به گزارش خبرنگار دفاعپرس از همدان، «سعید قهاری سعید» پنجم فروردین ۱۳۳۱ در روستای چنار علیا در اسدآباد همدان متولد شد. وی همزمان با انجام خدمت سربازی با شرکت در تظاهراتها، مبارزات خود علیه رژیم پهلوی را هم آغاز کرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ به سپاه پیوست و سرانجام در تاریخ ۴ اسفند ۱۳۸۵ در ارومیه و در ارتفاعات جهنم دره مرز بین ایران و ترکیه در درگیری با اشرار و گروهک پژاک به شهادت رسید.
خبرنگار دفاعپرس در همدان در مورد حاج «سعید قهاریسعید» با «فرحناز رسولی» همسر این شهید به گفتوگو پرداخت که ماحصل آن را در ادامه میخوانید:
دفاعپرس: لطفا خودتان را معرفی بفرمایید.
فرحناز رسولی متولد ۱۳۴۱ در شهر کرمانشاه هستم.
دفاعپرس: در خصوص فعالیتهای خود در قبل از انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی توضیحاتی بفرمایید.
بنده از همان زمان قبل از انقلاب در حد سن و توان خودم وارد مسیر این انقلاب شدم و به همراه دوستانم علیه نظام شاهنشاهی فعالیتهایی در مدرسه و دبیرستان داشتیم و در تظاهرات علیه نظام شاهنشاهی شرکت میکردیم و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی همواره در بسیج خواهران حضور فعال داشته و دارم.
دفاعپرس: در زمینه نحوه آشنایی با شهید قهاریسعید و زندگی مشترک توضیحاتی بیان فرمایید.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، سعید یک فرمانده عملیاتی در سپاه پاسداران و در اوج درگیری با کومله و دموکرات فرمانده شهر سنقر بود. من توسط دوستان پدرم که در سپاه پاسداران بودند به قهاری سعید معرفی شدم که خانوادهای هستند، به این نشان که دختری دارند انقلابی و مایل ازدواج با یک پاسدار و واقعا هم این جوری بود من خودم این را انتخاب کردم، زمستان سال ۶۳ بود که با هم ازدواج کردیم، مراسم خیلی خیلی ساده و در کل بگویم یک ازدواج بسیار بسیار ساده برگزار شد. از همان موقع برحسب نیاز به همراه حاج سعید به شهرهای مرزی کردستان رفتم، ۲۳ سال زندگی مشترک را در فضایی آکنده از معنویت و در خانواده پاسداری در کنار هم تجربه کردیم و حاصل این ازدواج چهار فرزند است، بنامهای عباس، بنت الهدی، فاطمه و احمد که یادگارهای شهید قهاری هستند، هر کدام از فرزندانمان در یکی از شهرهای مرزی متولد شده و با توکل برخدا و یاری خدا و با مشکلات جنگ و جبهه بزرگ شدند و توفیق این را داشتم که در شرایط جنگ و جبهه همراه با این شهید باشم.
دفاعپرس: در ماموریت و عملیاتها، دوری از حاج سعید را چگونه تحمل میکردید؟
ببینید من میخواهم صادقانه بگویم به مردم، هر کسی دوست دارد در چهاردیواری خانه خود با همسر و فرزندانش آرامش داشته باشد، هیچکس جنگ و جبهه و جدال و... را دوست ندارد، ولی یک جنگ به ما تحمیل شده بود و ما باید دفاع میکردیم و برای آقایان ما واجب شده بود، ولی، چون بنده خودم قبول کرده بودم و اعتقادم بر این بود که باید دفاع کنیم، ناراحت نبودم. من خودم را در مراسم، مساجد، مناسبتها و بچهداری سرگرم میکردم و در حد توان خودم فعالیتهایی را انجام میدادم.
دفاعپرس: افراد تاثیرگذار در زندگی شخصی و روحیات شهید را بیان کنید.
آنطور که خود شهید میگفت، پای درس ملا آخوند همدانی بوده و دست نوشته خودش هم الان موجود است، اول از ایشان درس میگرفته و بعد در کنار برادران پاسدار و قدیمی همدان که تعدادی در قید حیات هستند و تعدادی هم شهید شده اند. مثل برادر بزرگوار علی شادمانی، شهیدان حاج حسین همدانی، حسن ترک، صوفی، قاسمی، تاجلوک، بحرینی، امیدی و رسولی، اینها کسانی بودند که نامشان همیشه ورد زبان شهید بود و در خصوص شهید علی چیتسازیان میگفت: علی فقط نیروی من نبوده، بلکه او نوجوانی بود که من بزرگش کردم، به خاطر کمی سنش اجازه جبهه رفتن نمیدادند، بارها اصرار میکرد که من را به جبهه ببرید، با شرط و شروط بردم و گفتم به شرط اینکه پیش خودم بمانی، اگر از سنگر بیرون بیایی ترکشی، چیزی به شما بخورد بنده مسئول هستم؛ و در زمان شهادت علی چیتسازیان خیلی متاثر بود، میگفت این جوان بسیار شجاع بود و الحمدالله هم او رو سفید شد، هم خودم.
