زندگی به روایت شهید «اسماعیلی»/ دعا می‌کردم حکومت حق روی کار بیاید

روز‌ها گاهی گرسنه و گاهی سیر به مدرسه می‌رفتم و اکثر اوقات بی‌شام می‌خوابیدم و چون دست استثمار کثیف نگذاشت ما زندگی خود را ادامه دهیم و همیشه باعث ضعف و ناتوانی ما می‌شد، همیشه در ته دلم می‌گفتم خدایا یک حکومتی روی کار بیاید که حق و حقیقت استوار باشد و تا زمانی که طاغوت روی کار بود من با شکم سیر نخوابیدم.
کد خبر: ۴۵۵۱۱۹
تاریخ انتشار: ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۸:۵۱ - 07May 2021

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، ‌«شعبان اسماعیلی» فرزند «عباس» هفتم آبان ۱۳۴۲ در گلوگاه به دنیا آمد و در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱ در پاسگاه شهابیه به شهادت رسید.

در ادامه روایت زندگی این شهید را به قلم خودش می‌خوانیم.

به نام خدا و با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و با عرض تبریک و تسلیت به خانواده شهدا.

من در سال ۱۳۴۲ در بخش گلوگاه که معروف به خان‌محله بود به دنیا آمدم. تحصیلات ابتدایی را در مشقت در مدرسه‌ی فرخی که اکنون به نام شهید زاهدی است پشت سر گذاشتم. در کلاس اول ابتدایی بود که با ماشین مینی‌بوس تصادف کردم و یک پایم را از دست دادم و نزدیک به شش ماه پاهایم در گچ بود و پدرم با مشقات فراوان مرا به دوش می‌کشید و به پانسمان و تزریقات می‌برد و بعد از اتمام به منزل می‌آورد.

منزل ما در کنار جاده کارون (خانه حاجی حسین بغل شهرداری بود) من بعد از خوب شدن پاهایم تابستان‌ها با بلال فروشی و انجیر فروشی، با هزاران مشقت تحصیلات خود را تا کلاس ۹ یعنی سوم راهنمایی ادامه دادم. لباس و حتی خرج من و خانواده ام از اهالی گلوگاه تأمین می‌شد.

روز‌ها گاهی گرسنه و گاهی سیر به مدرسه می‌رفتم و اکثر اوقات بی‌شام می‌خوابیدم و، چون دست استثمار کثیف نگذاشت ما زندگی خود را ادامه دهیم و همیشه باعث ضعف و ناتوانی ما می‌شد، همیشه در ته دلم می‌گفتم خدایا یک حکومتی روی کار بیاید که حق و حقیقت استوار باشد و تا زمانی که طاغوت روی کار بود من با شکم سیر نخوابیدم؛ و بالاخره زمانی رسید که ناگهان نوری از مغرب طلوع کرد به نام خمینی، این مرجع عالیقدر. نامش بر سر زبان‌ها افتاد. من هم مانند سایر افراد از بردن نام این شخص به خود می‌بالیدم که با خود می‌گفتم حکومت جمهوری اسلامی (عدل) استوار می‌شود.

به رهبری این عالم که من بتوانم خودم را بشناسم و این مرجع آمد به ایران و کمیته تشکیل داد و نام پدرم در این کمیته ثبت شد و ماهانه مبلغی حقوق به خانواده ما می‌دادند و مقداری هم جنس، تا این که به لطف خداوند وضع ما روز به روز بهتر می‌شد و یک دفعه برادرم قربانعلی به سپاه رفت و به وضع ما سر و سامان داد و من دوباره احساس شخصیت کردم. این بار شخصیت خود را در مقابل خدا بازیافتم و خداوند موسی زمان را فرستاد تا دستگیر ما مستمندان باشد.

این‌هایی که چشم و گوششان به رادیو‌های امپریالیستی است به این که چه نغمه‌هایی سر می‌دادند و آب خنک به دلشان می‌زدند، من از این جهت می‌گویم که بودند کسانی که در حضور ما می‌گفتن که این شیخ‌ها نمی‌توانند مملکت را اداره کنند. باید دوباره شاه بیاید و به مملکت سر و سامان بدهد. این نغمه‌های کوردلان بود که نمی‌توانستند انقلاب اسلامی مسلمانان ایران را ببینند. از تمام قشر‌ها به کوچه ریختن و با فتوای امام و انقلاب کردن و خون دادن آمریکا را بیرون کردن و این ملت رهبری دارد که به آمریکا می‌گوید هیچ ظلمی نمی‌تواند بکند، این ملت آسیب پذیر نیست.

زندگی به روایت شهید «اسماعیلی»/ دعا می‌کردم حکومت حق روی کار بیاید

وصیت‌نامه شهید:

بسم رب الشهدا و الصدیقین

با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی. خدمت مادر عزیزم و پدر عزیزم سلام عرض می‌کنم و پس از عرض سلام، سلامتی شما پدر و مادر عزیز را از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستارم. مادر عزیز ما را به جبهه جنوب انتقال دادند. ما الآن در پادگان حمیدیه هستیم. اگر احوالی از اینجانب فرزند دور افتاده خود را خواسته باشید شب و روز مشغول به دعاگوی شما می‌باشم.

مادر عزیز، از طرف من ناراحتی نداشته باشید، چون من صحیح و سالم هستم. مادر عزیز، امیدوارم مرا که چند روزی در خانه بودم و شما را حرف می‌آوردم و به شما حرفی زدم و ناراحتی برای شما فراهم کردم، امیدوارم مرا ببخشید، چون این دفعه آن دفعه قبل نیست، چون ما به امید الله حمله در پیش داریم که امید برگشتن را ندارم. چون این دفعه شاید سالم برگردم، یا بدون دست و سر و پا برگردم و یا جنازه ام در بیابان‌ها بماند.

هر وقت من شهید شدم برای من گریه نکنید، چون که من در راه خدا شهید شدم. برای جنازه من گریه نکنید بلکه برای من خنده و خوشحالی کنید. چون فرزندت را که در دامنت پرورش دادی، فرزندی بود که در راه خدا کار می‌کرد و حالا مادر، من از شما خواهش می‌کنم حال که فرزندت داماد نشد، بر روی جنازه من پول بریزید به خاطر این که فرزند دلبندت داماد گشته در صحرای کربلا.

مادر دیگر وقت عزیز شما را نمی‌گیرم، از قول من به قربان‌علی سلام برسان و برای علی و رضا و خواهرم زهرا سلام برسان و برای زن داداش خودم و معصومه و ابوذر سلام برسانید.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار