بخش سوم/ در گفت‌وگو با همسر شهید مدافع حرم «موسی رجبی» مطرح شد؛

روضه‌ای که سرنوشت شهید «موسی رجبی» را به دامان امام حسین (ع) پیوند زد

همسر شهید رجبی گفت: هرگاه دل‌مان می‌گرفت، یک هیئت خانوادگی چهار نفره برگزار می‌کردیم و موسی برای‌مان روضه می‌خواند. او همیشه روضه‌اش را با این جمله آغاز می‌کرد، «سرم به فدای سر تو عزیز زهرا! سرم به فدای سر تو عزیز حیدر!» دعایی که عاقبت به آن دست یافت.
کد خبر: ۴۴۸۸۱۸
تاریخ انتشار: ۰۹ فروردين ۱۴۰۰ - ۰۴:۱۵ - 29March 2021

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: کتاب‌های اساطیر را ورق می‌زنم... به دنبال برگی، سطری، کلامی، که فرزندانم را با مفهوم و معنای حقیقی دلیری و مردانگی آشنا کند؛ اما نمی‌یابم... نه این که نباشد، هست... اسطوره‌ها داریم، قهرمان‌ها داریم، پهلوان‌ها داریم، قصه‌ها داریم، اما انگار هیچ یک راضی‌ام نمی‌کند... سراغ برگ خاطرات آدم‌های معمولی را می‌گیرم... همان‌ها که مثل ما و در کنار ما زیستند، در همین کوچه‌ها و معابر و خیابان‌های ما قدم زدند و از همین معابر، پلی به سمت آسمان زدند...

قصه آدم‌های معمولی، قصه اسوه‌هایی است که همچون ما بودند؛ اما فرق‌شان در مشق مردی و مردانگی بود... مرد شدن، مرد بودن و مرد ماندن کار هرکسی نیست! کار آن‌هایی است که روی سیم خاردار نفس، پا گذاشته و به آن‌چه می‌گفتند، عمل می‎کردند! اصلا مردانگی در همین خلاصه می‌شود "پای قولت بایست؛ تا پای جان!"

و داستان موسی، داستان یکی از همین آدم‌های معمولی به آسمان رسیده است. داستان اسوه‌ای که مردانگی را عمل کرد، داستان مردی که پای قولش ایستاد تا پای جان! نه! تا فدای سر! داستان کسی که با من و ما فرق داشت! با منی که هر روز زیارت عاشورا را سرسری می‌خوانم و  معنای "بابی انت و امی..." تنم را نمی‌لرزاند، اما او با همین عبارت اذن ورود به دنیای جهاد را از همسر همراه و همدلش گرفت...

اصلا نمی‌دانم! چرا دارم همچون منی را با چون اویی قیاس می‌کنم؟! قیاس منی که همیشه لاف عاشقی ورد زبانم است و اویی که "سرم به فدای سر تو عزیز فاطمه " گویان، سر را فدا کرد؟

قیاس منی که هنوز در واجباتم مانده ام و سیم محبت و اشتیاقم به امام حی و حاضر و ناظرم دائم در نوسان است و اویی که جمکران، ماوا و ملجا و پناه خستگی‌ها و محل اتصال و پرواز روحش بود؟

برگ خاطرات زندگی شهید مدافع حرم «موسی رجبی» این آدم معمولی به اوج و معراج رسیده را مرور می‌کنم، تا برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمینم، الگو و اسوه ی حقیقی را نشان دهم...

روضه‌ای که سرنوشت شهید «موسی رجبی» را به دامان امام حسین (ع) پیوند زد

شهید «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیرو‌های مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیرو‌های جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیرو‌های پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. در ادامه خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «پری علی‌نژاد» همسر شهید «موسی رجبی» گفت‌وگویی انجام داده است که بخش اول و دوم آن تقدیم شد و در ادامه بخش سوم این گفت‌وگو از نظر مخاطبان گرامی می‌گذرد.

عشق به حضرت زینب (س)

دفاع‌پرس: شهید رجبی به کدام یک از اهل بیت (ع) ارادت داشتند؟

آقا موسی بیشتر مداحی‌هایش حول محور حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) بود. من یقین دارم همین عشق و محبتی که به عمه جان‌ داشت، سبب شد فدایی خانم و نازدانه سه ساله‌شان شود. حتما حضرت زینب (س) از قلب پاک موسی خبر داشت که او را لایق سربازی خود دید و قربانی‌مان را قبول کرد.

روضه‌ای که سرنوشت شهید «موسی رجبی» را به دامان امام حسین (ع) پیوند زد

سرم به فدای سر تو عزیز حیدر!