دفاعپرس: لطفاً درباره ویژگیهای رفتاری ایشان در زندگی شخصی توضیح دهید.
همسرم ۹۹ درصد ویژگیهای خوب داشت؛ ولی سه ویژگی بسیار بارز بود. زبان زد خانواده و دوستانش بود. اول اینکه بسیار شجاع بود، شجاعت ایشان شجاعتی بود که حسب تعاریف دوستانش از بچگی آن را به همراه داشت.
ویژگی دوم، صبر و استقامت، چون بسیار صبور بود در این صبور بودن کسی فکر نمیکرد در این حد در شرایط عملیاتی ممتاز و خاص باشد.
سوم؛ ایثارگری حاج سعید بدون مرز بود، این که به شهادت رسید اوج ایثار را نشان داد.
سعید در عین حال که یک فرمانده شجاع و صددرصد عملیاتی بود و همواره مشغله کاری فراوانی داشت، اما انسانی بسیار آرام و عاطفی بود، زمانی که وارد منزل میشد خستگی در چشمانش کاملا دیده میشد، ولی تک تک بچهها را میبوسید و چیزی از خستگی نمیگفت، همیشه به من قوت قلب میداد و مایه دلگرمی من بود، میگفت: «اجر شما بیشتر است، چون مسئولیت زندگی و بچهها با شماست». علاقه زیادی به بچهها داشت، مرتب بچهها را میبوسید و میگفت: ثواب دارد، حضور کمی در خانه دارم باید از وجود بچهها لذت ببرم.
دفاعپرس: وقتی ایشان در منزل حضور نداشتند چگونه از وضعیتشان باخبر میشدید؟
واقعیتها را باید گفت، نمیخواهم مصنوعی صحبت کنم. ایشان اکثرا نبودند. نبودنشان هم بدلیل نیاز به حضورشان در مناطق بود، اوایل زندگی ما اصلاً تلفن نداشتیم من یادم هست در ابتدای حضور در منطقه برای من نامه مینوشت یعنی از طریق دوستان دست به دست نامه میفرستاد. بعد از دو سال از زندگی مشترکمان با تلفن داخلی زنگ میزدیم به سپاه میگفتیم فلان واحد را وصل کنید به این وسیله البته اگر ایشان در محل کار بود ارتباط تلفنی داشیم و خیلی وقتها بود که در محل کار نبود و مدتی از حال وی بیخبر بودیم.
شاید به ظاهر اینگونه زندگی کردن برای ما سخت باشد، اما من، چون بر اساس اعتقاد و دینم با او ازدواج کرده و زندگیم را شکل داده بودم، راضی بوده و احساس سختی نمیکردم و این برای من توفیق بزرگی بود.
دفاعپرس: شما چطور با وجود این همه مشکلات در آن شرایط سخت روحیه خودتان را حفظ میکردید؟ آیا انتقادی نداشتید؟
از روز اول زندگی با یک پاسدار، پذیرفته بودم و میدانستم چه سختیها و مشکلاتی دارد از این رو در زندگی مشترک همه را با جان و دل پذیرفتم و همین روحیه باعث شد تا سختیها برایم آسان شود. هر زمان شهید قهاریسعید به شهر و یا منطقهای از کشور ماموریت داشت بلافاصله در اولین فرصت وسائل مورد نیاز را جمعآوری میکردم و همراه همسرم میرفتم و این موضوع برایم خوشایند بود و در این رابطه کوچکترین ناراحتی نداشتم و مدتی که در پاوه زندگی کردم واقعاً ویژه بود یعنی از منزل جهت خرید یا کاری بیرون میرفتم، رفتنم مشخص بود، ولی برگشتنم نامشخص، چون ناامنی بالا بود و همه چیز ما را تهدید میکرد حتی امکان داشت اسیر شوم.
دفاعپرس: در مدت زمان زندگی در مناطق عملیاتی، آیا از طرف گروهکها تهدید شدید؟
بله، ما در مریوان که بودیم قهاری فرمانده سپاه بود نامهای در منزل ما انداختند که قهاری فلان فلان فلان اینجا رو ترک کن برو شهر خودت و تهدیدهای دیگر، وقتی من نامه را باز کردم، دادم دستش گفتم این نامه آمده گفتند که خیلی غلط کردهاند، هیچ کاری نمیتوانند بکنند، به ما گفتهاند اینجا را ترک کنید؟
بعد از این تهدیدها نارنجک در حیاط خانه انداختند و در نامههای بعدی نوشته بودند که اگر به خودت رحم نمیکنی به خانوادت رحم کن، با تمام تهدیدها ما در آنجا به زندگی ادامه دادیم. ما در طول زندگی مشترکمان بارها اسبابکشی کردیم. به طوری که به ایشان لقب سردار خانه به دوش داده بودند.
