بخش نخست/ گزارش خبرنگار دفاع پرس از سفر به غرب غریب

صفای خوش هدیه‌دهندگان رزمنده در سفر به غرب غریب/ مرور جنایت‌های منافقین در یادمان عملیات مرصاد

خیلی‌هایشان بخشی از بدنشان را در راه خدا هدیه دادند. وقتی نشان از دو سه نفر دیگر را می‌گیرم و می‌گویند دچار موج گرفتگی شده‌اند، پیش خودم می‌گویم این‌ها به قدری عزیز بودند که هدیه‌شان را هم فقط خدا می‌بیند. همان‌هایی که گمنام‌ترین جانبازان هستند.
کد خبر: ۴۵۴۶۶
تاریخ انتشار: ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۴ - 26April 2015

صفای خوش هدیه‌دهندگان رزمنده در سفر به غرب غریب/ مرور جنایت‌های منافقین در یادمان عملیات مرصاد

سرویس حماسه و جهاد دفاع پرسمحمدحسن جعفری: با همان موتور همیشگیاش آمده است. روبروی حسینیه میایستد و میگوید حواست به موتور من باشد تا برگردم. من اما هنوز به آدمها نگاه میکنم. آقاسید هم مثل همیشه دوربین در دست دارد و از این و آن فیلم میگیرد.

حالا دیگر حیاط حسینیه پر شده است از آدمهایی که بعضیهایشان بعد از چند سال همدیگر را میدیدند. دیگر مهم نیست که کی هستی و چکارهای. تو همان رزمندهی قدیم هستی که هنوز میدان را خالی نکردهای. باصفا همدیگر را صدا میزنند. بعضیهایشان انگار یادشان رفته است که دیگر جنگ تمام شده است و شوخیهایش را با خودش برده است، اما به رسم آن روزها شوخ طبعی میکنند.


آنهایی که هدیه دادند

وقت نماز مغرب و عشا همه به داخل حسینیه میآیند. به آدمها که نگاه میکنم در بدنشان نقصهایی میبینم که نشان از روح بلندشان دارد. جانباز نابینایی را میبینم که دستش را گرفتهاند و او را به صف نماز میآورند. میخواهم از او بپرسم پشیمان نیستی که چشمهایت را از دست دادهای؟ اما یاد جملهی آن جانبازی میافتم که به شهید آوینی گفت: آن چیزی را که انسان در راه خدا هدیه داده است، پس نمیگیرد.

خیلی از آدمهایی که در حسینیه بودند، چیزی را در راه خدا هدیه دادهاند. به پاهای آقای ضمیریان نگاه میکنم. او هم هدیهای داده است اما در عجبم که چرا آن روز که برای مصاحبه به منزلش رفتم متوجه مجروحیتش نشدم.

خیلیهایشان بخشی از بدنشان را در راه خدا هدیه دادند. وقتی نشان از دو سه نفر دیگر را میگیرم و میگویند دچار موج گرفتگی شدهاند، پیش خودم میگویم اینها به قدری عزیز بودند که هدیهشان را هم فقط خدا میبیند. همانهایی که گمنامترین جانبازان هستند.

اینجا کجاست؟

آقاسعید که همیشه یاد آقا روح الله را برای ما زنده میکند، میکروفن را در دست گرفته است. سعید قاسمی میگوید: اینجا پادگان ولی عصر(عج) است. جایی که وزوایی، حاج بابا، جنگروی، موحد دانش، اصغر وصالی و همهی شما رزمندهها و جانبازان راهی جبهه شدید.

او ادامه میدهد: برنامهی ما سفر به غرب غریب است. غربی که در گرماگرم جنگ در غربت قرار گرفت. سرپل ذهاب و بازی دراز چون در مسیر کربلا هستند، معروف شدند اما خیلی جاهای دیگر همچون سومار غریب است و ما مدیون شهدای این مناطق عملیاتی هستیم.

آقاسعید در ادامه صحبتهایش ما جوانان که تعدادمان از قدیمیها و رزمندهها کمتر است را با اهداف این سفر آشنا میکند. او میگوید: آشنایی با جغرافیای منطقه یکی از مهمترین اهداف است. جوان ما باید بداند که پاطاق کجاست. تنگه چهارزبر کجاست. تنگه کلب داوود کجاست و اگر بازی دراز را از دست می دادیم چه میشد. علاوه بر این با تاریخ جنگمان نیز آشنا شوید.

آقاسعید همان دغدغهی همیشگیاش را دوباره بیان میکند: اینها چیزی نیست که در کتابهای درسی و دانشگاه به شما گفته شود. در سینمای ما نیز نیست. حالا بعد از چند سال یک حاتمیکیایی میآید و فیلمی برای چمران و اصغر وصالی میسازد تا شما او را بشناسید اما از حاج بابا، شعف، وزوایی، موحد، غفاری و پیچک چقدر شنیدید؟

سردار ذوالقدر جانشین فرمانده سپاه محمد رسول الله(ص) نیز به جمع ما آمده است. او میگوید: وقتی خبردار شدم که جمعی از رزمندگان قصد عزیمت به سرزمینهای غرب را دارند، وظیفه خود دانستم تا در جمع شما حضور یابم و شما را بدرقه کنم.

وی ادامه میدهد: اینجا مکانیست که شهدا جمع میشدند و به جبههها میرفتند. دست خدا یار و نگهدار شما باشد. چند روز پیش مقام معظم رهبری به همهی شما دستورالعملی دادند و فرمودند آمادگی روحی، جسمی و تجهیزاتی خود را بالا ببرید. و این حرکت و مانور که امشب شما آغاز خواهید کرد، اولین لبیک است.

