس در محل کارم، برنامهای داشتیم که پایم آسیب دید. به ناچار آمدم منزل. به همین خاطر کل خانواده منزل من آمدند. آقا حجت به مادرم زنگ زد که مامان کجایی؟ مادرم گفت: همه خانه خواهرت هستیم. شما هم بیا اینجا. وقتی حجت آمد، همهمان شوکه شدیم. حسابی تیپ زده بود. خیلی خوشگل شده بود. آن کت و شلواری را که برای دامادیش گرفته بودیم، تنش کرده بود. ما خواهرها با دیدنش حسابی ذوق کردیم. از همه ما خداحافظی کرد. آن روز ۱۴ مهر سال ۹۴ بود. آخرین دیدار قد و قامت برادرم همان روز بود که از پشت پنجره بدرقهاش کردم.
او میافزاید: آن سال وقتی دهه اول محرم شروع شد، چون با اعزام حجت مصادف شده بود، مادرم به طرز عجیبی بیقرار بود و خیلی گریه میکرد. آقا حجت در سوریه باز هم خیلی پیگیر کارهای هیأت بود. حتی به مهدی برادرم اصرار کرد که به هیأت رسیدگی کند و هیأت خالی نباشد. حتی شب تاسوعا، باز زنگ زد و سفارش هیأت را کرد تا اینکه روز تاسوعا، اول آبان سال ۹۴ شهید شد و همانند حضرت ابوالفضل (ع) دو دستش قطع شد.
خواهر شهید اصغری این گونه خبر شهادت برادرش را روایت میکند: روز عاشورا حس و حال عجیبی داشتم. هیأت که رفتم، انگار حجت را میدیدم. از طرفی، چون مهدی را تنها دیدم، دلم گرفت. چون این دو برادر هر سال با هم بودند. آن شب اصلاً خوابم نبرد. صبح که به محل کارم رفتم، دیدم همکارم ناراحت است. از او پرسیدم مشکلی پیش آمده است. دیدم گریه کرد. متوجه شدم حجت شهید شده است. به همسرم زنگ زدم. او گفت: هنوز هیچی معلوم نیست. نتوانستم بمانم و به خانهام برگشتم. از خدا خواستم صبر تحمل شهادت برادرم را به من بدهد. آن روز گذشت و من تا صبح آرام و قرار نداشتم. میترسیدم مامان و بابا نتوانند این مصیبت را تحمل کنند. ولی خداوند به پدر و مادرم صبر داد. یک هفته بعد پیکرش را آوردند و در امامزاده شعیب به خاک سپردیم.
فاطمه خانم همچنین درباره وصیت خصوصی برادرش به خواهرانش میگوید: نوشته بود که «آبجیای گلم موقع تشییع جنازه مواظب حجابتون باشید، میدانید که من غیرتیم! زیاد هم گریه نکنید. از آبجیام میخوام بچههاشون رو با فرهنگ شهادت و ایثار و مکتب اهل بیت (ع) آشنا کنند تا زمانی که بزرگ شدند بتوانند از خون شهیدان دفاع کنند.
مهدیه اصغری نیز تنها به بیان خاطرهای از برادرش اکتفا میکند و ابراز میدارد: اوایل مهر ماه بود که با حجت به نمایشگاه هفته دفاع مقدس رفته بودیم. حین تماشا به قسمتی رسیدیم که پیکر شهیدی را درست کرده بودند که در صحنه جنگ بر زمین افتاده بود، دستش قطع شده و غرق در خون بود. من به شوخی به حجت گفتم: برو کنار آن شهید دراز بکش که مثلاً تو هم شهیدی و من از تو عکس بگیرم. حجت بلند خندید. بعد کنار آن شهید نشست. عکس یادگاری از او گرفتم و افسوس! نمیدانستم چیزی که آن لحظه بر زبانم جاری شده، تقدیری است که خدا برای حجت عزیزم در نظر گرفته است.
شهید حجت اصغری شربیانی اول فروردین سال ۱۳۶۷ به دنیا آمد و روز تاسوعای حسینی سال ۹۴ برابر با اول آبان سال ۹۴، طی «عملیات محرم» در حومه شهر «حلب» به جمع مدافعین شهید حرم پیوست. پیکر مطهرش در امامزاده شعیب فیروزآباد شهرری در کنار مزار شهدای فاطمیون آرمیده است.
منبع: فارس
انتهای پیام/341