دفاع‌پرس: شهید رجبی هرگاه در زندگی کم می‌آوردند، چگونه آرام می‌شدند؟

آقا موسی هرگاه دلش می‌گرفت، با امام زمان (عج) صحبت می‌کرد. گاهی هم برای امام حسین (ع) روضه می‌خواند و با بچه‌ها سینه می‌زدیم و در خانه هیأت برپا می‌کردیم. ابتدای مجلس هم یادآور می‌شد که، «بچه‌ها می‌خواهیم وارد محفل اهل بیت (ع) بشویم. دیگر امام حسین (ع) و فرشته‌ها ناظر به اعمال و رفتار ما هستند!» بچه‌ها سنی نداشتند اما حرف پدر را می‌فهمیدند. «مطمئن باشید تا ما شروع به خواندن روضه می‌کنیم، ملائکه و امام حسین (ع) می‌آیند و مجلس چهار نفره ما را می‌بینند.» سپس شروع می‌کرد و همان ابتدا می‌گفت، «سرم به فدای سر تو عزیز زهرا! سرم به فدای سر تو عزیز حیدر!» سپس با بچه‌ها دعای فرج می‌خواندیم. دعایی که از همان کودکی آن را از بَر بودند. در انتها نیز در محفل کوچک‌مان چایی پخش می‌کردیم. هرچند بچه‌ها چایی دوست نداشتند، اما پدرشان می‌گفت، «این چایی فرق دارد، این چایی هیأت است! حتما بخورید!» و بچه‌ها گوش می‌دادند. این روضه و هیأت با موسی کاری می‌کرد که هرچند سرتاسر وجودش را یک انقلاب و آشوب درونی متلاطم کرده بود؛ اما خیلی زود به ساحل آرامش می‌رسید. و من همیشه به حال او غبطه می‌خوردم.

گاهی هم که دلش می‌گرفت، می‌گفت، «می‌شود خواهش کنم امشب کمی بیشتر غذا درست کنید؟! نمی‌خواهم شما را به زحمت بیاندازم تا خسته شوید، فقط به میزان چهار، پنج مهمان بیشتر... چرا که دلم گرفته است... می‌خواهم خیرات کنم. می‌خواهم از مهمانان امشب سفره‌مان طلب کنم دعایم کنند تا عاقبت به خیر بشوم.» غذاها که آماده می‌شد با بچه‌ها می‌بردند و بین نیازمندان توزیع می‌کردند و از آن‌ها خواهش می‌کردند که برای عاقبت به خیری‌شان دعا کنند. دعایی که خیلی زود به استجابت رسید...

دفاع‌پرس: گمان می‌کنید این احساس آرامش پس از برگزاری محفل کوچک‌تان از کجا نشات می‌گرفت؟

بلاشک از لطف امام زمان (عج)، چراکه حال و هوای زندگی ما همیشه امام زمانی بود. به طوری‌که هم خودمان پس از ازدواج اولین مقصدمان مسجد جمکران شد، هم فرزندانمان پس از ولادت اولین مکانی که رفتند آن‌جا بود. موسی می‌خواست بچه‌ها از بدو تولد با امام زمان (عج) آشنا شوند.

مراسم عروسی‌‌مان نیز شب نیمه شعبان بود و هر سال نیمه شعبان‌ جشن می‌گرفتیم و شادی می‌کردیم. در انتهای جشن، پدر به همراه پسرانش شیرینی و شکلات پخش می‌کردند.

هیچ‌گاه از خاطر نمی‌برم، زمانی‌که می‌خواست به سوریه برود نیز، مثل همیشه راهی جمکران شدیم و همان‌جا حرف‌هایش را گفت و ما را به امام عصر (عج) سپرد.

و این‌چنین لطف امام زمان (عج) از همان روز اول در زندگی ما جاری و بر اثر همین برکت، شهادت نامه‌ موسی امضا شد.

روضه‌ای که سرنوشت شهید «موسی رجبی» را به دامان امام حسین (ع) پیوند زد

مداحی در کوچه پس کوچه‌های زینبیه

دفاع‌پرس: شهید رجبی مداح بودند؟!

بله آقا موسی در همان صحبت‌های جلسه خواستگاری گفت، «گاهی مداحی می‌کنم که البته مداح حرفه‌ای نیستم! فقط می‌خواهم عشق و ارادتم به امام حسین (ع) را نشان بدهم!»

در تمام دهه اول محرم‌‌های زندگی مشترک‌مان نیز به شهرشان می‌رفت و مداحی می‌کرد. وقتی از او می‌پرسیدم، «چرا در مسجد مداحی نمی‌کنی؟» پاسخ می‌داد، «مداح‌های معروف در مسجد مداحی می‌کنند!!! من در مسیر مسجد، در تاریکی کوچه پس کوچه‌های زینبیه، آن‌جایی که هیچ‌کس مداحی نمی‌کند، عزاداری می‌کنم و امیدوارم در همان تاریکی‌ها صدایم را بشنوند و من را ببینند و همان نیم نگاه، برای عاقبت به خیری من کافی ‌است.» موسی این جملات را با بغض می‌گفت. او وقتی از عشق بی انتهایش به امام حسین (ع) سخن می‌گفت، اشک در چشمانش حلقه می‌بست.

یک بار به شوخی گفتم، «موسی اگه شما نروید هیأت، کارشان روی زمین می‌ماند؟» گفت، «کار امام حسین (ع) هیچ‌وقت روی زمین نمی‌ماند! این ما هستیم که مدیون این خاندان هستیم! می‌دانم صدای خوبی ندارم. مداحی بلد نیستم. اما دوست دارم روضه بخوانم تا نامم میان مداحان اربابم باشد. همین که اسمم رد شود، برایم کافی است. دعا کنید، امام حسین (ع) هم از من قبول کنند.» تواضع یکی دیگر از ویژگی‌های بارز موسی بود.

انتهای پیام/ 711

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار