به گزارش خبرنگار دفاعپرس از رشت، دفاع مقدس روایتگر حماسه و ایثار فرزندان ناب حضرت روحالله و انقلاب اسلامی است؛ پیران و جوانان نابی که با عشق به الله و سربازی اسلام، پا به معرکه جنگ و جهاد گذاشتند و حماسههایی از جنس نور و ایثار و شهادت آفریدند.
بیشک آشنایی با سبک زندگی، راه، مرام و شخصیت الهی این شهیدان والامقام، درس زندگی و راه و روش متعالی است برای ما جاماندگان و گرفتار در این دنیای خاکی.
شهید «محمدباقر نجفی» یکی از این شهدای والامقام است که بهمناسبت سالروز شهادت وی خلاصهای از زندگینامه و وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
خصوصیات اخلاقی شهید
شهید «محمدباقر نجفی» فردی بسیار دقیق، فرهیخته و گشاده رو بود و با صلابت و توانایی در مقابله با مشکلات میایستاد؛ اراده پولادین و پُرخروش محمدباقر باعث شد تا در دوران جوانی هیچ فرصتی را برای یافتن چراغ هدایت هدر ندهد، بلکه با جدّ و جهد در این زمینه قدم بردارد. پیوسته میکوشید که فضای فاسد و بی بند و باریهای ایجاد شده در دوران طاغوت، نتواند لطمهای به مقدسات دینی او بزند.
وی با عطوفت و همدلی، خدمت به مردم و حمایت از ضعفا را همیشه مدّ نظر داشت و با توجه به آن که دارای زمین کشاورزی نبود، اما برای کمک به دیگران به مزارع آنها میرفت و از کمک و یاری نسبت به آنها دریغ نمیکرد.
شهید نجفی، آشنایی با اصول و مکارم اخلاقی را با شرکت در جلسات دینی با جدّیت فراوان پیگیری میکرد تا بتواند مراتب تکامل معبودشناسی را به بهترین نحو طی نماید؛ در دوران انقلاب اسلامی نیز فعالیتهای چشمگیری در به ثمر رساندن انقلاب داشت و از سربازان بی ادعای امام بود.
در مسیر انقلاب تلاشها و مرارتهای بسیاری را متحمل شد و در پایگاه شهید مطهری صومعه سرا نیز به اتفاق دیگر برادران تبلیغات گسترده اسلامی و انقلابی را پایه ریزی نمود؛ در کشاکش تحولات فرهنگی و دینی دوران انقلاب نیز چندین بار توسط منافقین کوردل مورد آزار و ضرب و شتم قرار گرفت.
«معرفت و جوانمردی اجازه نمیداد»
پسر عموی شهید در ذکر خاطرهای گفت: «امتحانات پایان ترم محمدباقر که تمام شد به وسیلۀ دوستان در کارخانه آنتن سازی تهران برایش کاری پیدا کردیم؛ کاری که درخور حال محمدباقر و با رشتۀ تحصیلی او متناسب بود. بعلاوه در طول تعطیلات دانشگاه نه تنها او را مشغول مینمود که درآمدی هم نصیبش میشد. به همین خاطر نزد ما به تهران آمد تا در آن کارخانه مشغول به کار شود.»
در آن جا کارگری بودکه از کشور پاکستان به ایران آمده بود؛ هم حافظ قرآن بود و هم زبان انگلیسی را به راحتی صحبت میکرد. شهید محمدباقر طی مدت کوتاهی از فعالیتش در کارخانه با آن مرد پاکستانی دوست شد و به خاطر آن که حافظ قرآن بود و تلاوت زیبایی داشت، احترام زیادی برایش قائل بود.
یک روز محمدباقر به منزل ما آمد و تعدادی لباس و وسایل از من مطالبه کرد؛ از ایشان علت را جویا شدم، در جواب گفت: آن دوست پاکستانی من از لحاظ مادی دچار مشکل است و من احساس میکنم که نیاز به کمک دارد، پس از شما میخواهم که در این کار مرا یاری کنید. مقداری وسایل آماده کردیم و محمدباقر آنها را برای او برد.
چند روز بعد دوباره محمدباقر به منزل ما آمد، ولی با ظاهری بسیار آشفته، زیرا لباس هایش پاره شده و چهره اش کمی زخمی بود. علت را جویا شدم، در پاسخ چنین گفت: از سرِ کار میآمدم، ناگهان در طول مسیر دیدم چند نفر برای آن دوست پاکستانی ام مزاحمت ایجاد نموده و میخواهند پولهای او را به زور بگیرند؛ من با دیدن آن صحنه ناراحت شدم و برای کمک به او با مزاحمین درگیر شده و کار به این جا کشیده شد.
با تعجب پرسیدم: چرا مداخله نمودی؟ فکر نمیکردی ممکن بود حادثهای غیرقابل جبران برایت پیش میآمد؟ بعد از لحظهای سکوت، رو به من کرد و گفت: پسرعموی عزیز، دور از جوانمردی و معرفت بود که او را در آن حال و وضع تنها میگذاشتم؛ بعد از آن با وجدان خود چگونه کنار میآمدم؟ هنوز که انسانیت و کمک به مظلوم از بین نرفته است...
فرازی از وصیتنامه شهید
برادرانم، نگذارید اسلحه برادر شهیدتان بر روی زمین بیفتد، آن را بردارید و راه برادرتان را ادامه دهید.
من با امام خمینی (ره) میثاق بسته ام و به او وفادارم؛ زیرا که او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندین بار مرا بُکُشند و زنده ام کنند، دست از او نخواهم کشید.
انتهای پیام/