به گزارش دفاع پرس، با چند تا از بچه های سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم. یه روز که حمید از منطقه اومد به شوخی گفتم: «دلم می خواد یه بار بیای و ببینی اینجا رو زدن و من هم کشته شدم. اون وقت برام بخونی، فاطمه جان شهادتت مبارک!» بعد شروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم.
دیدم از حمید صدایی در نمیاد. نگاه کردم دیدم داره گریه می کنه، جا خوردم. گفتم: «تو خیلی بی انصافی هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو. اون وقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمیذاری من گریه کنم؛ حالا خودت نشستی و جلوی من داری گریه می کنی؟»
سرش رو بالا آورد و گفت: «فاطمه جان به خدا قسم اگه تو نباشی من اصلا از جبهه بر نمی گردم».
شهید حمید باکری
منبع: جام