یکی از رزمندهها دم میگیرد و شعری میخواند. حرف ما این است دین یعنی پیروی از ولی.

دوم

قبل از اذان صبح به یادمان عملیات مرصاد میرسیم. جزو اولین اتوبوسهایی هستیم که به یادمان رسیدهایم. فرصت خوبیست تا در این خلوت، عکسها و تابلوهای یادمان را نگاه کنم. عجیب است، از خودم میپرسم چه شد که پس از قبول قطعنامه منافقین و دشمن تا این مقدار وارد خاک کشور شدند. حتی بیشتر از آغاز جنگ در سال 59.

پاسخ به سوالهایم

و به پاسخ این سوال نیز میرسم که برخی همیشه میپرسند چرا جنگ پس از فتح خرمشهر ادامه یافت؟ مطمئنم اگر جنگ پس از فتح خرمشهر متوقف میشد، صدام بعد از تجدید قوا دوباره به کشور حمله میکرد. دشمنان ما هیچ وقت صادق و راستگو نبودهاند. داستان پس از پایان قطعنامه نیز تکرار خواهد شد و واقعا دشمنان قابل اعتماد نیستند.

آقاسعید داستان منافقین و تاریخچه خباثتهای آنان را برای ما مرور میکند. او میگوید: پدیده و جریانی در انقلاب اسلامی اتفاق افتاد به عنوان سازمان مجاهدین خلق. این سازمان چند مرحلهی زندگی دارد. نخست تا پیروزی انقلاب اسلامی است. دوم از پیروزی انقلاب تا اعلام نبرد مسلحانه در خرداد سال 60 و مرحلهی سوم خروج آنها از کشور و هم پیمانی با دشمن مردم ایران یعنی دولت بعثی صدام است. بعد از سقوط حزب بعث، نیز پایگاه اشرف که مهمترین پایگاه آنان در خاک عراق بود، جمع شد و بیشتر به آمریکا رفتند.

وی ادامه میدهد: این سازمان با توانی که داشت به تنهایی با فعالیتها و عملیاتهای مخربش میتوانست یک نظام را براندازی کند. کادر اصلی این سازمان چهرههایی بودند که زیر دست بازرگان بزرگ شده بودند. در ابتدا برحسب ظاهر ایدئولوژیشان اسلامی بود. چند سال قبل از پیروزی انقلاب اینها دگردیسی خود را اعلام کردند و گفتند ما تفکرات التقاطی مارکسیستی داریم.

سعید قاسمی توضیح میدهد: پس از انقلاب اسلامی و با روی کار آمدن بازرگان، اینها به تغذیه سلاح و مواد خود پرداختند و بعد از آن پنجه در پنجه انقلاب اسلامی انداختند. همانند اتفاقاتی که امروز در عراق و سوریه رخ میدهد، ابتدای انقلاب برای ما رخ داد. دولت موقت با خودمختاری برخی مناطق موافقت کرد که این یک فاجعهی بزرگ بود. اما این مناطق چگونه آزاد شد؟ ناصر کاظمی، محمد بروجردی، ابراهیم همت و احمد متوسلیان شیرمردانی بودند که مرز ما را حفظ کردند.

او میگوید: ردپای سازمان مجاهدین خلق در تمامی فتنهها دیده میشود. خرداد سال 60 اینها اعلام نبرد مسلحانه کردند. آن وقتی که رزمندگان ما در جبهههای نبرد گرماگرم دفاع از کشور بودند، همینها روبروی دانشگاه تهران درگیری مسلحانه را شروع میکنند. بعد از چند روز واقعه انفجار حزب جمهوری اسلامی صورت میگیرد. یک ماه و نیم بعد همینها رجایی و باهنر را به شهادت رساندند.

سعید قاسمی به وجود عناصر منافقین در جبهههای نبرد نیز اشاره میکند و میگوید: عملیات والفجر مقدماتی به عدم الفتح انجامید. وقتی بعدها سرگردی عراقی را اسیر گرفتیم، گفت: یکی از نیروهای اطلاعات شما تمامی اطلاعات عملیات به همراه کالک برای ما آورد. او منافقی بود که در بدنهی اطلاعات لشکر نفوذ کرده بود.

جنایتهای منافقین

وی خاطرنشان میکند: جنایتهای داعش انگشت کوچک مسعود و مریم رجوی نمیشود. در کردستان با سنگ تیز و حلبی سر رزمندگان را میبریدند. آن روز چون تکنولوژی نبود، آن جنایتها دیده نشد. اتفاقات امروز منطقه را با ما خون و جسم خودمان درک کردهایم. 27 تیرماه 67 قطعنامه پذیرفته شد. اما سه روز بعدش چه شد؟ دشمن در جنوب و جبهه میانی وارد کشور شد و بر روی جاده اهواز خرمشهر مستقر شد. در غرب نیز منافقین با 5 هزار نفر نیرو در قالب 20 تیپ تا تنگه چهارزیر آمدند. وقتی که این اتفاق افتاد دیگر امام پای تلویزیون نیامد و تنها یک پیام 4 خطی به سپاه داد.

قاسمی ادامه میدهد: مردم با چماق، تفنگ بادی و با ماشین شخصی خودشان را رساندند. و به لطف خدا و همت رزمندگان در تنگه چهارزبر این منافقین به تله افتادند. بعد از عملیات من کاستی را از کولهپشتی یکی از منافقین درآوردم مه در آن کاست مسعود رجوی شب قبل از عملیات به حرم امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) رفته بود و صحبتهای کاریزمایی در آنجا میکند و میگوید: یا ابالفضل(ع) مدد کن و در این مسیر ما را عنایت کن و دیدیم که نتیجهی ریاکاری این فرد چه بود.

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها