به گزارش دفاع پرس، یه روز که خسته از محل کار به منزل برگشم دیدم بچه ها دعواشون شده و صداشون تا دم در خونه. با عصبانیت وارد خونه شدم تا ازعباس گلایه کنم.
دیدم داره نماز می خونه. نمازش که تموم شد حسابی ازش گله کردم که چرا شما خونه بودی و بچه ها این قدر شلوغ می کردند؟ عباس هم با مظلومیت خاصی عذر خواهی کرد.
بعد که آروم شدم فهمیدم چقدر تند باهاش حرف زدم. اصلا عباس مقصر نبود. نماز می خوند و بچه ها از همین فرصت استفاده کرده بودند. فقط به این فکر می کردم که چقدر بزرگوارانه باهام برخورد کرد.
شهید عباس بابایی
منبع: جام