یک خاطره از اسارت

تصمیم گرفتند ما را شهید کنند، ولی این افسر عراقی نمی‌گذاشت. آن‌ها می‌گفتند که زخمی‌ها را نمی‌بریم او می‌گفت: «این‌ها پای من را بسته‌اند.» در پایگاه الاماره باز خواستند ما را بکشند این افسر آمد و نگذاشت.
کد خبر: ۴۵۳۸۹۸
تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۰:۲۹ - 01May 2021

یک خاطره از اسارت

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، «علیرضا شمس» از اسرای جانباز در عملیات بدر است. او در خاطراتی بیان می‌کند: ما برای تکمیل عملیات خیبر به شرق دجله رفتیم. روز ۲۳ اسفندماه دستور عقب نشینی دادند. زمانی که به عملیات بدر می‌رفتیم من مربی «ش. م. ر» بودم و به لشکر آموزش می‌دادم. وقتی در عملیات فرماندهان شهید یا زخمی شدند فرماندهی را بنده به دست گرفتم و با ۲۰ نفر از نیرو‌های با مهارت تانک‌ها را هدف گرفتیم تا بقیه بتوانند عقب نشینی کنند.

حدود ۱۰۰۰ نفر عقب رفتند و تا غروب آن روز ما ۲۰ نفر جلوی تانک‌ها ایستادیم و تا آخرین تیر را به سمت آن‌ها شلیک کردیم به‌گونه‌ای که همه بچه‌ها مجروح شده بودند. عراقی‌ها همه بچه‌ها را تیرباران کردند، اما سه نفر از جمله من، رضا تاجیک و حمیدرضا قادری هر کدام چند تیر خورده بودیم من نسبت به آن دو نفر سالم‌تر بودم. ما را گذاشتند پشت یک ماشین و بردند عقب، در همین حین رفتن ایران با توپخانه همان مسیری که ما می‌رفتیم را می‌زد.

یک گلوله توپ آمد نزدیک همین ماشین عراقی‌ها که ما را می‌بردند خورد و یک ترکش به ساق پای افسری که بالای سر ما ایستاده بود اصابت کرد. ترکش که خورد، روی سینه‌ی من نشست. حمید قادری در همان حالت نیمه بی‌هوش اشاره کرد به سمت چفیه‌اش که این را بردار و ببند پای افسر عراقی، من هم چفیه را برداشتم و پای او را بستم.

وقتی ما را بردند عقب و تصمیم گرفتند ما را شهید کنند این افسر نمی‌گذاشت. آن‌ها می‌گفتند زخمی‌ها را نمی‌بریم او می‌گفت این‌ها پای من را بسته‌اند. در پایگاه الاماره باز خواستند ما را بکشند این افسر آمد و نگذاشت.

بعد‌ها از حمید قادری پرسیدم که چه شد که در آن حالت نیمه هوشیار گفتی پای افسر عراقی را ببندم؟ او گفت: «من اصلاً منظورم افسر عراقی نبود و می‌خواستم با چفیه پای خودم را ببندی.» آنجا بود که فهمیدم این یک معجزه بود، خدا می‌خواست ما با این عمل از دست عراقی‌ها جان سالم در ببریم.

منبع: ایسنا

انتهای پیام/ ۹۱۱

نظر شما
پربیننده ها