به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تهران، «حسین پازوکی» در بیست شهریور ۱۳۴۲ در شهرستان پاکدشت دیده به جهان گشود. پدرش رجبعلی، کشاورز بود و مادرش اشرف نام داشت. او دانش آموز سوم متوسطه در رشته ادبیات بود که از سوی سپاه پاسداران در جبهه حضور یافت و سرانجام هفتم مرداد سال ۱۳۶۱ در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه و شکم به شهادت رسید. مزارش در روستای جیتو تابعه شهرستان پاکدشت واقع است.
در کتاب السابقون به بخشی از زندگی شهید «حسین پازوکی» اشاره شده است که در ادامه میخوانید:
آن روز مادربزرگ همراه با زندایی با یک دسته گل زیبا و یک پارچ شربت برای استقبال از حسین به خانه آنها آمده بودند. مادر که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید لبخند زد و با همان صمیمیت همیشگی به حسین نگاهی انداخت و گفت: «ای بابا! حسین که داماد نشده شما برایش این بساط را آوردیده اید».
او که خیلی حسین را دوست داشت رو به حسین گفت: «مادر جان خوبه که شهید نشدی این دفعه کشت و کشتار خیلی بود من شنیدم که جنگ سختی داشتید و خیلیها شهید شدند».
حسین رو به مادربزرگ کرد و در حالی که میخندید گفت: «میبینی مادربزرگ، آرزوی من شهادت است اون وقت مادرم میگوید خوبه شهید نشدی!»
حسین با اخلاق خوبی که داشت همه فامیل را جذب خود کرده بود. وقتی پسرعمویش به دنیا آمد، میگفت اسم این بچه را من میگذارم همه متعجبانه به او نگاه میکردند که چه اسمی میخواهد برای بچه انتخاب کند. نگاهش را در چشمهای کودک زوم کرد و گفت: «حسین!» حالا چه کسی میتوانست اعتراض کند. حسین بهترین و زیباترین اسم را برای پسرعموی کوچکش انتخاب کرد و در جواب آنکه پرسید چرا حسین؟ تو خودت هم که حسین هستی؟ گفت: «زیرا من شهید میشوم و این بچه باید جای خالی مرا پر کند. مادر ناراحت شد، اما او گفت: «مادر جان مگر از شهادت بهتر چیزی هست؟ ما که بالاخره باید بمیریم پس چه بهتر که در رختخواب نمیریم بلکه در راه خدا شهید شویم».
شهید حسین پازوکی فرزند دوم از یک خانواده هشت نفره بود. بسیار شوخطبع بود و اخلاق خوبی داشت. خانواده، همسایهها و همه فامیل او را دوست داشتند. علاقه خاصی به مادر داشت. وقتی سختیهای مادر را میدید او را دلداری میداد و میگفت: «غصه نخور من بزرگ میشوم و همه کمبودها را برایتان جبران میکنم». خواهرش را هم خیلی دوست داشت با اینکه او ازدواج کرده بود و ساکن تهران بود، اما حسین زیاد به او سر میزد.
تازه جنگ شروع شده بود که با تعدادی از دوستانش عازم جبهه شد حدود سیزده ماه در جبهه حضور داشت، تا اینکه در مرداد ۱۳۶۱ همراه چند نفر از دوستانش از پاسگاه زید عازم شدند. فقط دوستش حسین نجفی زخمی شد و خود حسین هم به درجه رفیع شهادت رسید، اما بقیه سالم برگشتند.
مادرش خطاب به پسر شهیدش میگفت: «خوش به سعادتت که شهید شدی و رفتی. کاش ما هم شهید میشدیم و با تو میآمدیم. آنجا که هستی. هوای ما را هم داشته باش».
انتهای پیام/