دفاعپرس: شهید قهاری سعید چه مسئولیتهایی را بر عهده داشتند؟
از جمله مسئولیتهای این شهید میتوان به فرمانده بسیج همدان در زمان جنگ، فرمانده سپاه نهاوند همزمان مسئول محور دزلی در مریوان، فرمانده سپاه سنقر، فرمانده سپاه جوانرود، فرمانده سپاه و تیپ پاوه، فرمانده تیپ انصارالرسول (ص)، فرمانده سپاه مریوان، فرمانده قرارگاه شهید شهرامفر سنندج، فرمانده قرارگاه برون مرزی شهید قهاریسعید، جانشین قرارگاه نجف در کرمانشاه، فرمانده ارشد سپاه الغدیر در یزد، فرمانده لشکر ۳ نیروی مخصوص حمزه سید الشهدا (ع) در ارومیه اشاره کرد.
دفاعپرس: لطفا خاطرهای از زندگی در مناطق مختلف بیان کنید.
خاطره اول
بیشتر وقتها که سعید به ماموریت میرفت ما نیز به همراه او به آن شهر میرفتیم. وسایل را فوری پشت ماشین میگذاشتیم و حرکت میکردیم. وقتی جریان حلبچه رخ داد ما در پاوه و جوانرود بودیم. سعید خیلی کم به منزل میآمد. یک روز جمعه برخلاف دیگر هفتهها سعید خانه بود و ساکش را میبست. پرسیدم سعید چه شده که امروز در خانه هستی؟ گفتم حال که اینجایی از نانوایی چند نان بگیر و برایمان بیاور. همسرم ساکش را برداشت و گفت: چشم و رفت. پس از رفتن سعید منتظر بودم تا نان بیاورد، اما خبری نشد و نگران شدم. با محل کارش تماس گرفتم، گفتند: حاجی به ماموریت رفته است. از آنجایی که عملیات والفجر ۱۰ در حال آغاز بوده، سعید برای اینکه من مانع رفتنش نشوم بی خبر رفته بود.
خاطره دوم
در سال ۷۳ در درگیری با ضد انقلاب به شدت مجروح شده بود، او را به بیمارستان نقده انتقال داده بودند، با وضعیت دشوار جسمی که برایش پیش آمده بود اجازه نداد کسی خبر مجرومیتاش را به من بدهد و خودش به من زنگ زد و گفت: من در نقده هستم، مسئله مهمی نیست کمی پایم زخمی شده فقط خواستم در جریان باشید، اما با توجه به شناختی که از او داشتم به سرعت خود را به نقده رساندم، رنگاش به شدت پریده بود و در شرایط دشواری قرار داشت، اما معتقد بود، اینها در مقابل دین و انقلاب بسیار کم است.
دفاعپرس: در پایان اگر صحبتی دارید بیان بفرمایید.
بنده معتقدم شهدا طبق آیه قرآن زندهاند و نزد خدای خویش روزی میخورند و من نیز در زندگیام حضور همسرم را پس از شهادتش حس میکنم و مردم شریف ایران به ویژه جوانان باید حافظ ارزشها که همانا محصول خون شهدا، جانفشانی جانبازان و آزادگان و خانوادههای شهداست باشند و همواره گوش به فرمان ولایت فقیه باشند و برای رهبر معظم انقلاب اسلامی طول عمر با عزت را آرزو میکنم.
فرازهایی از وصیتنامه سردار شهید سعید قهاری سعید
خدای متعال را بینهایت شاکرم که توفیق سربازی ولایت امر را به من داد. توفیق داد تا در عصری باشم که با معاویههای زمان و شیطانهای بزرگ بجنگم. جنگیدن علیه شیطان بزرگ آمریکا یک توفیق و یک کار بزرگی است که هم شهدا خوشحال میشوند و هم آقا.
خواسته بزرگ این حقیر مرگ در راه حق است که انتظار آن را میکشم. ناامید نمیشوم، زیرا باخدایم پیمان بستهام تا بهوقت خودش به یاران شهیدم بپیوندم. از خداوند مهربانم میخواهم جزء کاروان شهدا باشم. گرچه دیر شده و اواخر خدمتم را میگذرانم، ولی به عنایت الهی دلبستهام. میدانم یاران شهیدم منتظرم هستند.
نمیدانم چه کاشتی کردهام؟! آیا ثمر خواهد داد؟! خدای من اگر با رفتن بنده حقیر به اسلام و انقلاب کمکی خواهد شد پس آمادهام باقی مانده عمرم را به رهبر معظم انقلاب اسلامی هدیه کنم.
خدایا به خانوادهام سخت گرفتهام به خاطر هجرت زیاد به مناطق مرزی و جنگی، آنها را از من راضی بگردان! خدایا مرگم را شهادت در راه خودت قرار بده نه به خاطر بهشتات بلکه به خاطر شهدایی که در کنارم شهید شده اند تا روی دیدن آنها را داشته باشم.
انتهای پیام/