فتح خرمشهر، فتح خون/

نویسنده‌ای که می‌خواست جنگ را یک شبه تمام کند!

«نجفی» نویسنده کشورمان خاطره‌ای از حضورش در دفاع مقدس را روایت کرده است.
کد خبر: ۴۵۵۵۵۳
تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۰:۳۰ - 15May 2021

خاطره‌ای از یک نویسنده که می‌خواست جنگ را یک شبه تمام کندبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، عبدالمجید نجفی متولد ۱۳۳۸ در تبریز رمان و داستان نویس کشور تاکنون بیش از ۶۰ عنوان رمان، مجموعه داستان، زندگینامه داستانی و... را به چاپ رسانده است. او همچنین آثاری ویژه گروه سنی کودک و نوجوان را به چاپ رسانده و جوایزی را در این حوزه کسب کرده است.

در ادامه خاطره‌ای وی را از روز‌های جنگ تحمیلی و حملات صدام به شهر‌ها می‌خوانید.

شهریور ۱۳۵۹ بود. داشتیم در دانشگاه آموزش آموزگاری می‌دیدیم تا برویم به کلاس‌های درس و آموزش و پرورش. ۳۱ شهریور صدا‌های نامانوس و غریب برخاست: «عراق حمله کرده!» حمله به پایگاه دوم شکاری همزمان با حمله هوایی به فرودگاه‌های شهر‌های دیگر.

کلاس و درس و آموزش و رؤیای معلم شدن دود شد و بر باد رفت. ۲۰ روز از آغاز جنگ گذشته نگذشته با بچه‌های مسجد رفتیم ایلام. باید هر چه زودتر پدر متجاوز را در می‌آوردیم و برمی‌گشتیم سر کار و زندگیمان! شهر در تاریکی فرو رفته بود. به اتفاق بچه‌ها رفتیم خانه کسی از اهالی به اسم آقای چراغی. پاسی از شب گذشته بود که ما مسلح به تفنگ ام یک شدیم. این تفنگ‌های قدیمی تنها پنج گلوله در خود جای می‌داد. نیمه‌های شب رفتیم صالح آباد جاده ایلام - مهران. شب در حیاط امامزاده خوابیدیم. ستاره‌ها عجب درشت و نورانی بودند. صبح زود با تویوتا و چند رزمنده رفتیم سمت تپه‌های کله قندی. بین راه لاشه ماشین‌ها و آمبولانس‌های سوخته بود.

رسیدیم به زیر یک پل. رودخانه‌ای کم آب آن سوتر جاری بود. یک قبضه خمپاره ۱۲۰ و یک سرهنگ ۲ و یک درجه دار و چند سرباز و بسیجی؛ و تنها ۱۰-۱۲ گلوله تا عصر؟ هلیکوپتر عراقی که می‌آمد، تنها باید کنار بوته‌ها استتار می‌کردیم ولاغیر. عصر برگشتیم به صالح آباد. فکر کردیم این جوری فایده ندارد، از هر ساعت شلیک یک گلوله خمپاره به سوی دشمنی که سر تا پا مسلح بود و با تجهیزات کامل حمله کرده بود. برگشتیم ایلام. شب بود و باز تاریکی غلیظ. باید آموزش نظامی می‌دیدیم. شب زنگ زدیم تبریز، معتمد و ریش سفید مسجد پشت گوشی پرسید: چی شد؟! پدر عراقی‌ها را در آوردید؟ همه‌شان را ریختید بیرون یا نه؟! حاج آقا چه می‌دانست که این جنگ قرار است هشت سال طول بکشد، و من چه چیز‌ها که ندیده‌ام.

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار